بیست وشم صفر المظفر
- تجهيز لشكر اسامه
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) پس از بازگشت از حجه الوداع،
برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان
حملهور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـعآوری و فرمان همگانی
برای شرکت در این جهاد را صادر نمودند.
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) در بیست و هفتم صفر سال ۱۱ هـ .ق.
با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در ۱۷ یا ۱۸
سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در
جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود.
اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر،
عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب
امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله)
دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال
را به امیری سپاه انتخاب کردهاند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه
مطابق با اهداف و امیال خود نمیدانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار
دادند.
پیامبر با جسمی تبدار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و
رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی
اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی
را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان
سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا
(صلی الله علیه و اله) که همان لعن خداوند است قرار دادند.
سرانجام با توطئههای بسیار و کارشکنیهای فراوانی که بر سر راه
اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از
مدینه فاصلهای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه
سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نمابرای مدتها شیرازه سپاه را از
هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی
در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.
در اين روز در سال 11 ه پيامبر(ص)به عده اى خاص از صحابه و به
خصوص ابوبكر و عمر و عثمان امر فرمودند براى سفر به روم و جنگ با
رومیان به اميرى اسامه بن زيد آماده شوند. آنان از اين امر كراهت داشتند
و نسبت به فرماندهى اسامه بر سپاه اسلام به خاتمالانبياء (ص) اعتراض
کردند.حضرت فرمودند: "خدا لعن كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف
کند".ولى با اين حال بسیاری از اصحاب تخلف كردند و بازگشتند!
آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب به سال 1292 شمسی در شیراز به
دنیا آمد. دروس مقدماتی و سطح را در زادگاهش فرا گرفت و برای ادامه
تحصیل، در سال 1314 راهی نجف اشرف شد. پس از بهره گیری از محضر
درس آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی، شیخ کاظم شیرازی و میرزا
علی آقا قاضی در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد. سپس به
شیراز بازگشت و در مسجد جامع عتیق شیراز به اقامه جماعت و نشر
احکام الهی پرداخت.
با آغاز نهضت امام خمینی(ره) یکی از پیشگامان مبارزه در استان فارس
بود. او دو بار در سال های 42 و 43 دستگیر و در بازداشتگاه قزل قلعه
تهران زندانی شد. در آستانه انقلاب اسلامی، دو روز پس از فاجعه 17
شهریور 1357، مأمورین ساواک شبانه به منزل وی هجوم برده و او را در
حالی که بیمار بود، بازداشت و روانه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری
کردند. وی پس از تحمل چهل روز بازداشت و بازجویی های طاقت فرسا،
از زندان آزاد و در میان استقبال پر شور مردم به شیراز بازگشت. وی پس
از پیروزی انقلاب، به عضویت مجلس بررسی نهایی قانون اساسی درآمد
و نمایندگی امام در استان فارس و امام جمعه شیراز را بر عهده داشت.
سرانجام آیت الله دستغیب در روز جمعه 20 آذر 1360 هنگام عزیمت به
مصلای نماز جمعه، به دست یکی از عناصرسازمان مجاهدین خلق
(منافقین) به شهادت رسید.

شورای عالی انقلاب فرهنگی
و دغدغه فرهنگ
در عرصه فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی می کنم و
حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که آدمی به
خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه
پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.
پس از فروپاشی نظام پهلوی، نهادهای مختلف یکی پس از دیگری پا
گرفت؛ اما فرهنگ حاکم بر نهادهای جامعه مخصوصا نهادهای فراگیری
مانند آموزش و پرورش و دانشگاه ها، مسأله ساده ای نبود که بتوان در
کوتاه مدت، تحولات لازم را در آن ها به وجود آورد. از طرف دیگر ادامه کار
آن ها به ویژه دانشگاه ها به همان شکل سابق به صلاح جامعه نبود. در
اوایل انقلاب، گروهک های مختلف، دانشگاه ها را عرصه تاخت و تاز خود
ساخته و روند تحصیل و تدریس را مختل کرده بودند. همه این مسائل،
ضرورت تغییر بنیادین در برنامه ها و شیوه های تدریس و تربیت و اهداف
آن را ایجاب می نمود؛ در نتیجه، خصوصاً با توجه به جو حاکم بر
دانشگاه ها، مدتی تمام دانشگاه های کشور تعطیل شد و به فرمان امام
خمینی(ره) ستاد انقلاب فرهنگی به منظور ساماندهی امور فرهنگی
مدارس و دانشگاه ها تشکیل شد.
با بازگشایی دانشگاه ها، فعالیت ستاد انقلاب فرهنگی ادامه یافت و
ضرورت توسعه و تعمیق کار این ستاد ایجاب کرد که در نوزدهم آذر 1364،
حضرت امام، رؤسای سه قوه و تعداد دیگری از اندیشمندان فرهنگی
کشور را به اعضای آن بیفزایند و بدین شکل ستاد انقلاب فرهنگی با
ترکیب جدید خود، تحت عنوان شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت خود
را آغاز نمود.
در این نوشتار ابتدا مروری گذرا بر چگونگی شکل گیری شورای عالی
انقلاب فرهنگی خواهیم داشت و سپس به مطالبات حضرت امام
خمینی(ره) از این شورا و هم چنین مطالبات رهبر معظم انقلاب که در
حکم اخیر ایشان به اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی تبلور
یافته، خواهیم پرداخت.
نگاهی به تاریخچه شورای عالی انقلاب فرهنگی
پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در بهمن 1357 و به دنبال آن استقرار
نظام جمهوری اسلامی به جای نظام ستمشاهی پهلوی تغییر و تحول
بنیادین در عرصه های گوناگون اجتماعی را ایجاب می کرد چراکه تحول در
نظام از طریق تحول در بنیادها و ساختارها تحقق می یابد.
در این راستا مقوله «فرهنگ» از جایگاه ویژه و پایگاه ممتازی برخوردار
است و تصور تغییر در نظام بدون تغییر در فرهنگ حاکم بر آن، تصوری
ناموجّه است. صدور پیام نوروزی امام خمینی(ره) در اول فروردین 1359
را باید نقطه عطفی در تاریخ انقلاب فرهنگی دانست ایشان در بند یازده
این پیام بر ضرورت ایجاد«انقلاب اساسی در دانشگاه های سراسر کشور
«تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی
سالم برای تدوین «علوم عالی اسلامی» تأکید کردند.
شورای انقلاب به دنبال ملاقات با امام(ره) در بیانیه 29/1/59 خود مقرر
کرد که دانشگاه باید از حالت ستاد عملیاتی گروه های گوناگون خارج شود
در این بیانیه، سه روز مهلت برای برچیده شدن دفاتر و تشکیلات گروه ها
در دانشگاه ها تعیین و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهی باید تا 14
خرداد به پایان برسد و از 15 خرداد دانشگاه ها تعطیل و هرگونه اقدام
استخدامی و مانند آن در دانشگاه متوقف گشته و نظام آموزشی کشور
براساس موازین انقلابی و اسلامی طرح ریزی شود.
پس از تعطیل رسمی دانشگاه ها، امام خمینی(ره) در 59/3/23 فرمانی
را مبنی بر تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی صادر نمودند. در قسمتی از
فرمان ایشان آمده است: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری
اسلامی است و خواست ملت مسلمان می باشد اعلام شده است و
تاکنون اقدام مؤثری انجام نشده است و ملت اسلامی و خصوصاً
دانشجویان با ایمان متعهد نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه
گران که هم اکنون گاه گاه آثارش نمایان می شود و ملت مسلمان و
پایبند به اسلام خوف آن دارند که خدای نخواسته فرصت از دست برود
و کار مثبتی انجام نگیرد و فرهنگ همان باشد که در طول مدت سلطه
رژیم فاسد کارفرمایان بی فرهنگ، این مرکز مهم اساسی را در خدمت
استعمارگران قرار داده بودند. ادامه این فاجعه که مع الاسف خواست
بعضی گروه های وابسته به اجانب است، ضربه ای مهلک به انقلاب
اسلامی و جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد و تسامح در این امر حیاتی،
خیانتی عظیم بر اسلام و کشور اسلامی است.»
ستاد انقلاب فرهنگی طبق فرمان امام(ره) ملزم بود که در برخورد با
مسایل دانشگاهی فعالیت های خود را بر چند محور متمرکز کند: 1. تربیت
استاد و گزینش افراد شایسته برای تدریس در دانشگاه ها؛ 2. گزینش
دانشجو؛ 3. اسلامی کردن جو دانشگاه ها و تغییر برنامه های آموزشی
دانشگاه ها، به صورتی که محصول کار آن ها در خدمت مردم قرار گیرد.
بر این اساس، ستاد از صاحبنظران مختلف دعوت به همکاری نمود و در
اولین گام گروه های برنامه ریزی در رشته های پزشکی، فنی و مهندسی،
علوم پایه کشاورزی، علوم انسانی و هنر تشکیل شد.
از آنجایی که مدیریت دانشگاه ها در گذشته هماهنگ با فرهنگ اسلامی
جامعه نبود، باید تغییراتی در مدیریت دانشگاه ها به عمل می آمد، سازمان
دانشگاه ها باید دگرگون می شد و مهم تر از همه، محیط دانشگاه ها
اسلامی می شد. برای این منظور، کمیته ای در ستاد با عنوان «کمیته
اسلامی کردن دانشگاه ها»، تشکیل شد. با توجه به ناهماهنگی ضوابط
و مقررات حاکم بر دانشگاه ها با شرایط انقلابی جامعه، قسمت اعظم
فعالیت های ستاد بر اسلامی کردن دانشگاه ها و تعیین ضوابط و مقرراتی
منطبق با موازین اسلامی متمرکز شد.
در شهریور ماه سال 62 با توجه به نظر امام(ره) مبنی بر لزوم ترمیم و
تقویت ستاد و مخصوصاً حضور مسؤولین اجرایی در آن، به دنبال نامه
رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه ای)، امام امت در تاریخ 8/6/62
طی نامه ای به پیشنهاد رئیس جمهور مبنی بر ترمیم و تکمیل ستاد انقلاب
فرهنگی پاسخ مثبت دادند.
با بازگشایی دانشگاه ها و توسعه مراکز آموزشی و گستردگی فعالیت
ستاد انقلاب فرهنگی ضرورت تقویت این نهاد بیش از پیش احساس شد
به طوری که در 19 آذر 1363 دومین ترمیم عمده ستاد انقلاب فرهنگی
توسط حضرت امام خمینی(ره) انجام گرفت و به این ترتیب شورای عالی
انقلاب فرهنگی با ترکیبی جدید تشکیل شد. در بخشی از این فرمان آمده
است: «خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین شدن فرهنگ
آموزنده اسلامی، ملی و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه ها در سطح کشور
آن چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن سالیان دراز باید
زحمت کشید و با نفوذ عمیق ریشه دار غرب مبارزه کرد. اینک با تشکر از
زحمات ستاد انقلاب فرهنگی برای هرچه بارورتر شدن انقلاب در سطح
کشور، تقویت این نهاد را لازم دیدم، بدین جهت علاوه بر کلیه افراد ستاد
انقلاب فرهنگی و رؤسای محترم سه قوه، حجج اسلام آقای خامنه ای،
آقای اردبیلی و آقای رفسنجانی و هم چنین جناب حجت الاسلام آقای
مهدوی کنی و آقایان سیدکاظم اکرمی وزیر آموزش و پرورش و رضا داوری
و نصرالله پورجوادی و محمدرضا هاشمی را به آنان اضافه نمودم.»
به دنبال استفسار مورخ 29/11/63 رئیس جمهور وقت درباره اعتبار
مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی، حضرت امام در تاریخ 6/12/63
پاسخ فرمودند: «ضوابط و قواعدی را که شورای محترم عالی انقلاب
فرهنگی وضع می نمایند باید ترتیب آثار داده شود.»
سومین ترمیم عمده شورای عالی انقلاب فرهنگی به سال 1375
برمیگردد. حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در تاریخ
14/9/75 با صدور پیامی ضمن تعیین ترکیب جدید اعضای شورای عالی
بر اهمیت جایگاه و وظایف خطیر آن نیز تأکید نمودند، در این پیام آمده
است: «شورای عالی انقلاب فرهنگی که با تدبیر حکیمانه امام راحل
عظیم الشان به جای ستاد انقلاب فرهنگی پدید آمد، نقش فعال و مؤثری
را در عرصه های امور فرهنگی کشور به خصوص دانشگاه ها ایفا کرد و
برکات زیادی از خود به جای گذارد. اکنون با پیشرفت کشور در کار
سازندگی و گسترش دامنه نیاز به دانش و تخصص و لزوم فراگیری علوم
و فنون و پرورش محققان و نوآوران و استادان و متخصصان کارآمد، اهمیت
این بخش از مسایل فرهنگی تأکید مضاعف یافته است. توسعه دانشگاه
ها و پژوهشگاه ها و دیگر مراکز آموزش و آموزش عالی که پاسخ طبیعی
به آن نیاز است و افزایش چشمگیر کمیت دانشجویی، به نوبه خود تکالیف
تازه ای را بر عهده مسؤولان امور فرهنگی کشور می گذارد که برتر از همه
آن ها اولاً کیفیت بخشیدن به مایه های علم و تحقیق در این مراکز و ثانیاً
پرداختن به تربیت معنوی دانشجویان و هدایت فکر و عمل آنان است».
در بخشی دیگر از این پیام، با اشاره به هجوم فرهنگی همه جانبه
دشمنان به ارزش های اسلامی، فرهنگ اصیل ملی و باورهای مردم آمده
است: «همه این حقایق مهم و هشداردهنده، مسؤولان فرهنگی کشور را
به تدبیری برتر و اهتمامی بیشتر و تلاشی گسترده تر فرا می خواند و به
ویژه شورای عالی انقلاب فرهنگی را که در جهاد ملی با بی سوادی و
عقب ماندگی علمی و تبعیت فرهنگی، در حکم ستاد مرکزی و اصلی
است، به تحرک و نوآوری و همت گماری برمی انگیزد».
بدین ترتیب شورای عالی انقلاب فرهنگی وارد مرحله جدید از حیات
تشکیلاتی شد. در این مرحله شورای عالی انقلاب فرهنگی موظف گردید
در رأس فعالیتهای خود به «مدیریت فرهنگی» جامعه در عرصه های
مختلف بپردازد و با سیاستگذاری های اصولی خود زمینه را برای پیدایش
جامعه ای بهره مند از حیات طیبه الهی فراهم سازد.
شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 93
با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله العالی) در مهر ماه سال 93؛
دوره جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز به کار کرد. حضرت آیت الله
خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در آستانه ی آغاز دوره ی جدید
شورای عالی انقلاب فرهنگی، با صدور حکمی بر مدیریت راهبردی
چالش های حوزه ی فرهنگ با «استفاده کامل و کارآمد و هم افزا از
همه ی فرصت ها و ظرفیت ها»، «مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه
حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضه های مهاجمان
و ستیزه گران» به عنوان تکالیف اصلی شورای عالی انقلاب فرهنگی
تأکید کردند.
ایشان هم چنین 7 اولویت کاری شورای عالی انقلاب فرهنگی ازجمله
پیگیری تصمیمات و مصوبات قبلی و اجرای سریع آن ها، مواجهه ی فعال
و مبتکرانه با جبهه بندی هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و معارضان
عنود آن، پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری و تحول
و نوسازی در نظام آموزشی و علمی کشور به ویژه تحول در علوم
انسانی را مشخص کردند و 3 عضو حقوقی جدید را به مجموعه اعضای
شورای عالی انقلاب فرهنگی افزودند.
متن حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
فلسفه وجودی شورای عالی انقلاب فرهنگی، فهم و تبیین و تثبیت و انفاذ
ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی و بازآرایی مداوم جبهه فرهنگی انقلاب
اسلامی و پایش پیشرفت های فرهنگی کشور متناسب با ظرفیت ها و
شایستگی های عظیم ایران اسلامی و انقلابی است.
مدیریت راهبردی چالش های این حوزه با «استفاده کامل و کارآمد و هم
افزا از همه فرصت ها و ظرفیت ها» و نیز«مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه
حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضات مهاجمان و
ستیزه گران» ازجمله تکالیف اصلی این شورا است. عرصه های کلیدی و
اساسی همچون تولید علم، سبک زندگی، آموزش و پژوهش، فرهنگ
عمومی، مهندسی فرهنگی، حوزه های مهمی هستند که ساماندهی آن
در جمهوری اسلامی به شورای عالی انقلاب فرهنگی سپرده شده است.
التزام شورای عالی انقلاب فرهنگی به نام و عنوان خود، شرط موفقیتش
در مأموریت های خطیری است که بر عهده ی آن گذاشته شده است.
با توجه به پایان یافتن دوره ای دیگر از مسؤولیت شورای عالی انقلاب
فرهنگی و در آستانه آغاز دوره ای جدید، اعضاء حقوقی و حقیقی این
شورا همچون دوره ی گذشته با اضافه شدن معاون برنامه ریزی و نظارت
راهبردی رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده و
رئیس دفتر تبلیغات اسلامی به اعضای حقوقی برای یک دوره 3 ساله
دیگر منصوب می گردند.
لازم می دانم از زحمات و تلاشهای بی وقفه و مثمرثمر رئیس و اعضاء
محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیر محترم و دبیرخانه شورا طی
این دوره قدردانی و تشکر و نکات و موارد ذیل را به عنوان اولویت های
کاری شورا در دوره جدید اعلام نمایم:
1- با وجود تلاشهای خوب شورا در پیگیری اولویت های ابلاغی در سالهای
گذشته، امروز اولویت اصلی شورا تحقق و اجرای سریع و کامل تصمیمات
و مصوبات و پیگیری آن ها تا حصول نتیجه کامل می باشد.
2- با توجه به جبهه بندی جدی میان هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و
معارضان عنود با انگیزه ی آن، شورای عالی انقلاب فرهنگی باید با برخورد
فعال و مبتکرانه با این جبهه بندی آشکار فرهنگی،دلبستگان فرهنگ دینی
و انقلابی را در داخل و خارج کشور دلگرم و امیدوار و مطمئن و معارضان را
نگران و ناامید کند.
3- با توجه به رویش های معتنابه و جوشش های فراوان فعالیت های
فرهنگی در سطوح مردمی، خصوصاً جوانان مؤمن و انقلابی،دستگاه های
فرهنگی نظام و در رأس آن ها شورای عالی انقلاب فرهنگی باید نقش
حلقات مکمل و تسهیل گر و الهام بخش را در فعالیت های خودجوش و
فراگیر مردمی عرصه ی فرهنگ برای خود قائل باشند و موانع را از سر
راه آن ها کنار بزنند.
4- ارتقاء کمی و کیفی مصرف و تولید محصولات و کالاهای فرهنگی جز با
سیاستگذاری های درست و اقدام پیگیر و مستمر و به صحنه آوردن
همه ی ظرفیت های ملی این عرصه، ممکن نخواهد شد. بازمهندسی
ساختار فعالیت ها و مدیریت های فرهنگی با چنین رویکردی لازمه ی
موفقیت در این آوردگاه تاریخی فرهنگی است. شورای عالی باید بتواند
همه ظرفیت های نرم افزاری و سخت افزاری و منابع انسانی حوزه
فرهنگ را متناسب با شرایط پیش گفته، بازآرایی و هم افزا کند.
5- پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری کشور یکی از
اساسی ترین اولویت های کشور است که شورای عالی انقلاب فرهنگی
در آن نقش جدی دارد. بحمدالله با تصویب و ابلاغ نقشه جامع علمی کشور
حوزه علم و فناوری نقشه راه خود را یافته، ستاد راهبری نقشه جامع
علمی تشکیل شده؛ و حرکت در آن مسیر آغاز گردید و تاکنون آثار و
دستاوردهای خوبی هم در پی داشته است، لازم است این مسیر با جدیت
و اهتمام بیشتری به ویژه از سوی مسؤولان در قوای سه گانه و خصوصاً
دولت محترم دنبال شود. شتاب رشد علمی کشور نباید به هیچ بهانه ای
حتی اندکی کاهش یابد، بلکه باید روز به روز بر آن افزوده شود و شورا نیز
نقش خود را در نظارت و پایش و راهبری آن به طور جدی و فعال ایفا نماید.
6- مهندسی فرهنگی و موضوع تحول و نوسازی در نظام آموزشی و
علمی کشور اعم از آموزش عالی و آموزش و پرورش و نیز تحول در علوم
انسانی که در دوره های گذشته نیز مورد تأکید بوده است، هنوز به
سرانجام مطلوب نرسیده است، به تعویق افتادن این امور خسارت بزرگی
متوجه انقلاب اسلامی خواهد کرد، لذا باید این امور جدی تر گرفته شده
و با یک بازنگری و برنامه ریزی جدید طی مدت زمان معقول و ممکن به
سرانجام خود برسد.
7- تشکیل منظم و به موقع جلسات شورای عالی و حضور فعال و با
مطالعه و سازنده اعضاء به ویژه رؤسای محترم قوا در جلسات و مباحث
شورا و صرف وقت و همت کافی توسط همه اعضاء به ویژه اعضاء
حقیقی مورد تأکید می باشد.
توفیقات همه ی حضرات را از خداوند متعال مسألت می کنم.
سیّد علی خامنه ای - 27 مهر1393
جایگاه فرهنگ از نگاه سکاندار نظام اسلامی
همزمان با صدور این حکم، مباحث مختلفی در میان نخبگان حوزوی و
دانشگاهی و هم چنین رسانه ها درباره ارزیابی عملکرد این شورا و چشم
انداز آینده آن به ویژه با مروری بر هفت اولویت تعیین شده در حکم رهبر
فرزانه انقلاب کلید خورده است.
کم تر انسان منصفی است که بتواند از میان تمام رهبران سیاسی جهان
فردی را نام ببرد که به اندازه رهبر جمهوری اسلامی ایران در باب فرهنگ
و اهتمام به آن تأکید داشته باشد. برای افرادی که بیانات ایشان را در
حوزه های گوناگون رصد می کنند نکته برجسته تر این است که در میان
سه موضوع کلان سیاست و اقتصاد و فرهنگ، کم تر شاهد دغدغه مندی
همراه با نگرانی عالی ترین مقام نظام در دو موضوع سیاست و اقتصاد
بوده ایم و حتی زمانی که بزرگ ترین دشمنان این ملت تهدید به تهاجم
نظامی یا بزرگ ترین تحریم های اقتصادی کرده اند، لبخند و امید و پیروزی
را در چشمان ایشان دیده ایم اما بارها شاهد نگرانی و هشدارهای
دلسوزانه ایشان در باب فرهنگ بوده ایم و این برای همه کسانی که دل
در گرو فرهنگ داشته اند هم مایه دلگرمی و هم مسؤولیت آفرین بوده
است.
انقلاب اسلامی ایران یک تهاجم گسترده به مهم ترین ارزش ها و اصول
مادی گرایی و سکولاریسم و در یک کلام غرب و شرق بود که سالیانی
است از برکت این سیلی محکم پیش رو تحولات انسانی است و تمام
تلاش غرب و شرق که دنیا را از منظر اقتصاد و سیاست می نگریستند
برای پاسخ دادن به این تهاجم بزرگ بوده است. اینک چند سالی است که
غرب و شرق به این آگاهی رسیده که تنها ابزار مقابله با قدرت تهاجمی
ایران، سلاح فرهنگی است که دست برتر در این مبارزه را به ایران داده
است.
در واقع اگر تاریخ مبارزه سی ساله ملت ایران با غرب و شرق را مرور کنیم
باید اذعان کنیم که نبرد حقیقی تازه چند سالی است آغاز شده و جنگ
نظامی و اقتصادی روش های انحرافی و دام ملت ایران برای شکست
دشمنان بوده است.آن چه ما را در این جنگ جدید امیدوار می سازد سابقه
طولانی و تجربه عظیم تمدنی ملت ایران است که در برابر تهاجم قرون
مختلف وحشیان شرق و غرب از اسکندر تا چنگیز باز هم دست برتر را
داشته و پس از اندکی ایشان را رام خویش ساخته اند و البته نگرانی و
دغدغه مندی آن نیز حاصل پیچیدگی هایی است که از فناوری های نو
فرهنگی و پیاده نظام نفوذی و گاه سربازان ناآگاه به رزم فرهنگی در
جبهه خودی به بار می آید.
دغدغه ای که خواب را از چشمان رهبری ربوده
پیش از ورود به بحث، جهت آشنایی بیشتر با دیدگاه های رهبر معظم
انقلاب درباره جایگاه فرهنگ در نظام اسلامی، مروری بر برخی فرمایشات
ایشان خواهیم داشت. ایشان در سال 1373 در دیدار با هنرمندان و
مسؤولان فرهنگی کشور چنین فرموده اند:
«و اما در عرصه ی فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی
می کنم و حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که
آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود
و به درگاه پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.البته در سخنرانی
ها، از این دغدغه با مردم نخواهم گفت؛ اما نمی شود که به شما نگویم.
شما خودتان دست اندرکاران مسائل فرهنگی هستید و باید از این
دغدغه ی من خبر داشته باشید.خودِ من هم آدمی بی اطّلاع از مسائل
فرهنگی نیستم؛ همان طور که از مسائل کشور نیز هیچگاه بی خبر
نبوده ام. لذاست که حقیقتاً در باب فرهنگ، احساس نگرانیِ عمیقی
دارم.
البته در اثر تربیت های اولیّه ی اسلامی، احساس مبارکی در ما به وجود
آمده بود. بعد هم خدای متعال منّت گذاشت و کسی مثل امام را بر ما
گماشت و ایشان با وجود و حرکت خود، آن احساس را که احساس امید به
آینده است، در ما تقویت کرد. من خدا را شاکرم که حتّی برای یک لحظه
هم، امید خود را در همین عرصه ی پر دغدغه از دست نداده ام. اگر تلاشی
می کنم، حرفی بر زبان می آورم و دست به اقدامی می زنم، همه ناشی
از آن امید است. ان شاءالله و به فضل پروردگار، روزبه روز هم به این تلاش
و اقدام و حرکت خواهم افزود. کمااین که چون امیدوارم، از اوّل انقلاب تا
امروز هم، در این روند، روزبه روز تلاش و حرکت خود را بیشتر کرده ام.»
ایشان هم چنین در دیداری که با هیأت دولت یازدهم، امسال و در ماه
مبارک رمضان داشتند، به صراحت فرمودند: «بنده در مسائل مختلف به
توصیه های عمومی به دولت اکتفا می کنم. رئیس جمهور محبت دارند و
گزارش می دهند و سؤال می کنند اما دخالت نمی کنیم که این کار را
بکنید یا نکنید.
اما مسأله فرهنگ این جوری نیست. در این مسأله بنده دخالت می کنم.
فرهنگ جزو کارهایی نیست که در اختیار دولت باشد و سلیقه ای عمل
کند. این مربوط به مسائل نظام است و باید سیاست نظام اعمال شود. در
فرهنگ به راحتی اشتباهات قابل برگشت و جبران نیست. مثال فرهنگ
مثل کمربندی است که اگر باز شد نظام و انتظام فکری و هویت جامعه به
هم خواهد ریخت و اثرش طولانی مدت است. به خاطر همین در طول
سال ها هر دولتی آمدند و هرجا نکته اختلافی پیدا کردیم، سر قضیه
فرهنگ بوده است. با هر سه دولت سر قضیه فرهنگ اختلاف پیدا کردیم و
سر مسأله دیگری اختلاف نداشتیم.»
ایشان در سال 1392 هم در دیدار اعضای مجلس از نگرانی شان در باب
فرهنگ می گویند و می فرمایند: «بنده نگران مسأله فرهنگ هستم.
امیدوارم که مسؤولین فرهنگی توجه داشته باشند که چه می کنند. با
مسائل فرهنگی شوخی نمی شود کرد، بی ملاحظگی نمی شود کرد؛اگر
چنان چه یک رخنه ی فرهنگی به وجود آمد، مثل رخنه های اقتصادی
نیست که بشود آن را جمع کرد، پول جمع کرد یا سبد کالا داد یا یارانه ی
نقدی داد؛ این جوری نیست، به این آسانی دیگر قابل ترمیم نخواهد بود،
مشکلات زیادی دارد.»
شناخت جایگاه حاکمیتی شورای عالی انقلاب فرهنگی
شورای عالی انقلاب فرهنگی در کنار شورای عالی امنیت ملی، دارای
جایگاه حاکمیتی در نظام اسلامی است. در این دو شورا، نمایندگان قوای
سه گانه حضور دارند و فراتر از دولت ها و یا جریان های سیاسی، درباره
فرهنگ و امنیت کشور تصمیم های کلان گرفته می شود.
اساسا جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایگاهی است که فراتر از
تحولات اجرایی کشور، تصمیم سازی و سیاست گذاری می کند و این
نقطه قوت برجسته ای در جایگاه و عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی
محسوب می شود. به جهت این که ممکن است دولت ها به هر حال
بستگی به شرایط روز و تحت تأثیر عوامل زودگذر برخی از جهت گیری ها
را دنبال کنند اما ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و جایگاه آن اقتضاء
می کند که مستقل از این فراز و نشیب ها و با نگاه بلندمدت و ژرف نگر
نسبت به مقوله فرهنگ را دنبال کند. به همین جهت تغییراتی که در
دولت ها ایجاد می شود اگرچه در واقعیت امر بی تأثیر بر اولویت هایی که
در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح می شود، نیست به جهت این که
رئیس دولت، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی است ولی به خاطر
ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و روندی که این شورا دارد، کمتر مثل
عرصه های اجرایی و اقتصادی و سیاسی تحتت تأثیر جهت گیری های
دولت ها قرار می گیرد.
در مقابل مسیر درست فرهنگی انقلاب اسلامی و مبانی و ارزشها و
اصولی که گفتمان انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگی اقتضاء می کند،
همیشه جریانهای فکری متفاوتی بوده اند که در مقابل این اصول و مبانی
قرار داشتند که ازجمله مهم ترین آن ها گرایش های غرب گرا و دیدگاه
های سکولاریستی نسبت به فرهنگ است که امر جدیدی نیست.
خوشبختانه این دیدگاه در شورای عالی انقلاب فرهنگی جایگاهی ندارد
به خاطر این که اصول سیاستهایی که بر روند کار شورای عالی انقلاب
فرهنگی حاکم است، مانع نفوذ صاحبان این دیدگاه ها خواهد بود و افراد
شورای عالی انقلاب فرهنگی در دوره های مختلف هم در برابر جریان ها
ایستادگی می کردند به خصوص امروز که نقشه مهندسی فرهنگی
کشور تصویب شده و در بحثهای مبانی و اصول و ارزشهایی که در این
سند مطرح شده به صراحت چارچوبهای انقلاب اسلامی مشخص شده
است.
بنابر این، جایی برای این نگرانی وجود ندارد ولی آن چیزی که مهم است،
این است که به هر حال انتظار ما همیشه باید این باشد که دوره های
مختلف شورای عالی انقلاب فرهنگی نسبت به دوره قبل کارآمدتر و
توانمندتر در عرصه فرهنگی حضور پیدا کند. اگرچه نگران نیستیم که در
دوره مدیریت دولت یازدهم بر شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس
جمهور جدید اتفاق منفی بیافتد ولی این کافی نیست. در واقع انتظار این
است که جهشی در روند تأثیرگذاری شورای عالی انقلاب فرهنگی رخ
دهد و واقعا سازوکارهای عملی و طرحهای اجرایی که برای تحقق نقشه
مهندسی فرهنگی کشور لازم است آماده شود و همه دستگاه های
فرهنگی دولتی به خصوص در جهت اجرای این نقشه بسیج شوند و
همسو حرکت کنند.
در این بین اشاره به نتایج یکی از تحقیقات دبیرخانه شورای عالی انقلاب
فرهنگی خالی از لطف نیست. در بخشی از تحقیق سنجش تطبیقی
مصوبات شورا با وظایف آن که توسط هیئت بازرسی دبیرخانه شورا تهیه
شده، آمده است: «در سال های اخیر 38درصد مصوبات شورای انقلاب
فرهنگی منطبق با وظایف این شورا بوده است و 62درصد آن ها هیچ
ارتباطی با وظایف رسمی شورا نداشته است!»
منبع:تسنیم
شانزدهم آذرماه سال 1332
در تاريخ 24 آبان اعلام شد که نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا از طرف
آيزنهاور به ايران ميآيد. نيکسون به ايران ميآمد تا نتايج «پيروزي سياسي
اميدبخشي را که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي
شده است»(نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي 28 مرداد)
ببيند. در مقابل دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که در فضاي
حکومت نظامي بعد از کودتاي سياه، هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار
خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر)
زاهدي تجديد رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنيس
رايت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ايران بيايد. از همان روز
14 آذر تظاهراتي در گوشه و کنار به وقوع پيوست که در نتيجه در بازار و
دانشگاه عدهاي دست گير شدند. اين وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.
و بيشتر اعتراض ها از دانشکده پزشکي و داروسازي و حقوق و علوم آغاز
شد.
صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق
العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثهاي را
پيش بيني ميکردند. فضا بشدت آبستن حوادث و درگيري بود. بعد از گذشت
مدتي براي جلوگيري از تنش و درگيري چندين دانشکده تعطيل اعلام شد
ودر ادامه سراسر دانشگاه به دستور رييس دانشگاه تعطيل گرديد.
نیروهای نظامي رژيم که بشدت رفت و آمد دانشجويان را کنترل کرده و در
این بینعده اي را نيز دستگير نموده بودند, با حضور در کلاس يکي از اساتيد
دانشکده فني (مهندس شمس استاد نقشه کشي) زمينه اعتراض را در
کلاس درس ايجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به
حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگير نمايند. دستگيري
دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجويي ديگر بر روي نيمکت کلاس
فرياد مي زند: "آقا ما چقدر بي عرضه هستيم. چقدر بدبخت هستيم. اين
کلاس نيست، اين درس نيست. يک عده اي بدون اينکه از استاد و از کادر
دانشگاه اجازه بگيرند وارد کلاس ميشوند و هياهو در ميگيرد. تف به اين
کلاس و تف به اين مملکت!" دانشکده فني به هم ميريزد و در محاصره
کامل نظاميان قرار ميگيرد و به يکباره فرمان آتش صادر شده و
دانشجويان در صحن طبقه اول به خون ميغلطند عدهاي زخمي شده و
دراين ميان سه دانشجو به نامهاي قندچي و بزرگ نيا و شريعت رضوي به
شهادت ميرسند. همان روز 16 آذر پليس توسط راديو اعلام کرد: "عدهاي
از دانشجويان در کلاسهاي درس نشسته بودند و به پليس چهره خشني
نشان ميدادند و پليس را مسخره ميکردند و اين باعث شده که پليس به
واکنش بيفتد. پليس قصد زدن دانشجويان را نداشت ولي دانشجويان به
پليس حمله کردند و ميخواستند اسلحهشان را بگيرند. پليس در قالب
دفاع اين کار را کرده و قصدش زدن دانشجويان نبوده است." فرداي آن روز
شاه تيمسار مزيني را براي دلجويي به دانشگاه ميفرستد تا خودش را از
اين گناه و تقصير تبرئه کند. وي با خانوادههاي شهدا ملاقات ميکند و در
دانشگاه به ظاهر از اساتيد و روسا عذرخواهي ميکند. دو روز بعد از
واقعه 16 آذر، نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان
دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بيگناه رنگين بود دکتراي
افتخاري حقوق دريافت کرد. روز 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ايستادگي
دانشجويان اين سرزمين در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگي در
دفتر تاريخ اين سرزمين به يادگار ثبت گرديده است. مهدی سعیدی
مرکز اسناد رسمی انقلاب
آشنایی با روز وحدت حوزه و دانشگاه
27 آذر در تقویم جمهوری اسلامی ایران، به مناسبت روز شهادت آیتالله
شهیدمحمدمفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شده است.
روز وحدت حوزه و دانشگاه از یادگارهای ارزشمند امام (ره) است. این
مسئله هم مثل همه تدابیر و تصمیمهای مهمی که در راه جریان صحیح و
اسلامی جامعه ما، آن حکیم عالی مقام و آن انسان والا و بصیر مطرح
کردند، یکی از برکات وجودی ایشان بوده و هست و انشاءالله خواهد بود.
طی قرنهای گذشته استعمارگران برای بیگانه کردن نسلهای رو به رشد
کشورهای اسلامی از اسلام و خاموش کردن مساله ایمان و وجدان دینی
در بین آحاد مردم اقدامات متعددی انجام دادند. آنان در طراحی نقشههای
فتوحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود به مانع عمدهای
برخوردکردند و آن اعتقادات اسلامی ملتها بود. زیرا اسلام مصداق کامل
دینی بود که حقیقتاً با حمله و یورش همه جانبه و تجاوزکارانه دولتهای
استعماری به مناطق مختلف دنیا بویژه مناطق اسلامی مبارزه میکرد.
اولین پرورش یافتههای غرب غالباً کسانی بودند که بخاطر ضعف نفس و
فقدان تبلیغات مؤثر دینی نسبت به دین احساس بیگانگی و عناد
می کردند. لذا دانشگاهها که مرکز پرورش انسانهای دانشمند براساس
پیشرفتهای علمی روز بود بنیان آن بر بی اعتقادی و معارضه با دین
گذاشته شد و در دانشگاهها نه تنها دین را ضعیف کردند بلکه به معارضه
با آن پرداختند.
امام (ره) با آگاهی کامل نسبت به واقعیتهای تاریخی، راه حل مشکلات،
بقاء استقلال و شعار نه شرقی و نه غربی در کشور را، در آمیخته شدن
روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، با دین و ایمان مذهبی و نیز آشناشدن
روحانیون با پیشرفتهای علمی جهان و تجربه روشهای جدید
می دانستند.
شهید مفتح از جمله افرادی بود که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو
قشر دانشگاهی و روحانی، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود. وی
در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای بنیانگذار انقلاب اسلامی، ایجاد وحدت
میان این دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرارداد.
سخنرانیهای ایشان در مسجد دانشگاه در ترغیب نسل روشنفکر و
تحصیلکرده به اسلام اثر بسزایی داشت. به مناسبت مجاهدت ایشان در
راه تحقق وحدت میان حوزه و دانشگاه، روز شهادت آیت الله مفتح روز
وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شد.
پيام امام خميني قدس سره به مناسبت شهادت دكتر مفتح
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
آن گاه كه منطق قرآن آن است كه ما از خداييم و به سوي او مي رويم و
مسير اسلام بر شهادت در راه هدف است و اولياي خدا –عليهم السلام –
شهادت را يكي از ديگري به ارث مي بردند و جوانان متعهد ما، براي نيل
شهادت در راه خدا درخواست دعا مي كرده و مي كنند، بدخواهان ما كه
ا زهمه جا وامانده، دست به ترور وحشيانه مي زنند، ما را از چه
مي ترسانند؟ آمريكا خود را دلخوش مي كند كه با ايجاد رعب در دل ملت
كه سربازان قرآنند، مي تواند وقفه اي در مسير حق و عقب گردي از جهاد
مقدس در راه خدا ايجاد كند، غافل از اين كه ترس از مرگ براي كساني
است كه دنيا را مقر خود قرار داده و از قرارگاه ابدي و جوار رحمت ايزدي
بي خبرند. اينان از كوردلي، صحنه هاي شورانگيز ملت عزيز و شجاع ما
را در هر شهادتي، پس از شهادتي كه در پيش چشمان خيره ي آنان
منعكس است، نمي بينند. «صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم˚لا يَعقِلُون» اينان
مي بينند كه هزار و سيصد سال بيشتر از صحنه ي حماسه آفرين كربلا
مي گذرد و هنوز خون شهيدان ما در جوش و ملت عزيز ما در حماسه و
خروش است.
جناب حجت الاسلام دانشمند محترم آقاي مفتح و دو نفر پاسداران عزيز
اسلام رحمة الله عليهم به فيض شهادت رسيدند و به بارگاه ابديت بار
يافتند و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه آفريدند و آتش نهضت
اسلامي را افروخته تر و جنبش قيام ملت را متحرك تر كردند. خدايشان
در جوار رحمت واسعه ي خود بپذيرد و از نور عظمت خود بهره دهد.
اميد بود از دانش استاد محترم و از زبان علم او بهره ها براي اسلام و
پيشرفت نهضت برداشته شود و اميد است، از شهادت امثال ايشان
بهره ها برداريم. من شهادت را بر اين مردان برومند اسلام تبريك و به
بازماندگان آنان و ملت اسلام تسليت مي دهم.
سلام بر شهيدان راه حق
روح الله الموسوي الخميني
اربعین یاد آور حضور خاندانی است که پس از چهل منزل بار دیگر به کربلا
می آیند تا از اولین زائران حسین باشند. اینک زینب به کربلا می آید تا یاد
روزهای سخت بی برادری را در کنار قبر برادر به سوگ بنشیند.
آبا می دانید دلیل اهمیت زیارت اربعین چیست؟
خلأ وجود اجتماعی عظیم و بینالمللی در میان شیعیان را حضور میلیونی
در ایام اربعین پر میکند، این ظرفیت میتواند بستر خوبی برای کاری
فرهنگی در سطحی بزرگ باشد.
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، همواره آیین ها و ادیان مختلف با هدف
همبستگی میان پیروان و هویت بخشی به جریان اجتماعی خود، ایامی را
در سال مشخص کرده و پیروان خویش را ملزم به شرکت در این اجتماعات
می کنند. یکی از پیامدهای اینگونه تجمعات، نمود جهانی و به نوعی تبلیغ
آن جریان اجتماعی است که معمولا در جامعه جهانی تاثیر گذار است.
عید پاک[۱] روز دینی مسیحیان
به عنوان نمونه مسیحیان روز «عید پاک» که سابقه ای دیرینه دارد را همه
ساله بعنوان مهمترین روز دینی خود،جشن می گیرند.این روز در تقویم
مسیحیان تعطیل است و پیروان دین مسیح با حضور در کلیساها مراسمات
مختلفی را برگزار و به جشن و سرور می پردازند.
کارناوال یهودی ها در«پوریم» (جشن ایرانی کشی یهودیان)[۲]
پوریم نام یکی از اعیاد بزرگ مذهبی در دین یهود است. یهودیان روز
چهارده وپانزده آدار در تقویم عبری را«پوریم» نامیده وآن را جشن
می گیرند.[۳] در این مراسمات که در کنیسه ها برگزار می شود،یهودیان
همراه با خواندن کتاب استر[۴] به جشن می پردازند. بعد از مراسم
کودکان ونوجوانان یهودی نقاب و لباس های رنگارنگ می پوشند و در
اسرائیل و شهرهای یهودی نشین کارناوال شادی راه می اندازند.این
مراسم با استفاده از استبداد رسانه ای یهود بصورت گسترده تبلیغ واطلاع
رسانی می شود.
اما مسلمانان…
همه ساله حدود ۵/۵میلیون مسلمان از سراسر دنیا نیز در ایام حج به مکه
سفر کرده و مناسک دینی خود را انجام می دهند اما بواسطه محدودیت
های اعمالی از سوی حکومت،هیچگاه اسلام ناب محمدی ومعارف علوی
نتوانسته در حج آنگونه که بایسته است تبلیغ و تبیین شود.اسلامی که
اگر زیبایی های آن به سمع دیگران برسد،به فرموده امام رضا(ع)؛ناگزیر
به تبعیت از ما-اهل بیت- روی خواهند آورد.[۵]لذا اجتماع بزرگی که
می تواند ظرفیتی جهت همبستگی شیعیان باشد به خط مقدم شبهه
افکنی علیه مذهب اثنی عشری تبدیل شده.
«اربعین»، فرصتی طلایی
خلا وجود اجتماعی عظیم و بین المللی در میان شیعیان را حضور
میلیونی در ایام اربعین پر میکند. کربلا می تواند«نماد» تبلور وحدت
وبیعت با امام باشد که «نمودی»جهانی خواهد داشت.
شروع جاذبه مغناطیس حسینی در روز اربعین است
این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرنهای متمادی در
دل من و شما هست[۶]
لذا در حج اگر نمیتوان پیام مقدس شیعه را به نحو احسن منتشر کرد، در
کنگره عظیم حسینیان و با حضور پرشکوه شیعیان، می توان آن را جهانی
کرد.در واقع حج حسینیان در کربلا و سعی بین صفا ومروه آنها در
بین الحرمین و لباس احرام آنها، لباس عزای سیدالشهدا(ع) می باشد.
پیاده روی موضوعیت دارد
بنا به فرموده امام عسکری(ع)؛یکی از نشانه های مومن-که در این روایت
مقصود شیعه استزیارت سیدالشهدا(ع)در روز اربعین می باشد[۷]زیارتی
که با پای پیاده رفتنِ آن هم «موضوعیت» دارد. چرا که امام صادق(ع) به
یکی از دوستان خود میفرماید: قبر حسین(ع) را زیارت کن و ترک مکن.
پرسیدم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمود:
کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود خداوند به هر قدمى
که برمى دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مىفرماید و یک
درجه مرتبه اش را بالا مىبرد.[۸]ایشان در جای دیگری می فرمایند: کسی
که به قصد زیارت امام حسین(ع) از منزلش خارج شود اگر پیاده باشد،
خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت اباعبدالله بر میدارد، یک حسنه
مینویسد و یک سیئه از او محو میکند. وقتی که به حرم میرسد،
خداوند او را جزء صالحین برگزیده مینویسد. وقتی مناسک او تمام شد،
خداوند نام او را جزء فائزین مینویسد. وقتی میخواهد بازگردد یک
فرشتۀ الهی در مقابل او قرار میگیرد و میگوید: رسول خدا(ص) به
شما سلام میرساند، و پیغام میدهد (مژده میدهد): عملت را از سر
بگیر که تمام گناهان گذشتهات بخشیده شده است.[۹]
سنت پیاده روی، سابقه ای تاریخی دارد
از جهتی جریان پیاده روی برای زیارت سیدالشهدا در روز اربعین سابقه ای
تاریخی نیز دارد؛ زیارت کربلا با پای پیاده در زمان «شیخ انصاری»[۱۰]
رسم بوده است، اما در برههای از زمان به فراموشی سپرده میشود که
در نهایت توسط «شیخ میرزا حسین نوری» دوباره احیا میشود.ایشان
آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله
الحسین (علیه السلام) رفت.
با اینکه زیارت سیدالشهدا(ع) در اکثر برهههای تاریخی به سختی انجام
میشد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات
را به جان میخریدند و به پابوسی امام حسین(ع) در روز اربعین نائل
میشدند.
تمرین سبک زندگی اسلامی
ناگفته نماند در این ایامِ سراسر شور توأم با معرفت و در مسیر«طریق
الحسین» که از شهرهای مختلف به کربلا منتهی می شود، شیعیان
همدیگر را فقط با این دو عنوان می شناسند،«زائر الحسین» یا «خادم
الحسین» که این خود شیوه ومظهری از سبک زندگی اسلامی است.
حالات زیبای زائران در ارتباط معنوی با وجود مقدس سیدالشهدا(ع)،
برخورد کریمانه خادمان هیئات-که کاملا مردمی برپا شده اند-،به منظور
پذیرایی، ایثار واحترام به همدیگر، رعایت حال بزرگان و پیرغلامان حسینی،
تکریم سادات و در نهایت فیض قرائت زیارت اربعین در کنار مضجع نورانی
امام حسین(ع) از جمله آثار وبرکاتی است که می توان برای مسافران این
سفر نورانی بر شمرد.
نقش وجایگاه زائرین سیدالشهدا(ع)
نفس زیارت سید و سالار شهیدان از مصادیق تعظیم و بزرگداشت شعائر
الهی[۱۱] و از جلوه های محبت و دوستی با اهل بیت و از موارد عمل به
آیه مودت[۱۲] است.زائرین سیدالشهدا قبل از همه وارد بهشت میشوند
[۱۳]و با زیارت سید الشهدا گناهانشان محو وعمرشان طولانی و روزیشان
زیاد وغم واندوهشان برطرف می شود.[۱۴] البته این سنت قدیمی که
پس از به درک واصل شدن دیکتاتور عراق، چند صباحی است به تکاپو
افتاده، اگر آسیب شناسی فرهنگی نشود، قطعا آثار منفی در پی خواهد
داشت چرا که هر پدیده ای را آفتی تهدید میکند. به نظر میرسد که اگر
ظرفیت این سنت زیارتی بستری برای انجام کار فرهنگی شود،قطعا اثرات
و برکات آن بیش از چیزی خواهد شد، که امروزه دارد.[۱۵].
والسلام علیکم و رحمه الله
======================
پی نوشت :
[۱] easter
[۲] poorim
[۳] در این مراسمات شیرینی های مخصوصی با دانه های خشخاش توزیع می شود
[۴] ESTHER
[۵] عن الامامُ الرِّضا علیه السلام : «رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،»[قال الرّاوی:] فَقُلْتُ لَهُ:
«فَکَیْفَ یُحْیِی أمْرَکُمْ؟» قالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا و یُعَلِّمُها النّاسَ، فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ
کَلامِنا لاَتَّبَعُونا.» میزان الحکمه، ج ۸، ح ۱۳۷۹۷.
[۶] آیت الله سید علی خامنه ای، اول فرودین سال ۱۳۸۵
[۷] بحار الانوار،علامه مجلسی،ج۹۸،ص۳۴۸
[۸] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۱۳۴ (عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَیْمُونٍ الصَّائِغِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
یَا عَلِیُّ زُرِ الْحُسَیْنَ وَ لَا تَدَعْهُ. قَالَ قُلْتُ: مَا لِمَنْ أَتَاهُ مِنَ الثَّوَابِ؟ قَالَ مَنْ أَتَاهُ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ
لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَهً؛)
[۹] همان ، ص۱۳۲-«مَنْ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ یُرِیدُ زِیَارَهَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص، إِنْ کَانَ مَاشِیاً،
کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً، حَتَّى إِذَا صَارَ فِی الْحَائِرِ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ
الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ، حَتَّى إِذَا قَضَى مَنَاسِکَهُ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْفَائِزِینَ، حَتَّى إِذَا أَرَادَ الِانْصِرَافَ
أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ
مَا مَضَى»
[۱۰] (متوفی سال ۱۲۸۱ قمری)
[۱۱] قرآن کریم،سوره حج،آیه۳۲«ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»
[۱۲] همان،سوره شوری،آیه۲۳«
ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ
فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»
[۱۳] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۴۴۸
[۱۴] همان،باب۶۱
[۱۵] غرر الحکم ، ص۴۳۱ (قال الإمامُ علیٌّ علیه السلام : لکلِّ شیءٍ آفهٌ…)
منبع : مشرق
شهادت "محمد بن ابي بكر" از ياران امام علي(ع)
در مصر توسط معاويه (38 ق)
محمد بن ابي بكر ابن ابي قَحافه،یکی از ياران وفادار امام علي(ع) بود كه
مادرش، اسماء دختر عُمِيس پس از ابوبكر با امام علي(ع) ازدواج كرد.او از
كودكي در دامان علي(ع) تربيت شد و به شايستگي، مهر علي در دلش
جاي گرفت.از اين رو،وي از حواريّون و اصحاب خاصِّ آن حضرت شد و مورد
عنايت ويژه اي امام قرار داشت.محمد در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين
بود كه از جانب امام به حكومت مصر انتخاب شد.امّامردم مصر از دَرِ نيرنگ
با او وارد شده و در اين هنگام، سپاه معاويه به فرماندهي عمروعاص بر
مصر تاخت در حالي كه مردم مصر، عليه او شورش كردند. جنگ شديدي
روي داد تا اين كه لشكر محمد بن ابي بكر رو به ضعف نهاد. سرانجام،
محمد دستگير و به فجيع ترين وجهي به شهادت رسيد.او علاوه بر
شجاعت و شهامتِ زايدالوصفي كه داشت، از علم و درايت و فهم و
فراست و زهد و عبادتِ فوق العادهاي برخوردار بود. اميرالمؤمنين
علي(علیه السلام)، چون خبر شهادت محمد بن ابي بكر را شنيد،
سخت بيتابي نمود و چندين بار در خطبه هاي خويش، وي را به اين
صفات مي ستود.
12 آذر سال روز تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
«... ما يك قانون اساسي خودماني درست كرديم. اين دست پخت مردمي
كه از ميان شما برخاسته اند نواقصي دارد. اما بايد در موقع عمل و تجربه
عيني شناسايي شود و به همان طريق كه خود قانون اساسي تصويب
شد، متمم آن هم پس از گذشت چند سال كه نواقص مشخص شده است
با همان كيفيت تدوين و تصويب شود...»
جملات فوق بخشي از بيانات شهيد دكتر بهشتي نايب رئيس مجلس
خبرگان قانون اساسي است كه پس از پايان كار تصويب قانون اساسي
در سال ۶۰ بيان داشته است.همين ديدگاه ها و نظرات باعث شد كه
مجموعه نظام سالها بعد در اواخر عمر امام(ره)، تصميم به بازنگري در
قانون اساسي بگيرند.
از آن جا كه قانون اساسي قبلي تدبيري را در اين جهت نينديشيده بود،
عده اي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي
قضايي از امام(ره) تقاضاي بازنگري در قانون اساسي را نمودند كه ايشان
هم در ۲۴ ارديبهشت ۶۸ در نامه اي به رئيس جمهور وقت، هيأتي متشكل
از ۲۰ نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي
اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون اساسي نمود.هرچند كه امام(ره)
در خرداد همان سال رحلت فرمودنداما روند اين اصلاح و اقدامات اين شورا
كماكان ادامه يافت و پس از نظر مساعد آيت ا... خامنه اي به عنوان رهبر
انقلاب، فرمان همه پرسي براي اين اصلاحات صادر و مردم در تاريخ ۶
مرداد ۶۸ به اين اصلاحات رأي مثبت دادند. به مناسبت سالگرد اين واقعه
مهم، مروري مختصر به روند شكل گيري قانون اساسي و سپس اصلاحات
سال ۶۸ خواهيم داشت.
تاريخچه قانون اساسي
قانون اساسي متضمن كليه قواعد و مقررات مربوط به قدرت، انتقال و
اجراي آن است.حدود آزادي فرد در برابر قدرت و حد و مرز اعمال تشكيلات
حاكم در برخورد با حوزه حقوق فردي در قانون اساسي تعيين مي شود.
قانون اساسي به مفهوم مادي آن در همه جوامع تكامل يافته يافت
مي شود؛ اما به عنوان يك سلسله اصول و قواعد مدون زير لواي يك متن
رسمي و به عنوان يك قانون برتر، دستاورد نهضتي است كه در مغرب
زمين در پي انقلاب صنعتي در جهت قانون سازي جوامع به وقوع پيوست.
هدف اصلي اين حركت، پايان دادن به خودسري حكام و تأمين آزادي هاي
فردي بود. اين جنبش از ايالات متحده آمريكا در سال ۱۷۸۷ م آغاز گرديد
و در سال ۱۷۹۱ م با انقلاب فرانسه به اوج خود رسيد.
در جهان اسلام، نخستين حركت درزمينه قانون خواهي و تكيه بر حقوق
اساسي به نام تنظيمات خوانده مي شود و در عهد سلطان عبدالمجيد
عثماني(۱۸۳۹-۱۸۶۱) منجر به تنظيم امور دولت بر اساس جديد گرديد.
اولين قانون اساسي در مشرق زمين در سال ۱۸۷۶ م (۱۲۹۳ ق) در عهد
سلطان عبدالحميد عثماني(۱۹۰۹-۱۸۷۶) به نام مشروطه توسط مدحت
پاشا و جمعي از متفكرين با هدف تلطيف حكومت مطلقه سلطنتي به
وسيله مشروطه كردن آن به مراعات قانون اساسي نوشته شد. اين
قانون كه اهم اصول آن از قوانين اساسي غربي اخذ شده است، نظام
سياسي را سلطنتي موروثي پارلمان محصور در آل عثمان ترسيم كرده
و قواي حاكم را به دو قوه مقننه و اجراييه تقسيم مي كند.سلطان مقامي
مقدس و غيرمسئول است كه نصب و عزل وزرا به دست اوست.قوه مقننه
از دو مجلس انتصابي سنا(اعيان) و مجلس انتخابي شورا تشكيل
مي شود. ضمناً مجله احكام عدليه شامل قانون مدني دولت عثماني نيز
در سال ۱۲۹۳ ه.ق(۱۸۷۶ م) منتشر شد.
سي سال بعد قانون اساسي ايران در ۵۱ اصل در زمان مظفرالدين شاه
قاجار به تصويب مي رسد. اين قانون مانند قانون اساسي عثماني
اقتباس از قوانين غربي است. در پي پافشاري علما براي تطبيق قانون
با قواعد شرع بالاخره، در تاريخ ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ه .ق متمم قانون اساسي
در ۱۰۷ اصل در زمان محمدعلي شاه قاجار به تصويب مي رسد. در تاريخ
آذر ۱۳۰۴ ه.ش با تغيير اصول ۳۶ تا ۳۸ انتقال قدرت از خاندان پهلوي
هموار مي شود. قانون اساسي چه در ايران و چه در عثماني، اگرچه اميد
مي آفريد، اما هرگز از استبداد هيأت حاكمه و تجاوز به حقوق حقه
جلوگيري نكرد.
وارد آوردن نقد جدي و همه جانبه بر روشنفكري ناسيوناليستي غرب گراي
عصر مشروطه كه به عنوان متحد استراتژيك سلطنت در لايه هاي تئوريك
فعاليت مي كرد، موجب تزلزل آن قانون شد. در اين نقد تمامي گروه هاي
مذهبي اسلامي، گروه هاي چپ و متفكران متمايل به انديشه هاي
مدرنيستي سهيم بودند اما نقدي كه عموميت يافت و رابطه تنگاتنگي با
مردم برقرار كرد، نقدي بود كه از منظر رابطه سنجي انسان و دين،
خواهان حضور بيشتر دين در عرصه حيات اجتماعي بود و مرزي براي
گستره فعاليت هاي سياسي يك فعال مذهبي قائل نبود.
فعالان جريان نوانديشان ديني مركب از روحانيون، اديبان و استادان
دانشگاه گامي جلوتر نهادند و به تبيين ارزش هاي سياسي اجتماعي
برگرفته از دين به عنوان بديل ارزش هاي سلطنتي پرداختند و به اندازه
زيادي موفق به تغيير نگاه ها شدند. اين ارزش هاي سياسي اجتماعي
جديد برگرفته از تفكر ديني هنگامي به صورت تنها رقيب قدرتمند سلطنت
پهلوي ظاهر شد كه در سال ۴۸ توسط امام خميني(ره) در قالب نظريه
حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه تكميل و تدوين شد و با اقدامات
بعدي روشنفكران و روحانيون ايران به قدرتمند ترين ايدئولوژي آلترناتيو
براي دولت رانتير نفتي اقتدارگراي سلطنت پهلوي تبديل شد.
قانون اساسي جمهوري اسلامي
اواخر سال ۱۳۵۷ قبل از پيروزي انقلاب و به هنگام اقامت امام خميني(ره)
در پاريس اولين بارقه هاي تدوين قانون اساسي به ذهن امام(ره) و
يارانش متبادر شد.
پيش نويس اوليه در همان جا تهيه شد و پس از آن در ايران توسط
جمعيت ها و افراد مختلف مورد نقد و بررسي قرار گرفت. امام(ره) در ۱۵
بهمن ۵۷ در وظايف مرحوم بازرگان و دولت جديد،تشكيل مجلس مؤسسان
منتخب مردم براي تصويب قانون اساسي جديد را هم عنوان كردند. پس از
آغاز به كار دولت موقت با تصويب هيأت دولت شوراي عالي طرح هاي
انقلاب در تاريخ هشتم فروردين ۵۸ تأسيس و در اساسنامه مصوب اين
شورا يكي از وظايف آن تهيه طرح قانون اساسي بر مبناي ضوابط
اسلامی و اصول آزادي دانسته شد.
شرايط سياسي خاص كشور در سال ۵۸ ، آرايش موضع گيري گروه هاي
سياسي را در دو جبهه مخالف و موافق سامان مي داد. برخي افراد و
جريان ها، تسريع در تدوين قانون اساسي را كه لازمه برگزاري نخستين
انتخابات رياست جمهوري و گذار از دولت موقت مهندس بازرگان بود، به
منزله اقدامي انقلابي مي دانستند كه با جايگزيني يك دولت انقلابي، به
عملكرد ضعيف دولت موقت كه يك پارچگي كشور با تهديدات جدي روبه رو
ساخته بود، پايان مي داد چرا كه به اين ترتيب قبل از آن كه فعاليت
گسترده احزاب و گروه ها موجب صدمه ديدن حضور مستقيم و گسترده
مردم در عرصه فعاليت هاي سياسي شود و پيش از آن كه نگراني ها
پيرامون بيماري قلبي رهبر انقلاب جدي تر شود، مقدمات آن فراهم
مي شد تا نظام نوپاي انقلابي با حمايت مردمي و توان رهبري انقلاب به
سوي هدف يعني جمهوري اسلامي راهبري شود.
در مقابل، اتئلافي از نيروهاي چپ گراي راديكال مسلح و گروه هاي تندرو
حامي اقليت هاي قومي و مذهبي در برخي استان هاي مرزي مثل
سيستان و بلوچستان و كردستان شكل گرفت كه از ابتداي طرح اين
پيشنهاد،با آن مخالفت كرد.اظهارنظرهايي پيرامون نبود شرايط دموكراتيك
در رقابت انتخاباتي از مهم ترين محورهاي انتقادي مطرح شده بود.
اين فضاي تب آلود سرانجام با سخنان انتقادي برخي ملتهب تر شد و با
تحريك نيروهاي حزب خلق مسلمان و جمعي ديگر از گروه هاي تندرو چپ،
فضاي خشني را به مدت دو هفته در برخي از شهرها به وجود آورد.
به هر حال پس از مدتي تصميم به تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسي
گرفته شد. در آن زمان به جز چند گروه راديكال، گروه ها و احزاب اصلي
منتقد يعني حزب توده،نهضت آزادي و ائتلاف گروه هاي پنج گانه(منافقين)
خلق جاما و با ارائه ليست در انتخابات شركت كردند تا جايگاه خود نزد
افكار عمومي را بسنجند. اين انتخابات در ۱۲ مرداد ۵۸ برگزار شد و طي
آن كانديداهاي حزب جمهوري حائز اكثريت آراء شدند. به عنوان مثال در
تهران هر ده كانديداي حزب جمهوري به مجلس راه يافتند.
پس از آن مجلس خبرگان در روز ۲۸ مرداد ۵۸ با حضور ۷۲ نماينده از
سراسر ايران (از جمله ۴۲ مجتهد) و با قرائت پيام امام(ره) توسط آقاي
هاشمي رفسنجاني كار خود را آغاز كردند. در جريان تصويب قانون
اساسي رويكرد و انديشه قانون گرايي در رهبران از جمله شهيد بهشتي
به خوبي مشهود بود.
در باب قانون اساسي و تصويب آن قال و مقال زياد بود. عده اي با وجود
قانون اساسي، مخالف بودند و عده اي هم با محتواي آن مشكل داشتند.
شهيد بهشتي در باب ضرورت وجود قانون اساسي به مخالفان چنين
مي گفت:
شما درست است كه در راهپيمايي هاي ميليوني فرياد برمي آوريد:
استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي ولي اين فرياد ميليوني ممكن است
پس فردا، دو سال ديگر، سه سال ديگر كه فاصله زماني پيش مي آيد
تعبير نشود به اين كه از كجا معلوم اينها اكثريت بودند؟ حالا كه ما
متأسفانه[در] جو دروغ و حاشا زندگي مي كنيم و اين جو را در همين ۳۰
سال اخير ايران تجربه كرده ايم. خوب يادم مي آيد در جلسه اي كه به
همين منظور در مدرسه علوي تشكيل شد، عده اي از ما مصر بوديم حالا
كه همه دنيا فهميده اند اين ملت جمهوري اسلامي مي خواهد ديگر
رفراندوم چه معنايي دارد؟ تاريخ هم كه ثبت مي كند.
درست! ولي اگر چند روز وقت صرف كنيم براي اين فرزند برومند عزيز يك
شناسنامه رسمي صادر مي كنيم.
به هر حال، قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس بررسي
نهايي و پس از سه ماه شور و تشكيل ۶۷ جلسه رسمي علني، در ۱۷۵
اصل تنظيم شد و در ۱۲ آذر ۱۳۵۸ به تصويب مردم رسيد. اين قانون
نخستين تجربه تلفيق حقوق اساسي جديد با قوانين فقه شيعي در قالب
يك حكومت اسلامي بود.
توجه به آزادي هاي مردم، روح استبدادستيزي و تمركزگريزي و استقلال،
از ويژگي هاي بارز اين قانون بود. صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي
نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس شوراي اسلامي
در سه جلد و در ۱۸۸۷ صفحه در سال ۱۳۶۴ منتشر شد. در سال ۱۳۶۸
جلد چهارم اين مجموعه تحت عنوان راهنماي استفاده از صورت مشروح
مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي همراه
با معرفي مجلس و اعضاي خبرگان در ۴۵۷ صفحه چاپ شد كه استفاده
از مذاكرات ياد شده را آسان مي كند.
پس از پذيرش قطعنامه ،۵۹۸ عادي شدن نسبي شرايط و آغاز دوران
بازسازي، با تكيه بر بعضي ضعف ها و نواقص كه در طي ده سال به
دست آمده بود و از آن جا كه در قانون اساسي نحوه تجديد نظر مشخص
نشده بود، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي
قضايي از حضرت امام خميني(ره)، رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري
اسلامي، تقاضاي بازنگري در قانون اساسي كردند.
امام در تاريخ 24 ارديبهشت 1368 طي نامه اي به رئيس جمهور وقت
هيأتي متشكل از بيست نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر به
انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون
اساسي در چند محور نمودند.
از جمله :
شرايط رهبري،عدم تمركز در مديريت قواي مجريه و قضاييه و صدا و سيما،
چگونگي بازنگري قانون اساسي در آينده، مجمع تشخيص مصلحت براي
حل معضلات نظام، تعداد نمايندگان و تغيير نام مجلس شورا. در اثناي كار
اين شورا،امام خميني(ره)،معمار بزرگ جمهوري اسلامي نداي حق تعالي
را لبيك گفت و جهان اسلام را به سوگ خود نشانيد.
شوراي بازنگري از تاريخ ۷ ارديبهشت تا ۲۰ تيرماه ،۱۳۶۸ با تشكيل چهار
كميسيون و طي ۴۱ جلسه علني ضمن اصلاحاتي در اصول و سرفصل ها
و مقدمه قانون اساسي، چهل و هشت اصل مدون را به تصويب نهايي
رسانيد. مشروح مذاكرات اين شورا در سه جلد در ۱۱۳۷ صفحه به همت
مجلس شوراي اسلامي منتشر شده است.
يكي از موارد بحث انگيز در بازنگري قانون اساسي بحث حق انحلال
مجلس براي مقام رهبري بود كه حساسيت هاي زيادي را ايجاد كرده بود.
در پي ايجاد اين حساسيت ها، مقام معظم رهبري در نامه اي به آيت ا...
مشكيني رياست شوراي بازنگري قانون اساسي چنين فرمودند: از آن جا
كه طرح مسأله حق انحلال مجلس براي مقام رهبري از سوي جمع كثيري
از نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي و غير آن مورد حساسيت و
اعتراض قرار گرفته است، شايسته است كه موضوع ياد شده از دستور
كار شوراي بازنگري حذف شود تا موجبي براي اختلاف نظر ميان برادران
در اين جو صفا و صميميت به وجود نيايد.
به هر حال پس از بحث و بررسي فراوان شوراي بازنگري، مقام معظم
رهبري در نامه اي مصوبات اين شورا را تصويب و تأييد و فرمان برگزاري
همه پرسي اصلاحيه قانون اساسي را صادر فرمودند.
پس از حضور گسترده مردم و رأي قاطع آنان به اين اصلاح در تاريخ ۶ مرداد
،۶۸ متن تجديد نظر شده قانون اساسي برابر اصل ۱۲۳ قانون اساسي به
حجةالاسلام كروبي رئيس مجلس شوراي اسلامي و حجة الاسلام
محتشمي پور وزير كشور ابلاغ گرديد.
مقام معظم رهبري پس از اين حضور گسترده مردم در تاريخ ۸ مرداد ۶۸
در پيامي ضمن تشكر و تجليل از مردم به خاطر شركت گسترده در
انتخابات رياست جمهوري و همه پرسي قانون اساسي چنين فرمودند:
جاي آن است كه همه كساني كه دانسته و ندانسته در سراسر جهان،
اسير تحليل هاي غلط و غيرواقعي خود و ديگران درباره ايرانند، اكنون به
خود آيند و حقايق كشور عزيز ما را در رفتار و موضع گيري هاي ملت بزرگ
مان صحيح و واقع بينانه درك كنند.
اميد است وحدت صفوف شما ملت عزيز كه هميشه بركات و فضل الهي را
به همراه داشته است، اين بار نيز منشأ تحولات مباركي در جامعه گشته
و با كمك عموم ملت، سعادت، رفاه، ترقي، عزت و استقلال و پيشرفت
آرمان هاي انقلاب اسلامي را به ارمغان آورد.
قانون اساسي جديد كه يكي از آخرين يادگارهاي امام عزيزمان است،
ميثاق امت با انقلابي است كه بيش از ده سال آماج توطئه هاي همه
دشمنان عنود و لجوج و نادان و بزرگ و كوچك بوده و مسير خونبار خود را
با استقامت و سرفرازي پيموده و با خط برجسته و نوراني در تاريخ ثبت
گردانيده است.
مهمترين اصلاحات قانون اساسي
رفراندوم قانون اساسي در سه ماده بيان شده بود كه در ماده ۱ آن چنين
آمده بود: در تمامي اصول و سرفصل ها و مقدمه قانون اساسي جمهوري
اسلامي ايران، عبارت مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي
تغيير مي يابد.
در ماده ۲ آمده بود:عنوان مبحث اول فصل نهم يعني رياست جمهوري به
رياست جمهوري و وزراء تبديل گردد و عنوان مبحث سوم همين فصل
(قبل از اصل يكصد و چهل و سوم) به مبحث دوم تغيير يابد و عنوان مبحث
دوم، نخست وزير و وزراء (قبل از اصل يكصد و سي و سوم) حذف گردد و
عنوان فصل دوازدهم، رسانه هاي گروهي به فصل دوازدهم، صدا و سيما
تغيير يابد و قبل از اصل يكصد و هفتاد و ششم عنوان فصل سيزدهم،
شوراي عالي امنيت ملي و قبل از اصل يكصد و هفتاد و هفتم، عنوان
فصل چهاردهم، بازنگري در قانون اساسي افزوده گردد.
در ماده ۳ هم آمده بود:
اصول ۵-۵۷-۶۰-۶۴-۶۹-۷۰-۸۵-۸۷-۸۸-۸۹-۹۱-۹۹-۱۰۷-۱۰۸-۱۰۹-۱۱۰-۱۱۱-
۱۱۲-۱۱۳-۱۲۱-۱۲۲-۱۲۴-۱۲۶-۱۲۷-۱۲۸-۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲-۱۳۳-۱۳۴-۱۳۵
-۱۳۶-۱۳۷-۱۳۸-۱۴۰-۱۴۱-۱۴۲-۱۵۷-۱۵۸-۱۶۰-۱۶۱-۱۶۲-۱۶۴-۱۷۳-۱۷۴ و
۱۷۵ اصلاح مي شود و تغيير و تتميم مي يابد و به جاي اصول قانون
اساسي مصوب ۱۳۵۸ قرار مي گيرد و اصولا ۱۷۶ و ۱۷۷ نيز به قانون
اساسي اضافه مي شود و كليه اصلاحات و تغييرات و جابه جايي ها و
اضافات در چهل و هشت اصل مدون تصويب مي گردد.
يكي از مهمترين اصولي كه دست خوش تغيير شد اصل پنجم قانون
اساسي بود كه پيش بيني شوراي رهبري از فقهاي واجد شرايط حذف
گرديد. اين مورد در اصل ۱۰۷ هم آمده بود.
يكي ديگر از تغييرات در باب اصول مربوط به ولايت فقيه استفاده از عبارت
ولايت مطلقه فقيه بود و ديگر تغيير حذف شرط مرجعيت به عبارت فقهاي
واجد شرايط بود.اين تغيير با نظر مثبت امام(ره) صورت گرفت و درخواست
اين تغيير توسط ايشان مطرح گرديد كه با فوت ايشان اين درخواست جامه
عمل به تن كرد.
از ديگر تغييرات عمده قانون اساسي حذف جايگاه نخست وزير و اعطاي
اختيارات وي به رئيس جمهور بود.
در اصلاحيه سال ۶۸ هم چنين شوراي عالي امنيت ملي در اصل ۱۷۶
تعريف شد و هم چنين در اصل ۱۷۷ شرايط بازنگري در قانون اساسي
پيش بيني شد. طبق اين اصل از اين به بعد براي بازنگري در قانون
اساسي در موارد ضروري، مقام معظم رهبري پس از مشورت با مجمع
تشخيص مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيس جمهور، موارد اصلاح
تا تنظيم قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد
مي نمايد.
مصوبات اين شورا پس از تأييد مقام رهبري بايد از طريق مراجعه به آراء
عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركت كنندگان در همه پرسي برسد.
در ضمن قانون اساسي چنين مقرر مي دارد كه محتواي اصول مربوط به
اسلامي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات بر اساس موازين
اسلامي و پايه هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري
بودن حكومت و ولايت امر و امامت و نيز اداره امور كشور با اتكاء به آراء
عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير ناپذير است.
قانون اساسي و امكان تغييري دوباره
وقتي قانوني به رفراندوم گذاشته شد و به تصويب اكثريت مردم رسيد،
بايد براي همه مرجع و سند ملي باشد و طرح تغيير و اصلاح دوباره آن
صرفاً در بلندمدت و پس از سالها كار كارشناسي صورت گيرد. علي رغم
تمام اين بحث ها به اذعان تمامي حقوقدانان، قانون اساسي فعلي ما،
يكي از جامع ترين و كامل ترين قوانين اساسي دنياست و تغيير آن به
سادگي ممكن و ميسور نيست؛ لذا تا زماني كه تغيير نيافته تضعيف آن
به صلاح كشور نيست.
از سوي ديگر اصولي در اين قانون وجود دارد كه پس از گذشت ۲۷ سال
از عمر انقلاب هنوز معطل مانده و اجرا نشده اند و اجراي اين اصول
بسياري از معضلات فعلي ما را حل خواهد نمود.
منبع : http://www2.irna.ir/occasion/12azar84/indexghanon.htm
برگرفته شده از سایت انصارالخمینی (ره) به نشانی:
http://fajr57.ir/?id=5457
جنگ صفین » لیلة الهریر در جنگ صفین
رویارویی عمروعاص و مالک اشتر
در طول نبرد صفین، مالک اشتر رشادت ها و دلاوری های بسیاری از
خود نشان داد؛ به گونه ای که حضور او در هر نقطه از میدان کاملاً
محسوس و تأثیرگذار بود و مهارت وی در جنگ آوری، حتی از چشم معاویه
و فرمانده هانش مخفی نماند.
معاویه با دیدن مبارزات مالک اشتر و در هم کوبیدن صفوف شامیان توسط
وی، تصمیم گرفت تا او را از پای در آورد؛ لذا به مروان بن حکم دستور داد
تا با همراهی گروهی جنگجو، به مالک حمله برده و به زندگی او خاتمه
دهند؛ ولی مروان که از رویارویی با مالک، هراس داشت و بر جان خود
می ترسید و از طرفی در اعطای وعده حکومت مصر به عمروعاص از
جانب معاویه دل خوشی نداشت از پذیرش این مأموریت خودداری کرد و
به معاویه پیشنهاد داد تا این مسئولیت را به عمروعاص واگذارد و در
حالی که به عمروعاص اشاره می کرد به معاویه گفت: «عمروعاص
هم نشین و راز دار توست نه من! به او وعده فرمانروایی مصر را دادی و
مرا در زمره محرومان قرار دادی؛ پس اینک که فرمانروایی را به او عطا
کردی، بهتر است مسئولیت این نبرد را نیز به او دهی»!. معاویه از پاسخ
مروان خوشش نیامد و از طرفی هم، سخن او را برحق می دانست، از
این رو مأموریت این نبرد را به عمروعاص سپرد. عمروعاص که تا این لحظه
در مجلس ساکت نشسته بود به معاویه گفت: «به خدا قسم! من هرگز
مانند مروان با تو سخن نمی گویم!».معاویه گفت:«چرا باید پاسخی دهی،
در حالی که من تو را بر او مقدم کردم و مشاور خود قرار داده و به تو وعده
آنچنانی دادم؛ اما او را محروم کردم؟!». عمرو گفت: «ای معاویه! تو نیز این
را بدان که اگر چیزی به من دادی و چنین و چنانم کردی، به خاطر
شایستگی ها و لیاقت من بوده است».
عمروعاص این را گفت و آماده رویارویی با مالک اشتر شد و با همراهی
جنگاورانی وارد میدان نبرد شد و به سوی مالک به راه افتاد، اما همین که
رودرروی وی قرار گرفت و صلابت او و یارانش را دید، لرزه بر اندامش افتاد؛
ولی به هر ترتیب سعی کرد تا بر ترس خود چیره شود و در حالی که رجز
می خواند به سوی مالک حمله ور شد؛ ولی با یک حمله مالک،خراشی در
چهره اش پدید آمد. از این رو، عمروعاص از ترس جانش، زخم را بهانه کرد
و با سرعت به لشکرش بازگشت. فرار عمرو عاص از صحنه ی نبرد. بر
لشکریان شام سنگین آمد و آنان به معاویه اعتراض کردند که چرا چنین
فرد ترسویی را فرمانده لشکر کرده است».(1)
شایعه ی کشته شدن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
در اوج جنگ و درگیری دو لشکر، شناسایی افراد بسیار مشکل بود؛ آنچه
دیده می شد، نیزه ها و شمشیرهایی بود که طرفین به سوی یکدیگر
حواله می کردند و تنها صدای چکاچک شمشیرها و نیزه ها به گوش
می رسید. امیرالمؤمنین(علیه السلام)نیز همچون یارانش در وسط میدان
غرق در پیکار بود، به طوری که آن حضرت در ازدحام جمعیت جنگجویان،
به چشم نیامد و ساعتی عراقیان از او اطلاعی نداشتند. بزرگان سپاه
گمان کردند آن حضرت شهید شده است. با این گمان عده ای ناله زده و به
شدت گریستند. وقتی امام حسن(علیه السلام)از این جریان آگاه شد، نزد
آن عده آمد و فرمود: «ای مردم! آرام باشید و با گمانی واهی، گریه نکنید.
شک نکنید که اگر مردم شام، امیرالمؤمنین(علیه السلام)را کشته بودند با
جرأت و شدت بیشتری بر شما حمله ور می شدند». در این هنگام
پیرمردی از راه رسید و گفت: «امیرالمؤمنین(علیه السلام)را شهید کردند.
من پیکر مبارکش را در میان کشتگان دیدم». با سخن او، لشکریان صدا به
ناله سردادند. امام حسن(علیه السلام)که از گفته آن پیرمرد خشمگین
شده بود، رو به لشکریان کرد و فرمود:
او مردی دروغگوست، سخنش را باور نکنید. پدرم مرا خبر داده که
شهادتش در کوفه خواهد بود و مردی از قبیله ی مراد، او را شهید خواهد
کرد و آن حضرت هرگز سخن دروغ نمی گوید. شما نباید گفته پدرم را رها
کنید و به خبر دروغ این مرد توجه کنید. بروید و مردانه نبرد کنید؛ تا به
خواست خدا پیروز شوید.
گفته های امام حسن(علیه السلام)به لشکریان آرامش داد و آنان دوباره
به میدان نبرد بازگشته و مشغول جنگ شدند.(2)
خطبه ی امیرالمؤمنین(علیه السلام)قبل از لیله الهریر
امام(علیه السلام)در طول این مدت، تلاش های بسیاری نمود تا بلکه
شامیان را از تصمیم خود منصرف کند؛ ولی هیچ یک از این تلاش ها مثمر
ثمر واقع نشد؛ از این رو هنگامی که حضرت از انصراف شامیان بر ادعای
باطل خودشان ناامید شد، در جمع یارانش خطبه ای آتشین بدین شرح
ایراد فرمود:
الحمد لله علی نعمه الفاضله علی جمیع من خلق من البر و الفاجر و علی
حججه البالغه علی خلقه من اطاعه فیهم و من عصاه ان رحم فبفضله و
منه و ان عذب فیما کسبت ایدیهم (و ان الله لیس بظلام للعبید).(3) احمده
علی حسن البلاء و تظاهر النعماء و استعینه علی ما نابنا من أسر دنیا او
آخره و أومن به و أتوکل علیه و کفی بالله وکیلا و أشهد ان لا اله الا الله
وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین
الحق ارتضاه لذلک و کان أهله و اصطفاه علی جمیع العباد لتبلیغ رسالته
و جعله رحمه منه علی خلقه فکان کعلمه فیه رءوفا رحیم أکرم خلق الله
حسباً و اجمله منظرا و اسخاه نفسا و أبره بوالد و أوصله لرحم و أفضله
علما و أثقله حلما و أوفاه بعهد و آمنه علی عقد لم یتعلق علیه مسلم و
لا کافر بمظلمه قط بل کان یظلم فیغفر و یقدر فیصفح و یعفو حتی مضی
(صلی الله علیه و آله و سلم)مطیعا الله صابرا علی ما أصابه مجاهدا فی
الله حق جهاد حتی اتاه الیقین(صلی الله علیه و آله و سلم)فکان ذهابه
أعظم المصیبه علی جمع اهل الأرض و البر و الفاجر؛ ثم ترک کتاب الله
فیکم یأمر بطاعة الله و ینهی عن معصیته و قد عهد الی رسول الله
(صلی الله علیه و آله و سلم)عهدا فلست أحید عنه وقد حضرتم عدوکم
و قد علمتم من رئیسهم منافق ابن منافق یدعوهم إلی النار و ابن عم
نبیکم معکم بین اظهرکم یدعوکم الی الجنه و الی طاعه ربکم و یعمل
بسنه نبیکم(صلی الله علیه و آله و سلم) فلاسواء من صلی قبل کل ذکر
لم یسبقنی بصلاتی مع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)احد و أنا
من اهل بدر و معاویه طلیق ابن طلیق و الله انکم لعلی حق و إنهم لعلی
باطل فلا یکونن القوم علی باطلهم اجتمعوا علیه و تفرقون عق حقکم
حتی یغلب باطلهم حقکم، قاتلوهم یعذب هم الله باید بکم؛ فان لم تفعلوا
یعذبهم بأیدی غیرکم، فأجابه اصحابه فقالوا: یا امیرالمؤمنین انهض بنا
الی عدونا و عدوک اذا شئت فو الله ما نرید بک بدلانموت معک و نحیا معک
– فقال لهم علی مجیباً لهم: «والذی نفسی بیده لنظر الی رسول الله
(صلی الله علیه و آله و سلم)اضرب قدامه بسفی فقال:لاسیف الا ذوالفقار
و لا فتی إلا علی»(4) و قال: «یا علی! أنت منی بمنزله هارون من موسی
غیر أنه لا نبی بعدی (5) و موتک و حیاتک یا علی معی». و الله ما کذبت
و لا کذبت و لا ضللت و لاضل بی و ما نسیت ما عهد الی و انی لعلی بینة
من ربی و انی لعلی الطریق الواضح ألفظه لفظا؛(6)
سپاس خدای را بر نعمت های بیکرانش بر تمامی مردم، از نیک و بد و بر
حجت های رسای او در برابر آفریدگانش، چه آنان که سر به فرمان او
سپردند و چه آنان که از فرمان او سرتافتند. اگر رحمت آرد، از سرفضل و
منت اوست و اگر شکنجه و عذاب روا دارد؛ دستاورد خود گنهکاران است؛
زیرا خداوند بر بندگان خویش ستمکار نیست و او را بر نیک آزمایی و آشکار
ساختن این هم نعمت های بیکران سپاس دارم و در آنچه از امور دنیا یا
آخرت نصیب ما فرموده،هم از او یاری جویم و به او ایمان دارم و بر او توکل
کنم که حمایت او کافی است.
و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یکتا نیست. و گواهی می دهم
که محمد بنده و فرستاده اوست، وی را به راهنمایی و با دین حق بفرستاد
و وی نیز خود شایسته ی آن بود، او را از میان تمام بندگانش به پیام
رسانی خویش برگزید و رحمتی بر آفریدگان خویش قرار داد، همچنان که
خدا خود از فطرت او آگاهی داشت، نرمخوی و مهربان بود، گرامی ترین
آفریدگان خدا، به شرف و دودمان و خوش چهره ترین و گشاده دست ترین
کس؛و به والدین نکوکارتر،و برنگهداشت پیوند خویشاوندی(و صله ی رحم)
نگهبان تر،و به دانش برتر،و به بردباری سنگین تر و شکیباتر و به پیمانداری
وفادارتر و به عقد و عهد امین تر از هر کس بود، هرگز مسلمان و کافی
ستمی از او ندید بلکه وی خود ستم می دید و می بخشود و (بر انتقام)
توانا بود و درمی گذشت و عفو می فرمود، همواره سر به فرمان خدا
می سپرد و بر آنچه بدو می رسید شکیبا بود، در پیکار در راه خدا، چنان
که جهاد الهی را در خوراست، عمر خویش را سپری کرد تا آن که رحلتش
در رسید، درود خدا بر او و خاندانش. رفتن او (از این سرای خاکی) برای
تمام مردم زمین، از نیک و بد، بزرگترین مصیبت بود. آن گاه کتاب خدا را
در میان شما بر جای گذاشت که شما را به فرمانبرداری از خدا امر
می دهد و از نافرمانی از او باز می دارد. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله
و سلم)با من عهدی بسته است که نمی توانم از آن سرپیچی کنم. اینک
شما با(نیروهای)دشمن رویاروی شده اید و می دانید فرمانده آنان کیست
منافقی است منافق زاده که ایشان را به دوزخ می خواند و (از این سوی)
پسرعم پیامبرتان با شما و در میان شماست که شما را به (بهشت و به )
فرمانبرداری پروردگارتان می خواند،و خود به روش پیامبرتان عمل می کند
هیچ کس در نمازگزاری من با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر
من پیشی نگرفته است. من از بدریانم و معاویه اسیر آزاد شده ی جنگی
و فرزند اسیری آزاد شده است. به خدا سوگند که شما به یقین، برحقید و
آنان بی گمان، بر باطلند. مبادا آن گروه، بر باطل خویش همدست و هم
داستان شوند و شما بر حق خویش به پراکندگی گرایید تا باطل آنان بر
حق شما چیره آید. با آنان پیکار کنید که خداوند آنان را به دست شما
مجازات می کند و اگر شما چنان نکنید، به دست دیگران عذابشان خواهد
کرد؛
پس یاران در پاسخ حضرت گفتند: «ای امیرمؤمنان! هرگاه و به هرگونه
شما بخواهی ما را بر دشمنان و دشمن خود بشوران و بتازان که به خدا
قسم،ما جز تو کسی را به فرماندهی نخواهیم، با تو می میریم و با تو زنده
می مانیم». امیرالمؤمنین(علیه السلام)در پاسخ به آنان فرمود:
سوگند به آن که جانم در دستان اوست، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله
و سلم)، وقتی دید من در برابر وی با شمشیر خود ضربه هایی کاری
می زنم، فرمود:
«شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نباشد و فرمود: «ای علی
تو نسبت به من مانند هارونی نسبت به موسی، جز آنکه پس از من
پیامبری نباشد، و مرگ و زندگی تو، ای علی، با من است». به خدا سوگند!
دروغ نگفتم و دروغ نشنیدم و گمراه نشدم و کسی به وسیله ی من به
بیراهه کشانده نشد و آنچه را (پیامبر) با من پیمان بست از یاد نبردم.
براستی مرا دلیلی آشکار از طرف پروردگار است و من بی گمان در راه
روشن او رهسپارم و سخن پیامبر را حرف به حرف بازگفتم.
لیله الهریر
درگیری شدید میان دو سپاه، از اول ماه صفر آغاز شد و تا نیمه آن ادامه
داشت و شب نیمه آن ماه که مصادف با شب جمعه بود(7) را لیله الهریر
نامیده اند. «هریر» در لغت به معنای زوزه ی سگ است و دلیل نام گذاری
آن شب، به لیله الهریر این بود که آن شب، سپاه معاویه در زیر ضربات
سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون سگ، زوزه می کشیدند و رفته
رفته توان رویارویی با یاران آن حضرت را از دست می دادند. نبرد میان دو
لشکر تا صبح و با شدت ادامه داشت و به جای آرامش شبانگاهی، صدای
شمشیر و نیزه و فریاد جنگجویان شنیده می شد. در آن شب، تیرها تمام
شد؛ نیزه ها شکست؛ شمشیرها دو نیم شد؛ ولی باز جنگجویان با
شمشیرها و نیزه های شکسته با یکدیگر می جنگیدند و وقتی آنها نیز از
کار می افتاد با سنگ به یکدیگر می زدند. در آن شب و روز، امیرالمؤمنین
(علیه السلام) به تنهایی پانصد و بیست و سه نفر(8) را به هلاکت رساند؛
به این ترتیب که با هر ضربه، الله اکبر می گفت و با همان ضربه ی اول،
طرف مقابل را از پای در می آورد. سپیده دم صبح در حال دمیدن بود اما
نبرد به شدت ادامه داشت و رفته رفته لشکر معاویه به شکست نزدیک
می شد.
امام(علیه السلام) در آن روز، رو به آسمان کرد و این گونه با خدای خویش
راز و نیاز فرمود:
یا الله یا رحمان یا رحیم، یا واحد یا أحد یا صمد، یا الله یا أله محمد، اللهم
الیک نقلت الأقدام و افضت القلوب و رفعت الأیدی و امتدت الأعناق و
شخصت الأبصار و طلبت الحوائج، اللهم انا نشکو الیک غیبه نبینا(صلی الله
علیه و آله و سلم)و کثره عدونا و تشتت أهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا
بالحق و انت خیر الفاتحین سیروا علی برکه الله ثم نادی: لااله الا الله
و الله اکبر کلمه التقوی؛
ای خداوند بخشاینده! ای بخشایشگر! ای یکتا و یگانه! ای بی نیاز! ای
پروردگار محمد! پروردگارا! گام ها به سوی تو روانه شده و دل ها برای تو
در سینه ها می تپد و دست ها به درگاه تو برخاسته می شود و گردن ها
به سوی تو کشیده می شود و دیدگان به تو دوخته می گردد و نیازها
همه از تو درخواست می شود. بارالها! ما از فقدان پیامبرمان(صلی الله
علیه و آله و سلم)، و فزونی دشمنان و پراکندگی آرزوها و آرمان هایمان
به تو شکایت می کنیم. پروردگارا! تو در نزاع بین ما و قوم ما،به حق داوری
کن (و ما را فاتح گردان) که تو بهترین پیروزی دهنده ای؛ پس به برکت و
فضل خدا پیش روید. آن گاه ندا سر داد: نیست خدایی جز پروردگار یکتا،
و نام خدای بزرگ کلمه تقوا و پرهیزکاری است.(9)
خطبه امام(علیه السلام)در لیله الهریر
امیرالمؤمنین(علیه السلام)در آن شب، طی سخنانی، یارانش را به صبر و
مقاومت بیشتر فرا خواند و از آنان خواست تا با پیکار بی امان خود، کار
جنگ را یکسره کرده و سپاهیان معاویه را شکست دهند. متن خطبه آن
حضرت بدین شرح است:
الحمدالله الذی یبرم ما قضی و قدر، فما أبرم فلا ینقضه الناقضون، و ما
تقض فلن یبرمه المبرمون، مع أن الله تعالی لو شاء لما اختلف اثنان من
خلقه،و لا تنازعت الامه فی شیء من امره،و لا جحد المفضول حق الفاضل،
و لو شاء الله ما اقتتلوا، و لکن الله یفعل ما یرید، و قد ساقتنا و هؤلاء
المقادیر الی هذا المکان، و نحن من الله تعالی بمنظر و مستمع، و لو شاء
الله لانتقم و کان معه التغییر، و لکنه جعل الدنیا در الأعمال و الأخره
دار القرار لیجزی الذین أساء و ابما عملوا و یجزی الذین أحسنوا بالحسنی،
ألا! و انکم تقاتلون عدوکم غدا، فاطلبوا اللیله القیام و أکثروا فیها من تلاوه
القرآن و اذکروا الله و اسألوه النصر، و علیکم بالحذر و الحزام و الصبر و
کونوا صادقین، ألا! و قد بلغ بکم و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا
آخر نفس، فان الامور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها، و قد صبر لکن القوم
علی غیر دین حتی بلغوا فیکم ما بلغوا، و انا غاد علیهم غدا و محاکمهم
الی رب العالمین؛(10)
سپاس خدای را که اساس حکم و قضای خود را چنان محکم و مبرم
گردانید که هیچ آفریده را قدرت و توان آن نباشد که نقضی به حکم و
فسخی به اساس قضای او راه دهد و اگر می خواست حتی دو نفر در
عالم با یکدیگر مخالفت نمی کردند و میان امت تنازع و تخاصم نمی افتاد
و مفضول در حق فاضل جفا نمی نمود. ما را تقدیر سابق و حکم و قضای
مبرم او بدین جایگاه آورده و در این ورطه انداخته است. هر نفسی که بر
می آوریم و هر قدمی که می نهیم و هر کاری که می کنیم، کم باشد یا
زیاد، آسان باشد یا سخت، بر او پوشیده نیست؛ بلکه او به خطورات ذهن
و اعمال ما آگاه است و اگر می خواست در همین دنیا، جزای نیک مردان و
سزای بدکاران را به آنان می داد. دنیا را سرای اعمال کرده است و آخرت
را سرای قرار. بدانید که شما باید فردا با دشمنان خویش بجنگید، پس
امشب را قدری بیدار باشید، خدای را بیاد آورید و ذکر بگویید، قرآن بخوانید،
و از خدای تعالی نصرت و پیروزی بخواهید. فردا استوار باشید (صبر و
استقامت را سبب پیروزی و نجات بدانید). می بینید که کار میان شما و
دشمنان شما به کجا رسیده و از دشمن رمقی باقی نمانده و در کار
ایشان خلل وارد شده است.
ارزش و اعتبار کارها در به پایان رساندن آن است و هر کاری که پایانش
مانند آغازش نباشد، خیری در آن نیست. شما در آغاز، مبارزات درخشانی
نمودید، اکنون که کار به آخر می رسد، می باید که هیچ سستی به
خویش راه ندهید و به حکم قضای باری تعالی تن دهید که آن قومی که
بر باطلند می بینید چگونه تلاش می نمایند. شما که بحمدالله برحقید،
باید تلاش و جدیت شما بیشتر باشد. بدانید که فردا صبحگاهان با آنان
خواهیم جنگید.
صبح روز بعد، صفوف لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام)با نظم خاصی
شکل گرفت و دو لشکر در برابر هم ایستادند. حضرت زره پیامبر(صلی الله
علیه و آله و سلم)را برتن نمود، عمامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و
سلم)را سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ آن گاه رو به لشکریان
کرد و با صدای بلند فرمود:
ایها الناس! من یبع نفسه یربح هذا الیوم، فانه یوم له ما بعده من الأیام، أما
و الله! ان لو لا ان تعطل الحدود و تبطل الحقوق و یظهر الظالمون و تفوز
کلمه الشیطان ما اخترنا ورود المنایا علی خفض العیش و طیبه، ألا! ان
خضاب النساء الحناء و خضاب الرجال الدماء، و الصبر خیر عواقب الأمور،
ألا! أنها احن بدریة و صغائن أحدیه و أحقاد جاهلیه و ثب بها معاویه حین
الغفله لیذکر بها ثارات بنی عبد شمس: (فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمن
لهم لعلهم ینتهون).(11)و(12)
ای مردم! هرکس که امروز خود را به خدا بفروشد، (سود کامل را ببرد و
بهشت جاوید را بیابد). امروز روزی است که از این روز بسیار خواهند گفت.
به خدا سوگند اگر نبود که آنها حدود دین را معطل گذاشتند و در باطل
کردن حقوق، سعی نمودند و ظالمان بعد از آنکه متواری شده بودند ظاهر
شدند و شیطان هم بر سر وسوسه های خود بود و این جماعت را بر
کفران و عصیان و کتمان حقوق نعمت های باری تعالی وا نمی داشت،
من هرگز قدم در این میدان نمی نهادم و جنگ و ستیز را بر زندگی و
آسایش خویش اختیار نمی کردم. (اما، چه کنم که باید این جماعت گمراه
را به راه راست آورم و به راه درست فرا خوانم و چون این کار بدین جا
رسیده، جز از راه جنگ و نبرد، این مهم محقق نخواهد شد) بدانید که
خضاب زنان حناست و خضاب مردان خون و هیچ کاری بهتر از صبر نیست،
و باید دانست صبر و پیروزی قرین یکدیگرند.
بدانید که این کینه ها از بقایای بدر واحد و کینه های جاهلیت است که در
سینه ی معاویه بوده و امروز می خواهد آن کینه ها را بیرون ریخته و
سینه ی خویش را از آن دردهای قدیم و کینه های دیرینه شفا دهد. با
پیشوایان کفر پیکار کنید؛ زیرا آنها پیمانی ندارند، شاید(با شدت عمل)
دست بردارند.
با بالا آمدن خورشید، همچنان دو لشکر مشغول نبرد بودند و شدت جنگ
به حدی بود که غبار ناشی از رفت و آمدها آسمان را تیره و تار کرده بود.
در آن شب و روز، سپاه معاویه متحمل شکست های پیاپی و سنگینی شد
و بسیاری از لشکریان نام آور خود را از دست داد و بسیاری دیگر نیز زخمی
شدند و این در حالی بود که یاران امام(علیه السلام)همانند آن حضرت
شجاعانه می جنگیدند و جانبازی های بسیاری از خود نشان می دادند.
مالک اشتر در میان لشکریان حرکت می کرد و فریاد می زد: «ای مردم!
تا پیروزی به اندازه کمتر از یک کمان باقی مانده است، آیا کسی هست که
جان خود را به خدا بفروشد و به همراه اشتر نبرد کند تا پیروز گردد یا آن که
به جوار خدا رود؟». رفته رفته شکست شامیان حتمی شد و پیروزی نهایی
لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و شکست لشکریان معاویه زمان
زیادی باقی نمانده بود. امام(علیه السلام)نیز به یارانش روحیه می بخشید
و در کنارشان، آنان را به ادامه پیکار جانفشانه دعوت می فرمود.
در این بین بار دیگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در میان یارانش ایستاد و با
صلابتی خاص پس از حمد و ثنای الهی خطاب به آنان چنین فرمود:
أیها الناس! قد بلغ لکم الأمر و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا آخر
نفس و ان الأمور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها و قد صبر لکم القوم علی غیر
دین حتی بلغنا منهم ما بلغنا و انا غاد علیهم بالغداة أحاکهم الی الله
عزوجل؛(13)
ای مردم! کار شما و دشمن شما به این جا رسیده که می بینید! از آنان
جز آخرین نفس، چیزی باقی نمانده است. آغاز کارها با پایان آن سنجیده
می شود. این مردم بدون این که دینی داشته باشند در مقابل شما
ایستاده اند و به این وضع فعلی دچار شده اند و من آنان را به محکمه
الهی خواهم کشید و به زندگی شان پایان خواهم داد.
پی نوشت ها :
1. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص92 و 93؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 439و 440.
2. لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج3، ص74.
3. آل عمران: آیه ی 182.
4. تاریخ طبری، ج 2، ص514.
5. ابن اثیر، الکامل، ج2، ص 278.
6. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 313-315.
7. تاریخ طبری، ج5، ص 47؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص315؛ البلاذری، انساب الاشراف،
ج2، ص 323.
8. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص389.
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 230؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص180و181؛
ابوطالب یحیی بن حسین، تیسیر المطالب فی امالی ابی طالب.
10. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 171؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه؛
ج1، ص 143.
11. توبه: آیه 12.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 175.
13. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص 476؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه،
ج1، ص 143.
منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین،
بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، اول، زمستان 1390.
سایت راسخون
تحمیل گران ماجرای حکمیت
را به وجود آوردند
در جنگ صفین و فرآیند تحمیل حکمیت به امیرالمؤمنین(علیه السلام)
شخصیتهای مختلفی نقش آفرینی میکنند. در آن برهه مقاومت مالک اشتر
نخعی در برابر تحمیلگران بویژه اَشعَث بن قِیس کِندی ستودنی و عبرت
آموز است. در متن پیش رو سعی شده تا با بیان برخی رخدادهای مرتبط
با اعمال و تحرکات این دو شخصیت تأثیرگذار در عصر حکومت حضرت
علی(ع) زمینه ای جهت فهم بهتر تاریخ سیاسی صدر اسلام ایجاد شود.
مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(1):
زکات و صدقه بر ما حرام است
انتساب به خلیفه؛ ترفندی سیاسی و یا نیتی خیر؟!
«در جریان ازدواج امام حسن(علیه السلام) با جعده آمده که امیرالمؤمنین
«امام علی(ع) نقل می کنند که در نیمه شبی، اشعث ظرفی سرپوشیده،
این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است.
گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است.
به او گفتم: آیا آمده ای از راه دین خدا ما را بفریبی؟ آیا درک نداری،
آنگاه امام قسم یاد کرد که اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان آن
1- ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی، ص 27
2- صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، 1395، خطبه 224، ص 346
پرده سوم:
مالک،اولین متهم به ضدیت با ولایت(3):
اشعث شرایط را برای فتنه عمروعاص فراهم کرد
شروع جنگ صفین و هماهنگی غیابی اشعث با معاویه
جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی(ع) بود که در
سال 37 هجری بین آن حضرت و معاویه در ناحیه غربی عراق بین رقه و
بالس به نام صفین رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت.
امام علی(ع) در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود،
از مقامش عزل و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه
نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرالمؤمنین(ع)
خلیفه وقت مسلمانان بار دیگر، پس از نبردجمل، جریر ابن عبدا... را برای
مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم
تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان، سپاه شام را برای مقابله
با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیرمؤمنان نیز چون چاره ای
ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت کرد و در بیابان
صفین با سپاه شام مواجه شد و به این ترتیب،نبردی سخت و طولانی بین
سپاهیان عراق و شام درگرفت.
لیله الهریر و خطبه ای که منشأ تفرقه شد!
در «لیله الهریر»، شبی که کار بر اصحاب معاویه در صفین تنگ شده بود
و شکست سپاه شام نزدیک می نمود، تحرکاتی از سوی اشعث انجام شد
که جاسوسان خبر آن را به معاویه رساندند و او شرایط را برای اجرای
تدبیر «عمرو عاص» جهت بالای نیزه کردن قرآن مناسب دید. اشعث فردای
آن روز برای یارانش خطابه ای خواند و گفت:
«اگر شدت جنگ همانند روز گذشته باشد، عرب نابود خواهد شد. من این
سخن را از باب جنگ نمی گویم بلکه اگر ما نابود شویم، من برای زنان و
فرزندان وحشت دارم. و سپس برای اینکه کسی گمان بد درباره او نبرد
گفت: این نظری است که من دارم.»9
این خبر به معاویه رسید و او با صدای بلند گفت«اصاب و رب الکعبه»:
به خدای کعبه سوگند اشعث درست گفته است.
به گواهی تاریخ، حمله برق آسای لشگریانمولا بویژه مالک اشتر به حدی
کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام
علی(ع) قرار گرفته بود:
«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ
لی الامان من علی(ع).»10
در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی
از چهرههای منافق در جمع یاران امام علی(ع) بالاخص اشعث، شرایط
علیه مولا تغییر یافت.
منابع:
9- شرح ابن ابی الحدید جلد 2 صفحه 214
10- وقعه صفین، ص 481؛ الاخبار الطوال، ص 188؛ مروج الذهب، ج2،
ص 400؛ تاریخ طبری، ج3، جزء6، ص26؛ کامل ابن اثیر، ج3، ص 160.
فروغ ولایت ص640
مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(4):
نهروانیان ندای ˈقرآن قرآنˈ سر می دهند

پرده پنجم:
مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(5):
تحمیل گران ماجرای حکمیت را به وجود آوردند
با تحریک منافقان فشار نهروانیها بر امام علی(علیه السلام) جهت تحمیل
حکمیت کلید می خورد
«در این حال حدود بیست هزار نفر شمشیر به دست که پیشانی هایشان
از کثرت سجده پینه بسته بود و «مسعر بن فدکی» و «زیدبن حصین» و
«اشعث ابن قیس» گروهی از قاریان که بعدها خوارج را تشکیل دادند،
پیش آمدند و امام را به اسم، و نه به عنوان امیرالمؤمنین صدا زدند و
گفتند: یا علی این قوم را اجابت کن و گرنه تو را به آنان تحویل می دهیم و
یا چون عثمان می کشیم.»14
«اشعث بن قیس پیش از همه، پافشاری می کرد و چون او یمنی بود،
قاریان یمن هم طرف او را گرفته بودند.»15
به هر حال امام(ع) در برابر فشار این افراد ایستادگی کرد و فرمود:
«وای بر شما! من نخستین دعوت کننده به سوی کتاب خدا و اولین کسی
هستم که آن را اجابت میکنم و بر من روا نیست و دین من نیز اجازه نمیدهد
که به سوی کتاب خدا دعوت شوم و آن را نپذیرم، من با آنان جنگ میکنم تا
به حکم قرآن عمل کنند و آنان خدا را معصیت کرده اند و پیمان او را
شکسته اند و کتاب او را ترک کرده اند و من شما را آگاه می کنم که آنان
شما را فریب داده اند و خواستار عمل به قرآن نیستند»16
امام(ع) گفت: «اگر از من اطاعت می کنید با آنان بجنگید و اگر نافرمانی
می کنید آنچه را که میخواهید بکنید، آنان گفتند: به مالک اشتر پیغام بده
که برگردد.»17
پرده ششم:
مالک باز گرد!
«در آن هنگام مالک اشتر بشدت مشغول نبرد بود و به خیمه معاویه نزدیک
شده بود و در چند قدمی پیروزی قرار داشت. تحمیل گران سپاه امام(ع)
با اصرار و تهدید از ایشان خواستند که مالک را بازگرداند، امام به ناچار
یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و به او پیغام داد که برگردد»18
پرده هفتم:
مسکوت ماندن پیام امام توسط مالک اشتر
مالک با شناخت عمیق از ولایت و تحلیل درست از شرایط فشار بر امام(ع)
به امر ایشان ترتیب اثر نمی دهد و آن را مسکوت می گذارد.
«مالک به فرستاده امام گفت: این لحظه لحظه ای نیست که من دست از
جنگ بردارم، من اکنون امید پیروزی دارم به امام بگو عجله نکند. یزید
برگشت و سخن مالک را به امام رسانید.»18
پرده هشتم:
دومین پیام خطاب به مالک: فتنه ای برپا شده برگرد!
تحمیلگران خطاب به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: حتماً تو خودت دستور
مقاومت داده ای. امام(ع) فرمود: دیدید که من به قاصد، مطلب پنهانی
نگفتم. آنها گفتند: بگو برگردد و گرنه تو را عزل می کنیم. امام(ع) به
«یزید بن هانی» گفت: برو به مالک بگو که فتنه ای برپا شده برگرد، یزید
نزد مالک رفت و جریان را گفت. مالک گفت: به خدا سوگند که من این وضع
را پیش بینی میکردم. این توطئه عمروعاص است. آیا شایسته است که
من در چنین موقعیتی که دارم برگردم. یزید گفت: آیا دوست داری که تو
اینجا پیروز شوی ولی امیرالمؤمنین را دستگیر و به معاویه تسلیم کنند؟ 19
پرده نهم:
برخورد قاطعانه مالک با تحمیلگران به ولایت
«مالک با شنیدن سخن یزیدبن هانی دست از جنگ برداشت و به سوی
امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد.»20
«مالک اشتر به سوی آنان باز گشت و چون به ایشان رسید بانگ بر آورد:
ای گروه خواری و سستی! آیا اکنون که در آستانه پیروزی هستید فریب
آنها را میخورید. اندکی به من مهلت دهید تا کار را یکسره کنم. آنها گفتند:
ما در خطای تو شرکت نمیکنیم. مالک گفت: بهترینهای شما کشته شده و
پستترینهای شما باقی مانده اند. شما چه زمانی بر حق بودید؟ آیا آن زمان
که با شامیان میجنگیدید یا اکنون که از جنگ دست کشیده اید؟ اگر چنین
باشد، باید کشته شدگان شما در آتش باشند. آنها گفتند: ای مالک این
سخنان را رها کن،برای خدا جنگ کردیم و برای خدا دست از جنگ کشیدیم
مالک گفت: به خدا سوگند که فریب خورده اید.
ای صاحبان پیشانی های پینه بسته، ما گمان میکردیم که نماز شما برای
زهد در دنیا و شوق به ملاقات پروردگار است ولی اکنون شما را
نمی بینیم جز اینکه از مرگ به سوی دنیا فرار می کنید.»21
پرده دهم:
علی جان! همه امت به فدایت که مظلومانه سر به زیر انداختی
مالک و تحمیل گران یکدیگر را دشنام میدادند و باتازیانه به صورت مرکبهای
همدیگر میزدند و نزدیک بود اختلاف داخلی در سپاه امام(ع) شعله بکشد.
درگیری و نزاع لفظی در میان یاران حضرت آنچنان بالا گرفت که یک نفر
کشته شد و در این هنگام امام فریاد زد: دست بردارید. آنها در میان صفوف
سپاه فریاد زدند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حکم قرآن رضایت داده
و امام ساکت بود و سر خود را به زیرانداخته بود.»22
منابع:
14- تاریخ طبری، ج 3، ص 101؛ وقعه صفین، ص 49؛ مروج الذهب، ج 2، ص.391
15- وقعه صفین، ص.21
16- وقعه صفین، ص.490
17- تاریخ طبری، ج 3، ص.101
18- وقعه صفین، ص 490؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ الفتوح، ج 3، ص 184؛
الاخبار الطوال ص 190؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج2 ص. 365
19- همان
20- وقعه صفین، ص 491
21- وقعه صفین، ص 491؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 3،
ص 365؛ اسکافی، المعیار و الموازنه ص156؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص.175
22- اعیان الشیعه، ج 9، ص 39، و 40، بحار ج 32، ص 544،

بعد از آن که سپاه حضرت علی (ع) در اثر دسیسههای عمر و عاص در
صفین دست از جنگ کشیده و حضرت امیرالمؤمنین (ع)را مجبور به پذیرش
حکمیت کردند، درست همان زمان که اشعث بن قیس قرارنامه تحکیم را
برای گروههای مختلف سپاه میخواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او
فریاد زدند: «لاحکم إلا الله». و گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداوند است».
سؤال آنان این بود: تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را
روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.
آنها از امام خواستند تا با رها کردن مسأله حکمیت که به پندار آنان
منجر به کفر شده،توبه کند.امام با استناد به آیۀ «اوفوا بالعقود» فرمودند:
چارهای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. میبینید که بیشتر این
جمعیت، موافق با جنگ نیست.
در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف
حکمیت و گروهی موافق آن بودند. تا اینکه در نزدیکی کوفه، کمکم
جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه "حروراء" رفتند.
اینان در کوفه نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا "ابوموسی" را
برا ی حکمیت نفرستد. امام فرمود:
ما چیزی را که پذیرفتهایم نقض نمیکنیم.من از آغاز با این حکمیت مخالف
بودم، و به اجبار مردم به آن تن دادم، و در اصل ما حکمیت قرآن را
پذیرفتهایم نه حکمیت رجال را.
اعتراضات خوارج که شش ماه ادامه داشت، سبب شد تا امام "عبدالله بن
عباس" و "صعصعة بن صوحان" را برای گفتگو نزد آنها بفرستد. آنان
تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند زیرا که
پذیرفتن حکمیت را کفر تلقی میکردند و بدین ترتیب از امام میخواستند
تا بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کند، به هر حال صحبتهای مکرر
امام و اصحاب، نتوانست خوارج را، بازگرداند.
خوارج در شوال سال 37 در منزل "زید بن حصین"، با انتخاب "عبدالله بن
وهب راسبی" به رهبری خود، وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان
بخشیدند. پس از حکمیت، آنها با ترک کوفه، به مدائن رفته و از آنجا هم
فکران بصری خود را نیز به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنها مدائن را
به دلیل وجود شیعیان امام امیرالمؤمنین (ع) صلاح ندانسته و نهروان را
برگزیدند. پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام امیرالمؤمنین (ع) مخالفت خود
را با نتیجه حکمیت اعلام کرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین
اجتماع کنند. امام به خوارج فرمود: کار این دو حکم بر خلاف قرآن بوده و
من به سوی شام در حرکت هستم، شما نیز ما را همراهی کنید.
آنها ضمن مخالفت با امام در مسیر خود به "عبدالله بن خباب" برخوردند.
و از او درباره علی سؤال کردند. او گفت: علی، امیرالمؤمنین است. آنها
عبدالله و همسرش را که باردار بود به قتل رساندند. خوارج در طول راه به
هر کسی برمیخوردند، درباره حکمیت سؤال میکردند. اگر با آنها موافق
نبود او را میکشتند.این حرکت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آنها
بگیرد. آن حضرت در نامهای خوارج را به بازگشت دعوت کرد. "عبدالله بن
وهب"، در پاسخ امام، همان سخن پیشین خود را دربارۀ لزوم توبه آن
حضرت یادآور شد. "قیس بن سعد" و "ابو ایوب انصاری" از آنان خواستند
تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند در صورتی حاضرند
که کسی چونان عمر آنها را رهبری کند. زمانی که امام دریافت که اینان
تسلیم پذیر نیستند، سپاه چهارده هزار نفری خویش را در برابر خوارج
آراست. خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل
شده و رهبرانشان کشته شدند.از سپاه امام،کمتر از ده نفر کشته شدند.
سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق
العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه
آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت،
عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به
استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه
به استقبال سلمان شتافت!
سلمان فارسی از شخصيت هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وى با اين كه ايرانى نژاد بود در
ميان عرب ها و مسلمانان حجاز كه غالباً عرب نژاد بودند به مقامى رفيع و
مرتبه اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم
(صلی الله علیه و آله) ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان
برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن زيد) نيز عقد اخوت
بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت منا أهل البيت و قد
آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از
اهل بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را
عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل
شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.[۱]
داستان زندگی سلمان از زبان خودش
پدرم ملكى داشت،روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه
گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به
گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه میكنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت
تأثير قرار داد، با خود گفتم:اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب
آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به
دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از
مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در شام است.
موقعى كه نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی افتاد كه در
كنيسه خود نماز میخواندند، از نماز آنها خيلى خوشم آمد، فكر كردم دين
آنها بهتر از دين ما است، پدرم خيلى با من بحث و جدل كرد، من نيز با او
مشاجره كردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجير بر پاهاى من بست!
به نصارى پيام فرستادم كه من دين آنها را اختيار كرده ام و درخواست
كردم وقتى كه قافله اى از شام بر آنها وارد میشود، پيش از آن كه به
شام برگردند، مرا خبر كنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نيز چنين
كردند، زنجير را پاره كردم و از زندان گريخته با آن ها به شام رفتم، آنجا
پرسيدم عالم بزرگ شما كيست؟
گفتند: اسقف رئيس كنيسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او
تعريف كردم و نزد او ماندگار شدم، در اين مدت خدمت میكردم، نماز
میخواندم و درس میآموختم، اين اسقف در دين خود مرد بدى بود چون
صدقه ها را از مردم جمع آورى میكرد تا در ميان مستحقان تقسيم كند
ولى آن را براى خود میاندوخت و ذخيره میكرد.
او بعد از مدتى از دنيا رفت. ديگرى را جانشين او قرار دادند، من در دين آنها
كسى را نديدم كه به امور آخرت راغب تر و به دنيا بى اعتناتر و در عبادت
كوشاتر از او باشد.
آنچنان محبتى نسبت به او پيدا كردم كه فكر نمیكنم پيش از آن، كسى را
آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى كه مرگ او فرا رسيد، گفتم: چنان كه
میبينى پيك اجل فرا رسيده، چه دستورى به من میدهى و به التزام
خدمت چه كسى وصيت میكنى؟ گفت: پسرك من، كسى را مثل خودم
سراغ ندارم مگر مردى كه در موصل هست. وقتى او از دنیا رفت نزد مرد
موصلى رفتم و جريان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم.
بعد از مدتى مرگ او نيز دريافت. از آينده خود سؤال كردم، من را به عابدى
كه در «نصيبين» بود. راهنمائى كرد نزد او رفتم و جريان خود را به او گفتم
و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى كه اجل او نيز فرا رسيد، از آينده خود
سؤال كردم.
گفت: بعد از من حق با مردى است كه در «عموريه» (يكى از نقاط روم)
اقامت دارد نزد او سفر كردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود،
چند تا گاو و گوسفند دست و پا كردم. بعد از مدتى اجل او نيز فرا رسيد، به
او گفتم: من را به التزام خدمت چه كسى وصيت میكنى؟
گفت:پسرك من، كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى
كنم ولى تو در عصرى زندگى میكنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث
شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به
سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره [۲] واقع شده است، هجرت
میكند.
اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه
هائى است كه پنهان نمیماند: او صدقه نمیخورد ولى هديه را قبول
میكند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى
حتما میشناسى.
روزى قافله اى میگذشت، از وطنشان سؤال كردم، فهميدم كه آنان از
مردمان جزيرة العرب هستند به آنها گفتم: اين گاوها و گوسفندهاى خود را
به شما میدهم در برابر اين كه من را همراه خود به وطنتان ببريد، گفتند:
قبول كرديم.
من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسيديم در آنجا بود كه به من ظلم
كردند و مرا به يك نفر يهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان ديدم،
گمان كردم همان شهرى است كه براى من تعريف كرده اند، همان جائى
كه بزودى شهر هجرت پيامبرى خواهد شد كه جهان در انتظار ظهور او بود
ولى افسوس اين، آن نبود!
نزد شخصى كه من را خريده بود، ماندم تا اين كه روزى يك نفر از يهود
بنى قريظه نزد وى آمد و مرا خريد و با خود بيرون برد تا وارد شهر مدينه
شديم به محض اين كه مدينه را ديدم، يقين كردم همان شهرى است كه
صفات آن را براى من تعريف كرده اند، نزد آن شخص ماندم در باغ خرمائى
كه وى در زمين بنى قريظه داشت كار میكردم تا آن كه خدا پيامبر را
برانگيخت و پيامبر سالها پس از بعثت، به مدينه هجرت نمود و در قبا در
ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.
من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالك من زير درخت نشسته بود. ناگهان
يكى از عموزادگان وى از يهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت:
خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر
و دست میشكنند. گمان میكنند او پيامبر است!
همين كه او نخستين جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد كه از شدت
آن درخت خرما به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود بر سر مالك خود
بيفتم! به سرعت پائين آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم
دست ها را بلند كرده مشت محكمی به من فرو كوفت و گفت: اين حرفها
به تو چه مربوط است؟ تو دنبال كارت برو!
سركار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پيش خود داشتم جمع كردم و
راه قبا را در پيش گرفتم، در آنجا بود كه خدمت پيامبر رسيدم و وقتى داخل
شدم ديدم چند نفر از يارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غريبه و از
وطن دور هستيد و احتياج به طعام و غذا داريد،من مقدارى غذا همراه دارم
نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنيدم شما را از
همه كس نسبت به آن سزاوارتر ديدم لذا آن را پيش شما آورده ام، بعد
خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشتم.
پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا ولى خودش خوددارى كرد و
اصلا دست به سوى آن دراز نكرد.با خود گفتم اين يكى او صدقه نمیخورد!
آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پيامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم:
ديروز ديدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراك بود، دوست داشتم تو
را بوسيله اهداء آن احترامی كرده باشم. اين را گفتم و غذا را در برابرش
نهادم به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آنها ميل
فرمود، با خود گفتم: اين دومی او هديه میخورد!
آن روز نيز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز
رفتم، او را در بقيع يافتم كه دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش
بودند،دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود
سلام كردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببينم،
فهميد مقصود من چيست. عبا را از پشت خود بلند كرد، ديدم علامت و مهر
نبوت، چنان كه آن شخص براى من توصيف كرده بود، ميان دو كتفش
پيداست خود را به قدمهايش انداختم بر پاهايش بوسه زدم و گريه كردم،
من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را چنان كه
اكنون براى شما نقل میكنم از اول تا آخر حكايت كردم. بعد، اسلام اختيار
كردم ولى بردگى ميان من و شركت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.
روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.[۳]با صاحبم
مكاتبه كردم،پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى
كنند،در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر مسلمان آزاد زندگى
كردم و در جنگ خندق و ساير جنگهاى اسلامی شركت نمودم.[۴]
نقش سلمان در جنگ خندق
در سال پنجم هجرت عده اى از سران يهود به منظور دسته بندى و عقد
اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد پيامبر اسلام و
مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی
شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى
صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.
نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله غطفان، مدينه،
پايتخت حكومت اسلامی را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمیقرار دهند
و در همان حال قبيله بنى قريظه كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل
مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب
مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان
بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.
در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و
نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر
عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب
اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود
كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف
مدينه است، حفظ كند.
این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به
دنبال داشت.
واقعه سنگ در مسیر حفر خندق
در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن
خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار میگرفت.
پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد میآورد
روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار میكرد، كلنگ ها بر سنگ
سياه رنگ بسيار سختى برخورد.
سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت
بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را میشكافت و ريزه هاى آن را به
اطراف پراكنده میساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر
آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست
ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.
سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن
سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان
آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى
طلبيد و به ياران خود فرمود كمی دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها
اصابت نكند.
آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را
محكم گرفته بود،با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ
شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!
سلمان میگويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن
ساخت، پيامبر صدا زد: الله اكبر! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد،
كاخ هاى حيره و مدائن كسرى بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن
ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد،
عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله
هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و
گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين روم به من عطا شد، اين شعله كاخهاى
آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.
سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و
در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى
از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند
پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هم اكنون كاخ هاى سوريه، صنعاء و
ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به
اهتزاز در خواهد آمد، میبينم.مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين،
وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست میگويند
سلمان پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)
وى پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به كوفه رفت و تا مدتی در
آن جا مقيم گرديد.
نقش سلمان در فتح مدائن
سلمان فارسي در فتح مداين نقش ویژه ای داشت.هنگامي که مسلمانان
وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک ميگشودند، نگهبانان يکي از
قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي
بودند که نميخواستند به سادگي تسليم شوند.سلمان نزد آنان رفت و به
زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش
ميجنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نميبينم؛ زيرا
کسرا در مقابل ارتش اسلام عقبنشيني کرده و متواري شده است و بر
مقر حکومتش دست يافتهاند؛ چنانکه سربازي از او در مداين باقي نمانده
است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم
شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي
کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و
چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد
و از کرامتهاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخنها گفت. ايرانيان تسليم
گرديدند و دروازههاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.
سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از
مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت
و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز ميطلبيدند،سينه
سپر ميکرد و از ايشان دلهرهاي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از
ايمان و پارسايي سرچشمه ميگرفت.
به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم
مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند،
عدهاي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان
خواست که از مردم «بَهرَسير»عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير
گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از
مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.
سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق
سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام ميورزيد. هنگام عبور از دجله،
مسلمانان ترديدهايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با
اسب از آب بگذرند و گفت: همانگونه که خشکيها رام مسلمين است،
آبها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همانگونه که گروه گروه به
آب وارد ميشويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.
سلمان فارسي و حذيفة بن يمان مأمور شدند تا سرزمين مناسبي را
برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد.
سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح
مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي
وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.
سلمان و امارت مدائن
سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و
شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابيطالب(علیه السلام) جانشين
راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره
از حکومت وقت انتقاد ميکرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛
زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را ميديد.
البته سلمان بياذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف
خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب،
خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را
دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.
چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و
خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در
ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن ميشوم تا در
دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به
آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دسترنج خويش استفاده ميکرد
و پيش از اينکه به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد
ميبافت و از اين راه زندگي ميگذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در
بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره
از مشکلاتشان بگشايد.
او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفهها و فنون را فراخواند و گفت: شما را
براي امر مهمي فراخواندهام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمعآوري افراطي
اموال را منع کرده است. اي صنعتگران! شما را دعوت کردم که بگويم من
از شما حمايت ميکنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر
حرفه و فني ميخواهم که نمايندهاي براي خود برگزيند تا هر گاه
مسئلهاي يا مظلمهاي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند
دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام
دريافتي خود از بيتالمال را که پنجهزار درهم است،به محرومان و بينوايان
ميدهم و خود سبد ميبافم و از ثمره کارم بهرهبرداري ميکنم. صداي
مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را
تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.
وفات سلمان
سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول
سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.[۵] وى در مدائن وفات يافت و
حضرت على علیهالسلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و
او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود.
هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.
فضائل سلمان
سلمان مدتى با ابودرداء در يك خانه زندگى میكرد، ابو درداء روزها روزه
میگرفت و شب ها شب زنده دارى مینمود، سلمان به اين طرز عبادت
افراطى او اعتراض میكرد.
روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى
بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز
در پيشگاه پروردگارم باز میدارى؟
سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو
نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم افطار كن، نماز بخوان
به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.
اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است.
پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را میستود، همچنان كه خوى و دين
وى را نيز مورد ستايش قرار میداد. روز خندق، انصار میگفتند: سلمان از
ماست. مهاجران میگفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و
فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.
على بن ابيطالب او را لقب لقمان حكيم داده بود. بعد از مرگش از على
درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بيت،
شما چگونه میتوانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را
دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و
دانش بود.
سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى
داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه آمد، عمر رفتارى
كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع
كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق
ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!
سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام
معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار میرفت. او مقدارى از عمر خود را در
دوران خلافت ابوبكر مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان عثمان
سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به
جهان ابدى گشود.
پینوشت:
این مطلب به نقل از سایت دانشنامه اسلامی میباشد.
[1] سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض
النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.
[2] حره عبارت از سرزمينى است كه سنگ هاى سياه و آتش فشانى از دوره هاى
ژئولوژى در آن پراكنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعيت
شهر مدينه عينا از اين قرار است به اين معنى كه اطراف آن را سنگهاى سياه و پراكنده
كه از بقاياى ادوار گذشته زمين است فراگرفته است.
[3] مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت
خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را
تأمين نمايد و چون اين قرارداد را مینوشتند، مكاتبه ناميده شده است.
[4] اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى
ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده
است.
[5] اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول
(خالد محمد خالد)، ص 61
شهید آیت الله سیدحسن مدرس، از بزرگ مردان تاریخ ایران زمین است.
او که حدود هفده سال، از 1289 تا 1307 نماینده مجلس بود، هیچ گاه از
راه انقلابى خویش پشیمان نشد و در طول این مدت، با جسارت و شجاعت
شگفت انگیز به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت و سرانجام جان خود
را نیز در این راه فدا کرد. انتخاب سال روز شهادت وى به عنوان روز مجلس
از سوى مجلس شوراى اسلامى، به ماندگارى نام و یاد او در خاطرها و
شناخت هر چه بیشتر این عالم انقلابى کمک خواهد کرد. در این مقاله،
به زندگى آن بزرگ مرد و نیز روز مجلس مى پردازیم.
آیت الله سیدحسن مدرس به اتفاق فرزندش ، عبدالباقی مدرس
آیت الله سیدحسن مدرس(ره)
به اتفاق عده ای از نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس شورای ملی
زندگى نامه شهید آیت الله سید حسن مدرس (ره) مدرس
سیدحسن قمشه اى اسفه اى، مشهور به مدرس، در سال 1287 هجرى
قمرى برابر با 1249 خورشیدى، در خانواده اى از سادات طباطبایى ساکن
سرابه، از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش، سید اسماعیل، زندگى
خود و خانواده اش را در کمال سادگى و قناعت اداره مى کرد.
میرعبدالباقى، پدربزرگ مدرس، مرد زاهد و عابدى بود که از سال ها
پیش در قُمشه (شهرضاى کنونى) سکونت داشت. مدرس به همراه پدر
ره سپار قمشه شد و مدت ده سال در آن شهر، مقدمات ادبیات عرب و
فارسى را فراگرفت. او شانزده سال بیشتر نداشت که براى ادامه تحصیل
به اصفهان رفت و حدود سیزده سال در آن شهر اقامت گزید. پس از آن،
راهى نجف اشرف شد و هفت سال در آن مکان مقدس به تحصیل علم
پرداخت. وى در دوره دوم مجلس شوراى ملى از طرف علماى نجف، به
عنوان یکى از پنج مجتهدى که قوانین مصوّب مجلس را براى مغایر نبودن
با موازین شرع نظارت مى کردند، برگزیده شد. او سرانجام جان خویش
را بر سر مخالفت با رضاخان پهلوى گذاشت و به درجه والاى شهادت
رسید.
نظر مدرس درباره مجلس
در دیدگاه مدرس، مجلس قانون گذارى به دلیل تشکیل شدن از نمایندگان
مردم کشور، به منزله عصاره ملت و مرکز ثقل مملکت است. وى مجلس
را رقم زننده امور ملت و تنها مرجع تصمیم گیرنده در مملکت مى دانست.
مدرس معتقد بود هیچ قانون، مصوّبه و امتیاز بدون نظر و تصویب مجلس،
قانونى نیست. وى در جلسه 25 اسفند 1302 در بیان مقام و منزلت
مجلس مى گوید: «این مجلس را به منزله تمام ایران مى دانم. مثل این
است که سى کُرور اهالى ایران در اینجا تشریف دارند».
دیدگاه امام خمینى رحمه الله درباره شهید مدرس
امام خمینى رحمه الله در مورد مدرس مى فرماید: «مرحوم مدرس که به
امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد به رضاخان بگویید من زنده
هستم. مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده اند. ... یک
شخص روحانى که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود و کرباس به تن
مى کرد. او در مقابل قدرت زیاد رضاخان ایستاد و آن طور هجوم کرد به
مجلس که نگذاشت رضاخان کارى بکند و در حالى که عمال رضاخان با
هم زنده باد زنده باد مى گفتند، ایستاد و گفت که مرده باد رضاخان و
زنده باد من. یک همچون مرد قدرتمندى بود، براى اینکه الهى بود.
مى خواست براى خدا کار بکند و از کسى نمى ترسید. ... مدرس یک
ملاى دین دار بود چندین دوره زمام دارى مجلس را داشت و از هر کس
براى او استفاده مهیاتر بود. بعد از مردن چه چیز به جاى خود گذاشت،
جز شرافت و بزرگى. ما مى گوییم مثل مدرس ها باید بر رأس هیئت
تقنینیه و قواى مجریه و قضایى واقع شود»
آیتالله سیدحسن مدرس(ره)
پس از جان سالم به در بردن از ترور در بیمارستان
آیتالله سید حسن مدرس در جوانی با سواران بختیاری
آیتالله سید حسن مدرس در یکی از جلسات دوره ۱۶ مجلس
نمایی از محل شهادت آیتالله سید حسن مدرس(ره)










نامههای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ مفید(ره)
نامه اول:
برادر با ایمان و دوست رشید ماما در مورد نعمت وجود تو خداوند یکتا را سپاسگزاریم، و از پیشگاه
از آنجا که در راه یاری حق و بیان سخنان و نصایح ما صادقانه
شما مکلف هستید که اوامر و دستورات ما را به دوستان ما
با یاری خداوند متعال در مقابل دشمنان ما که از دین خداوند روی
از عهدشکنیها و پشت سر گذاشتن عهد و پیمانها با اطلاعیم
گویی اینها از لغزشهای خود خبر ندارند، با همه گناهان، ما هرگز
پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد
در برابر فتنههایی که پیش میآید و البته عدهای در این آزمایش
تقیه را از دست ندهید... من ولی خدا هستم، سعادت پویندگان
... پس سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما
امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و
عدم التزام به دستورات ما، موجب میشود که بدون توبه از دنیا
ای شیخ مفید! خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و
پینوشتها:
1. احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.
نگاهی به حیات علمی شیخ مفید
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از روزنامه جمهوری، نهم آذرماه پيش رو،
روز بزرگداشت شيخ مفيد است وي از نخستين فقهاء شيعه بود كه به فقه
اجتهادي رو آورد و جايگاه بس عظيمي در مذهب شيعه دارد. شيخ مفيد
نامش محمد بن محمد بن نعمان، هم متكلم است و هم فقيه. ابن النديم
درفن دوم از مـقـاله پنجم (الفهرست) كه درباره متكلمين شيعه بحث
مي كند، از او به عنوان (ابن المعلم) ياد مي كند و ستايش مي نمايد. او
در سال 338 متولد و در سال 413 درگذشته است. كتاب معروف او در فقه
به نام (مقنعه) است و چاپ شده و موجود است. شيخ مفيد از چهره هاي
بسيار درخشان شـيـعـه در جـهان اسلام مي باشد، ابويعلي جعفري كه
داماد مفيد بوده است، گفته: "مفيد شبها مختصري مي خوابيد، باقي را به
نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مي گذرانيد". شيخ مفيد
شاگرد ابن ابي عقيل است. 1
شيخ مفيد و روزگار زندگي او
از قـيـام نـافـرجـام مـختار بن ابي عبيده ثقفي به بعد، همه حركت
محرومان ضدستمگران، به نام طـرفـداري از "آل رسول(علیهم السلام)"
آغاز گرديده است بدين معني كه مخالفت با حكومتهاي وقت با هـواداران
خـانـدان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه، راونديه و ديگر فرقهها براي
تحقق يك نيت صورت گرفته است و آن برانداختن حكومت نژالیه السلامدي
عباسي و تاسيس حكومت بر اساس عدل قرآني بـوده اسـت كـه در آن
عـرب و غير عرب مساوي بوده باشند. در آن روزگار مهمترين كانون قيام،
(خـراسـان) بـود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و
مي خواستند حكومت را از آل ابي سفيان به آل علي(علیهم السلام)
بازگردانند. روزي كه محمد بن علي بن عبداللّه بن عباس، داعيان خود را به
خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند، بلكه مردم
را به "الرضا من آل مـحـمـد (صلی الله علیه واله)" بـخوانند سرانجام اين
نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بني الـحسن و بني ا
لحسين(علیهم السلام) محروم ماندند اما سيرتي كه خلفاي عباسي از
آغاز كار يا اندكي پس از اسـتـقـرار حـكـومت پيش گرفتند، آن نبود كه
توده هاي محروم مي خواستند، آنچه به دنبال اين نـهـضـت تـحقق يافت،
حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال
مـي كـرد با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني داخل در قوه
اجرايي گرديده بود بي جهت نـيـسـت كـه سـال 352 مـعـزالـدوله ديلمي
زنان شيعه را گفت تا روهاي خود را سياه كنند و با گـريـبـان چـاك در بـازار
بـغـداد بـيـايـند و فقهاي اهل سنت آن سال را "سنة البدعة (سال بدعت"
ناميدند. آنان با اين وضع حقوق از دست رفته را مطالبه مي نمودند.
بازگشت به خويشتن
پـس از ايـن آزمايش تلخ و پس از اين دوره سياه بود كه متفكران شيعه به
خودآمدند و به اين فكر افـتـادنـد كـه نخست انديشه هاي فكري و اعتقادي
شيعه را به مردم بياموزند و آنان را با عدالت و مـساوات و احكام اسلامي
آشناتر سازند. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعه و شاگردان
امام بـاقر و امام صادق (عليهما السلام) كوشيدند اصول معتقدات تشيع را
بر پايه منطق عقلي و منطق كـلام پياده نمايند از اين تاريخ تا سال 447
هجري،يعني به سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و بـرانـداخـتـن آخـرين
فرمانرواي شيعه آل بويه، (الملك الرحيم)، دانشمندان شيعه با استناد به
ظاهر قرآن كريم و با استفاده از اخبار اهل بيت(علیهم السلام) عاليترين
مكتب انديشه بشري و اسلامي را ارائه دادند كه تا آن روز در دنياي اسلام
بي سابقه بود. اصول فلسفي واعتقادي اين مذهب را آن چنان پـي ريـزي
نـمودند كه نه تنها در طول تاريخ زنده بماند، بلكه پيوسته پيشروي خود را
حفظ كند و چاره ياب و پاسخگوي مشكلات اجتماعي باشد.
از يـك سـو اصل "عدالت" را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي
ديگرعقل را جزء منابع اسـتـنـبـاط احـكـام كـلي شناساندند.در زمينه اعتقاد
و عمل هر دو، حكومت عقل را به رسميت شناختند عصر ظهور شيخ مفيد
و هم رديفان او در چنين موقعيت ويژه بود.اين نوع حركت مكتبي توسط
فقها و متكلمين و انديشمندان اسلامي متوقف نگرديد، بلكه پيوسته
تـعـقيب و پي گيري شد تا به وسيله فقيهان پارسايي مانند ابن ادريس،
علا مه حلي، محقق حلي، شـيـخ علي كركي، پسرش شيخ عبدالعال و
شيخ علي منشار، شيخ بهائي و دهها تن عالم ديگر در صـحـنـه فـقاهت
ظاهر شدند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات كه به وسيله صدوق و
كليني و مفيد و شيخ طوسي پي ريزي شده بود، به مرحله كامل تري
رساندند. درست است كه پس از يورش مـغـول بـه مـراكزعلمي، اندك
وقفه اي در حوزه هاي علمي مدارس ديني به وجود آمد، ولي پس از
فترت دوران مغول از نو، طبقات بعدي فقها مانند: شهيد اول و دوم، مقدس
اردبيلي، بعدها علامـه وحيد بهبهاني، شيخ جعفر آل كاشف الغطا، شيخ
محمد حسن صاحب جواهر و ميرزاي بزرگ شيرازي و شيخ مرتضي
انصاري، فقه اسلام احيا شده ورونق گرفت تا به عصر كنوني رسيد.2
شـيخ بزرگوار ما در آن بحران برخوردهاي اعتقادي و سياسي و حركتهاي
سرنوشت ساز در حومه بـغـداد ديده به جهان گشود و دانشهاي ابتدايي را
در خانواده و زادگاه خويش به پايان برد. او كه در يـك خانواده عميق و اصيل
در تشيع از سلاله نيكان و پاكان به وجود آمده بود و سراسر خاندان او
مـالامـال از عـشـق به اهل بيت رسالت(علیهم السلام) بوده اند، راهي
بغداد گرديد، از اساتيد و دانشمندان مدارس بغداد نيز كسب علم و دانش
نمود تا در علم كلام، فقه و اصول، سرآمد دانشمندان گرديد.
مفيد از ديدگاه دانشمندان شيعه
1 ـ گفتار نجاشي: نجاشي،شاگرد نامدار و مورد اعتماد شيخ مفيد در حق
اوگويد:
"محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد بن
جبير، شيخ و استاد ما ـ كـه رضـوان خدا بر او باد ـ فضل او در فقه و حديث
و ثقه بودن او مشهورتر از آن است كه توصيف شود او تاليفات متعددي
دارد كه از آنهاست: المقنعه، الاركان في دعائم الدين، الايضاح و الافصاح
در امامت، الارشاد، العيون والمحاسن و.."3
2 ـ گفتار طوسي: شيخ طوسي شاگرد ارزنده مكتب او درباره او در
فهرست مي نويسد:
"مـحـمـد بـن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متكلمان اماميه
است. در عصر خويش ريـاسـت و مـرجـعيت شيعه به او منتهي گرديد. در
فقه و كلام بر هر كس ديگر مقدم بود، حافظه خوب و ذهن دقيق داشت و
در پاسخ به سؤالات حاضرجواب بود. او بيش از 200 جلد كتاب كوچك و
بزرگ دارد"4
3ـ گـفتار ابويعلي جعفري: فقيه بزرگوار ابويعلي جعفري كه عنوان دامادي
وجانشيني شيخ را نيز دارد، در حق استاد خويش گويد:
"او انـدكـي از شـب را مـي خوابيد و باقي شبانه روز را يا نماز مي خواند
يا مطالعه مي كرد يا درس مي گفت يا قرآن تلاوت مي كرد" 5
تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال او پرداخته اند، او را با
جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نمودهاند.
اساتيد
مـرحـوم نـوري در خـاتمه مستدرك، 50 تن از استادان مفيد را نام مي برد
البته تعداد آنها بيش از ايـنهاست از معروفترين آنان: ابن قولويه قمي،
صدوق، ابن وليد قمي، ابوغالب، ابن جنيد اسكافي، ابوعلي صولي بصري،
ابوعبداللّه صفواني و... مي باشند.
شاگردان
تـعـداد كـثـيري از دانشجويان علوم اسلامي از مكتب پرفيض او بهره
بردهاند كه سرآمد آنان سيد مـرتـضي علم الهدي، برادر سيد رضي،
شيخ طوسي، نجاشي، ابوالفتح كراچكي، ابويعلي جعفر بن سالار و
عبدالغني از مفاخر شاگردان اويند. 6
تاليفات
نـجـاشـي 171 جـلد كتاب از تاليفات شيخ را ذكر كرده است كه اسامي
برخي ازآنها به اين ترتيب است:
1 ـ در فقه: المقنعه، الفرائض الشرعيه و احكام النسا.
2 ـ در علوم قرآني: الكلام في دلائل القرآن، وجوه اعجاز القرآن، النصرة
في فضل القرآن، البيان في تـالـيف القرآن.
3 ـ در عـلـم كـلام و عـقـائد: اوائل الـمقالات، نقض فضيلة المعتزله،
الافصاح، الايضاح، الاركان. 7
وفات
شيخ بزرگوار ما در سال 413 در بغداد، پس از75 سال تلاش و خدمت
ارزنده درگذشت و مورد تـجـلـيـل فـراوان مردم و قدرداني علما و فضلا قرار
گرفت و به تعبيرشاگرد بزرگوارش شيخ طوسي كه خود حاضر در صحنه
بوده است،روز وفات او از كثرت دوست و دشمن براي اداي نماز و گـريستن
بر او، همانند و نظير نداشته است، هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع
كردند و سيد مرتضي علم الهدي بر او نمازگزارد و در حرم مطهر امام جواد
(ع) پائين پاي آن حضرت و نزديك قبر استادش ابن قولويه مدفون گرديد.
(منبع، فقهاي نامدار شيعه).
* مفيد در پيگيري مكتب استاد كوشيد (صدوق) و با استفاده از مباني علم
كلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و
تـلاشـهـايـي را كـه متقدمين پايه ريزي كرده بودند، به صورت دلپذيري
درآورد
* تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال شيخ مفيد پرداخته اند، او
را با جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده اند
* پاورقيها:
1. آشنايي با علوم اسلامي، ص 294.
2. بخشي از تحليل آقاي دكتر جعفر شهيدي در آرام نامه، ص 52.
3. رجال نجاشي، ص 399، چاپ جامعه مدرسين قم.
4. 4معجم رجال الحديث، ج 17، ص 206.
5. فهرست ابن نديم، ص 266 و239، چاپ الاستقامه.
6. مكتب اسلام، سال اول، شماره 3
7. رجال نجاشي، ص 400 تا 403.
مكتب مفيد
پـيـش از مـفيد، علم كلام و اصول فقه در ميان دانشمندان اهل سنت
رونقي به سزا داشت فقها و مـتـكلمين بسياري در اطراف بغداد گرد آمده
و در رشته هاي گوناگون اصول عقائد، سرگرم بحث و مناظره بودند. هـر
چند علم كلام پيش از مفيد نيز در ميان شيعيان سابقه داشته است ولي
دراثر محدوديتي كه در كار شيعيان از نظر سياسي بود، اين موضوع از
مرحله تاليف و تدوين كتاب تجاوز نمي كرد. پيش از مفيد،شيخ صدوق كه
رئيس شيعيان بود سبك ساده اي را در تصنيف و تاليف به وجود آورده بود
و آن را بـه صورت املا، به صورت ساده به مستمعين القا مي نمود، مفيد
نيز در پيگيري مكتب استاد كوشيد و با استفاده از مباني علم كلام و اصول
فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و تـلاشـهـايـي را كـه
متقدمين مانند ابن جنيد اسكافي و قبل از او ابن عقيل فقيه معروف شيعه
و عـيـاشـي ريخته بودند، به صورت دلپذيري درآورد. به گفته نجاشي كتاب
كوچكي در اصول فقه تصنيف كرد كه مشتمل بر تمام مباحث آن بود.
ســزاوار خــلافــت بـــر مــسـلـمـیـن بــود؟

یزید پسر معاویه دومین خلیفه از دودمان اموی بود
وی در میان مسلمانان بسیار نامحبوب است
یزید در سال ۶۰ قمری، پس از مرگ پدرش به قدرت رسید
و در مدت چهار سال خلافت بر سرزمینهای اسلامی
جنگهای خون باری را با مخالفین خود ترتیب داد
واقعه کربلا در دوران زمام داری وی به وقوع پیوست
امام حسین اعلام فرمود
خــلافت یزید بر خلاف اسلام
و قرارنامهٔ صلح برادرش امام حسن است
و از بیعت با یزید سر باز زد
عبدالله بن عمر گفت که اگر قرار بود خلافت از پدر به پسر برسد
من الآن پس از پدرم خلیفه بودم
و بدین ترتیب ادعای خلافت هم کرد
عبدالله بن زبیر در مکه از اطاعت از یزید سرباز زد
و به دعوت علیه حکومت یزید پرداخت
در میان همهٔ مخالفان یزید
فقط برای دفع قیام حسین بن علی و عبدالله بن زبیر به خشونت گرایید
و فاجعه کربلا و کشته و اسیر شدن خاندان پیامبر را به بار آورد
واقعه حمله به شهر مکه به دستور یزید بن معاویه
از مسلمات تاریخی است که مورخان معروف اهل سنت
از جمله طبری در تاریخ خود
و ابن اثیر در کتاب الکامل آنرا نقل کردهاند
در مورد دلیل این حمله در تاریخ میخوانیم که:
پس از واقعه عاشورا، قیامهای متعددی در نقاط مختلف دنیای اسلام
علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه صورت گرفت
بعضی از این قیامها به انگیزه خونخواهی از حسین بن علی
و یارانش صورت گرفت
و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال میکرد
سیرهٔ یزید و روش زندگی او
با تمام خلفای پیش از او فرق داشت
او در حفظ شریعت اعتنایی نداشت و وحی را انکار میکرد
فردی عشرت جو و شراب خوار بود
که به فسق شهرت داشت
به شهادت رساندن حسین بن علی و یارانش
واقعهٔ حره، و جنگ با عبدالله بن زبیر
موجب نفرت بسیاری از مسلمین از او شد
و بسیاری از علما و خطباء، در عالم شیعه و اهل سنت
لعن او را جایز شمردند
ابوحامد محمد غزالی طوسی
عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود
فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد
که آن فتوا این بود
لعنت کردن یزید حرام است
دلیل فتوایش این بود
.
.
.
دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست
و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر
به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد
و از همهٔ اینها گذشته لعن انسان که سهل است
لعن حیوان هم صحیح نیست
و رسم لعن و نفرین ناپسند است
زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد
غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد
اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاریهای یزید مخالف بود
بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی
به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه
امیر علی شیر نوایی نیز در این زمینه سروده است
ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن
زان که شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش
آنچه با آل نبی کرد او، اگر بخشد خدای
لعنت خدا و نفرین رسول خدا(ص)
بر یزید و یزیدیان
ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در عراق
ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در مصر
دیدگاه امام رضا(علیه السلام) درباره قیام زید
در خونخواهی از سیدالشهدا(علیه السلام)
قیام مردم مدینه (واقعه حره)، قیام توابین، قیام مختار و قیام زید از جمله
قیامهایی است که پس از واقعه عاشورا با نیت خونخواهی امام حسین
(علیه السلام) و شهدای دشت نینوا انجام گرفت. اما این قیامها تا چه
مورد رضایت ائمه معصومین(علیهم السلام) بودند؟ در این گزارش یک
مورد از آنها بررسی میشود.
هارونالرشید پسرش امین را جانشین خود قرار داد و جانشینی امین را
به مأمون سپرد، اما پس از مرگ هارون، بین دو فرزندش اختلاف روی داد.
نزاع میان امین و مأمون که آغاز شد، زمینه قیام شیعیان علیه حکومت
جبار عباسی به وجود آمد و «ابن طباطبا» در سال 199 هجری قیام خود
را در کوفه آغاز کرد. با پیروزیهای او، چهار تن از برادران امام رضا(ع) به
نامهای احمد، اسماعیل، زید و ابراهیم نیز به قیام پیوستند. با این وجود،
شیعیان ثامنالحجج(ع) در قیام شرکت نکردند، از این رو قیامکنندگان در
مسیر ضدیّت با شیعه افتادند. فرمایش امام رضا(ع) به برادرشان زید
پس از شکست در قیام نیز بیانگر همین موضوع است:«ای زید! چنانچه به
شیعیان ما رسیدی از تحقیر و اهانت آنان بپرهیز که نور تو از بین میرود.
ای زید! شیعیان ما کسانی هستند که مردم به آنان کینه میورزند و
دشمنی میکنند و خون و دارایی آنان را به خاطر محبتشان به ما و
اعتقادشان به ولایت ما، حلال کردهاند. پس اگر تو به آنان بدی کنی به
خودستم کردهای و جایگاهت را از بین بردهای.» (بحار الانوار، ج 48، ص 258)
علامه امینی با اشاره به این موضوع در جلد سوم «الغدیر» مینویسد:
روزی مأمون در اشاره به زید گفت: این زید هم همانند زید بن علی(ع)
است او هم مرد آشوبگری بود که قیام کرد و در این راه کشته شد.
امام رضا(ع) چون این سخنان را از مأمون شنیدند بسیار منقلب شده و با
سخنان حماسی و در عین حال مستدل از زید بن علی(ع) دفاع کردند. از
جمله فرمودند:«مأمون این زید (برادرم) را با زید بن علی(ع)مقایسه مکن!
فانّه کان من علماءِ آل محمد غَضِبَ لله عز و جل مجاهد اعدائه حتی قتل
فی سبیله؛ او از دانشمندان خاندان پیامبر بود برای خدا خشمگین شد و با
دشمنان او جنگید و در راه او به شهادت رسید. ای مأمون! پدرم موسیبن
جعفر(ع) میفرمود: «خدا رحمت کند عمویم زید را اگر پیروز میشد به
وعده خود عمل میکرد (حکومت را به امام صادق میسپرد).
نقل است مأمون در ادامه از امام هشتم(ع) پرسید: مگر زید بن علی از
جمله کسانی نیست که بدون حق ادعای امامت کرده است؟ حضرت
فرمود: خیر! زید ادعای امامت نداشت و به چیزی دعوت نمیکرد که
صلاحیت آن را دارا نباشد، او دارای تقوا بود و میگفت: من شما را به آن
چه مورد رضای خاندان رسالت است فرا میخوانم (عیون اخبارالرضا، ج۱،
ص۲۴۸). امام رضا(ع) در جای دیگری نیز در مقام تجلیل و ستایش از زید
میفرمایند: او از علمای آل محمّد بود (سفینة البحار ج ۱ کلمه زید).
از این موضوع چنین برداشت میشود که عالم آل محمد حضرت رضا(ع)
از قیام زید بن علی بن الحسین(ع) رضایت دارند. قیامی که ۶۰ سال پس
از واقعه جانسوز عاشورا رخ داد و انگیزه آن را علاوه بر مواردی نظیر
فاصلهگرفتن خاندان بنیامیه از دین خدا، «انتقام خون شهدای کربلا»
عنوان کردهاند.
آنطور که در جلد پنجم تاریخ طبری آمده است: زید تاریخ قیام خود را شب
چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ قمری قرار داد و جنگ به طور رسمی روز
چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه یافت تا اینکه در جمعه سوم صفر که
زید به شهادت رسید و قیام به شکست انجامید. مهمترین عامل شکست
زید را «عهدشکنی مردم کوفه» بیان کردهاند (مقاتل الطالبین، ص۵۵).
زید روز جمعه و در ۴۲ سالگی به شهادت رسید (طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰).
نقل است روزی از زید پرسیدند چه کسی حسینبن علی(علیه السلام)را
در کربلا کشت؟!او پاسخ داد:حسین(علیه السلام)را «سقیفه بنیساعده»
کشتند (وقایع الایام، ص ۱۰۵).
زید هماکنون دارای دو زیارتگاه در مصر و عراق است، چرا که سر وی در
قاهره دفن شده و پیکرش در کوفه (همان مکانی که بدنش را به دار
آویختند و سپس آتش زدند) خاکسپاری شده است.
زید بن علی الحسین(علیه السلام)
برادر امام محمد باقر(علیه السلام)
زید،پس ازامام باقر(علیه السلام)بزرگترین فرزندامام سجاد(علیه السلام)
است که به زهد، فضل، سخاوت و شجاعت معروف بود.
وی به منظور امر به معروف و نهی از منکر و احقاق حق و بازگرداندن
خلافت به صاحبان اصلی آن، یعنی اهل بیت (علیهم السلام)، با شمشیر
قیام کرد و همین خروج و قیام مسلحانه، سبب شد عده ای گمان کنند که
او مردم را به خود دعوت می کند؛حال آنکه هدف او احیای حکومت اسلامی
به رهبری ائمه هدی (علیهم السلام) بود.
زید، اول صفر سال 120 هجری قیام خود را آغاز کرد. در این تاریخ زید به
عراق آمد و در کوفه مردم با او بیعت کردند. یوسف بن عمر ثقفی که از
طرف هشام، حاکم عراق بود، با وی نبرد کرد، ولی اطرافیان زید، او را تنها
گذاشتند. زید با همان جماعت اندک، تا شب به نبرد ادامه داد، اما شب
هنگام به واسطه شدت جراحات وارده، به شهادت رسید.
یارانش جنازه او را در کف نهر آبی دفن کردند و روی قبر را پوشانده و آب نهر
را بر آن جاری ساختند، تا از دید دشمن پنهان بماند، ولی حاکم عراق مطلع
شد و قبر را شکافته ، سر زید را از بدن جدا کرد و برای هشام فرستاد. به
دستور هشام، بدن زید را در کناسه ی کوفه بالای دار بردند و پس از مدتی
جنازه اش را سوزانده، خاکسترش را بر باد دادند.به همین جهت، زید قبری
ندارد، اما در همان جای دار، در کنار شط کوفه برایش مقامی ساخته اند.
ائمه هدی(علیهم السلام)همواره از زید بن علی بن الحسین(علیه السلام)
به نیکی یاد می کردند.
امام صادق (علیه السلام) پس از آن که از شهادت عموی خود مطلع شد،
گریست و فرمود:
« إنّا لله و إنّا إلیه راجعون؛ از خداوند به خاطر مصیبت عمویم زید، اجر و مزد
می طلبم! زید، عموی خوبی بود و برای دنیا و آخرت ما سودمند بود. به خدا
قسم که عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهدایی که در خدمت رسول خدا
و علی و حسن و حسین (علیه السلام) شهید شدند»!
به روایتی، امام هزار دینار از اموال خود را بین خانواده کسانی که در راه
یاری وی شهید شده بودند، تقسیم نمود. زید، دوم صفر سال 120 ه ق در
کوفه به شهادت رسید و هنگام شهادت 42 سال داشت. پس از او، فرزندش
یحیی نیز در سال 125 در اوایل سلطنت ولید بن یزید بن عبدالملک، خروج
کرد و او نیز به شهادت رسید. (منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج2، ص110)
1- وارد کردن سرمطهر امام حسین (علیه السلام) به شام
بنی امیه این روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسین (علیه السلام)
به شام عید قرار دادند.(1)
اول صفر سال ۶۱ هجرى قمرى |
ورود كاروان اسرا به دمشق |
اهل بيت (ع) را همراه راس نوراني و پاك سيد الشهدا و ياران باوفايشان به طرف دمشق آوردند. اهل بيت (ع) چون نزديك دروازه دمشق رسيدند، ام كلثوم شمر لعنه الله عليه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهاي وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنها جلب شده به نواميس رسول خدا (ص) نگاه نكنند. شمر كاملاً برخلاف خواست ام كلثوم عمل كرد و كاروان اهل بيت(ع) را از دروازه ساعات كه براي ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادي در آنجا اجتماع كرده بودند، وارد شهر دمشق كرد و اهل بيت (ع) و سرهاي مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاي مردم قرار گيرند، سپس آنها را در نزديكي در مسجد جامع دمشق، در جايگاهي كه اسيران را نگاه ميدارند، نگاه داشت. در بعضي از نقلها آمده است كه اهل بيت (ع) را سه روز در اين دروازه نگاه داشتند... |
2- ورود اهل بیت (علیهم السلام) به شام
با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به دمشق یزید
دستور داد با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند. شامیان پست نیز
کوتاهی نکرده بر فراز بام ها بیرق های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری
بساط شراب پهن کردند. نغمه آوازخانان بلند بود و مردم دسته دسته به
سوی دروازه کوفه در دمشق می رفتند و عده ای از شهر خارج شده بودند.
این در حالی بود که اهل بیت مصیبت زده و داغدار پیامبر (صلی الله علیه وآله)
را -که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود- همراه با نیزه داران تازیانه
به دست و بی رحم وارد دروازه ساعات کردند. آن نابخردان پست همینکه
جمع نورانی اسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند.(2)
شناسایی مردم شام
شام و نواحى آن كه معاویه قریب چهل سال بر آن تسلط داشته و اهالى
آن عموما تازه مسلمان بودند و از روزى كه از مسیحیت به اسلام گرویدند
جز خاندان ابوسفیان و دست نشانده هاى آنان كه در این منطقه حكومت
مى كردند كسى را نمىشناختند، لذا اسلام مردم شام، اسلامى بود كه
بنى امیه به آنها تعلیم كرده بودند!
بنابراین اهل بیت(علیهم السلام) در چنین منطقه اى وارد شدند كه معاویه
آنان را با اسلام دلخواه خود تربیت كرده بود و از نظر اخلاق و دستورات
عملى اسلام از معاویه و دست نشانده هاى او پیروى میكردند! فراموش
نكنیم كه در جنگ صفین، معاویه با حیلههای لطیف، آن جمعیت فراوان را
كه متجاوز از صد هزار نفر بودند، به مخالفت با امیرالمؤمنین علی
(علیه السلام) بسیج كرد و آنچنان بر ضدعلی (علیهالسلام) تبلیغات كرده
بود كه مردم شام او و خاندان او را واجب القتل مى دانستند! و بر منابر،
على(علیه السلام) و خاندان او را دشنام مى دادند!!
به همین جهت آنقدر بر اهل بیت(علیهم السلام) در شام سخت گذشت
كه وقتى ظاهرا ازامام سجاد (علیه السلام) سؤال كردند كه در این سفر
در كجا به شما سخت تر گذشت؟! در پاسخ فرمود: الشام! الشام، الشام .
در همین رابطه نقل شده كه امام سجاد(علیهالسلام) فرمود:
«فیالیت لم انظر دمشق و لم اكنیرانى یزید فى البلاد اسیره؛ اى كاش
وارد دمشق نشده بودم و یزید مرا بدینسان اسیر در هر شهر و دیارى
نمىدید.»(1)
البته در میان اهالى شهرهاى شام افرادى علاقمند به خاندان پیامبر و اهل
بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) وجود داشته اند كه با طرفداران
بنى امیه و احیانا با حاملان سر مقدس امام حسین (علیهالسلام) برخورد
كرده و درگیر شده اند، ولى تعداد آنها نسبت به مخالفان بسیار ناچیز بوده
است!
شواهد بر این مدعا زیاد است از جمله وقتى كاروان اسیران را به در مسجد
شام آوردند، پیرمردى شامى جلو آمد و گفت: خدا را سپاس مىگویم
كه شما را كشت و نابود كرد!! و یزید را بر شما مسلط ساخت!
و شهرها را از مردان شما رهایى بخشید!! امام سجاد(علیهالسلام)
به او فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خواندهاى ؟
گفت: آرى!
فرمود: آیا این آیه را خواندهاى؟! «قل لا اسئلكم علیه اجرا" الاَ
المودة فى القربى.»(2)
پیرمرد گفت: آرى تلاوت كرده ام!
امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: ما قربى هستیم؛ اى پیرمرد! آیا
این آیه را قرائت كردهاى؟! «واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله
خمسه و للرسول و لذى القربى.»(3)
گفت: آرى!
امام سجاد(علیه السلام) فرمود: قربى ما هستیم؛ اى پیرمرد! آیا
این آیه را قرائت كردهاى؟! «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس
اهل البیت و یطهركم تطهیرا.»(4)
آن پیرمرد گفت: آرى!
امام سجاد(علیه السلام) فرمود: اى پیرمرد! ما اهل بیتى هستیم
كه به آیه تطهیر اختصاص داده شدیم!
راوى میگوید: آن پیرمرد سكوت كرد و از آن سخنی كه گفته بود، پشیمان
شد، آنگاه رو به امام كرد و گفت: تو را بخدا سوگند! شما همان خاندان
هستید!؟ حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) فرمود: به خدا طهارت
هستیم و به حق جدمان رسول خدا ما همان خاندانیم.
آن پیرمرد گریست و عمامه خود را از سر بر گرفت و سر بسوى آسمان
برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد خواه از انسیان باشند و یا
از جنیان به درگاه تو بیزارى مىجویم، سپس به حضرت عرض كرد: آیا براى
من توبه و بازگشتى وجود دارد؟
امام(علیهالسلام) فرمود: آرى! اگر توبه كنى خدا بر تو ببخشاید، و تو با ما
خواهى بود.
آن پیرمرد گفت: من از آنچه گفته و كرده ام، توبه مىكنم.
راوى میگوید:خبر توبه آن پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و دستور داد تا او
را بكشند!(5)
دیده های سهل بن سعد الساعدی(6)
سهل مىگوید: به سوى بیت المقدس حركت كردم تا به دمشق
رسیدم، شهرى را دیدم با رودخانه هاى پر آب و درختان انبوه كه بر
در و دیوار آن پرده هاى دیبا آویخته شده بود و مردم شادى مىكردند،
و زنانى را دیدم كه دف و طبل میزدند!! با خود گفتم براى شامیان
عیدى نیست كه ما ندانیم! پس گروهى را دیدم كه با یكدیگر سخن
مىگفتند، به آنان گفتم: براى مردم شام عیدى هست كه ما از آن
بى خبریم؟!
گفتند: اى پیرمرد! گویا تو مردى اعرابى و بیانگردى !
گفتم: من سهل بن سعدم كه محمد (صلى الله علیه و آله) را دیده ام.
گفتند: اى سهل! تعجب نمىكنى كه چرا آسمان خون نمىبارد؟
و زمین ساكنان خود را فرو نمىبرد؟!
گفتم: مگر چه روى داده است؟!
گفتند: این سر حسین فرزند محمد(علیهماالسلام) است كه از
عراق به ارمغان آوردهاند!
گفتم:واعجبا!سر حسین(علیه السلام) را آورده اند و مردم شادى
می كنند؟! از كدام دروازه آنان را وارد می كنند؟ آنان اشاره به
دروازه های نمودند كه آن را باب ساعات می گفتند.
در آن هنگام كه با آن افراد سرگرم گفتگو بودم، دیدم كه پرچمهایی یكى
پس از دیگرى نمایان شد، ابتدا سرى نورانى و زیبا را بر سر نیزه دیدم
احساس كردم می خندد و آن سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسلام)
(علیه السلام)بود،سپس سوارى را دیدم كه نیزهاى در دست داشت و سر
مبارک امام حسین(علیهالسلام) بر آن قرار داشت!(7) و آن سر از نظر
صورت،شبیه ترین مردم بهرسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود،و شكوه و
عظمتى فوق العاده داشت و نور از او می تابید، محاسنش حاكى از پیرى
بوداما خضاب شده بود، در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش داشت چشم
به سوى شرق دوخته بود، و باد محاسن شریفش را به چپ و راست
حرکت مى داد، گویى امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) بود.
آن نیزه را مردى به نام عمرو بن منذر در دست گرفته و پیش مى آمد.
امكلثوم را دیدم كه چادرى بسیار كهنه بر سر گرفته و روى خود را بسته
بود.
بر امام زین العابدین و اهل خاندان او سلام كرده خود را معرفى
نمودم، گفتند: اگر میتوانى چیزى به این نیزهدار كه سر امام را
مى برد، بده تا جلوتر برود و در اینجا نایستد! كه ما از نگاه مردم
در زحمتیم!
رفتم و یكصد درهم به آن نیزهدار دادم كه شتاب كند و از بانوان
دور شود؛ كار بدین منوال بود تا سرها را به نزد یزید بردند.(8)
سهل بن سعد مىگوید: سر مقدس امام حسین(علیهالسلام) را در حالى
كه درون ظرفى نهاده بودند به مجلس یزید وارد كردند! من هم با آنان وارد
شدم. یزید بر تخت نشسته و بر سر او تاجى بود مزین به درّ و یاقوت و
اطراف او را گروه زیادى از پیرمردان قریش گرفته بودند! كسى كه سر
مبارك امام را با خود حمل میكرد به هنگامى كه پا در مجلس یزید نهاد این
دو بیت را خواند:
«اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قلت السید المحجبا!
قلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا!
شترم را از سیم و زر، سنگین بار كن، كه من پادشاه با فرّ و شكوهى را
كشتم؛ كشتم كسى را كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد
او والاتر از همه است.»
یزید از او پرسید: اگر می دانستى كه او بهترین مردم است چرا او را
كشتى؟!
آن مرد گفت: به امید گرفتن جایزه از تو، او را كشتم!
یزید دستور داد او را گردن زدند.(9)
در این هنگام على بن الحسین(علیهماالسلام) این ابیات را قرائت فرمودند:
اقاد ذلیلا فى دمشق كانن یمن الزنج عبد غاب عنه نصیره و جدى
رسول الله فى كل مشهد و شیخى امیرالمؤمنین امیره فیالیت لم انظر
دمشق و لم یكنیرانى یزید فى البلاد اسیره(10)؛ مرا در دمشق به خوارى
میبرند گویا بردهاى از زنگیان هستم كه یاورى ندارد؛ در حالى كه در همه
مشاهد جدّ من رسول خدا و شیخ من امیرالمؤمنین كه او امیر است؛ اى
كاش من به دمشق داخل نشده و یزید مرا در شهرها اسیر نمىدید.»
سهل گوید: در شام، غرفه اى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را
همراهى میكرد كه قدِ خمیدهاى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام
حسین(علیهالسلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن
سر مقدس پرتاب كرد!!
چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق
محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند. البته در
روایت دیگرى این نفرین به امكلثوم نسبت داده شده است.(11)
ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به امام سجاد(علیهالسلام) گفت:
یا على بن الحسین! نمىگویى چه كسى پیروز شد؟!
امام فرمود: اندكى صبر كن تا هنگام نماز فرا رسد، و بعد از اذان
و اقامه خواهى دانست كه پیروزی با چه كسى بوده است! (12)
پس از این كه كاروان اسراء را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر
شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس یزید را بگیرند.
در این هنگام مروان بن حكم به مسجد آمد و از حادثه كربلا پرسید، براى
او شرح دادند، و او چیزى نگفت و رفت! بعد از او یحى بن حكم وارد
مسجد شد و او نیز از جریان كربلا جویا شد، براى او نیز ماجرا را نقل
كردند، او از جاى برخاست در حالى كه میگفت: به خدا سوگند در روز
قیامت از دیدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهید ماند، و من از
این پس با شما یكدل نباشم و در هیچ امرى شما را همراهى نخواهم
كرد!(13)
پی نوشت ها:
1- ریاض الاحزان، ص 108.
2- سوره شورى:23.
3- سوره انفال: 41.
4- سوره احزاب: 33.
5- بحار الانوار 45/129 ؛ الاحتجاج 2/120 با كمى اختلاف.
6- سهل بن سعد مالك الساعدى، از انصار است و هنگام وفات پیامبر (صلى الله علیه و آله)
پانزده ساله بود و او تا زمان حجاج در قید حیات بوده است، و گفته شده كه او یكصد سال
عمر كرد و آخرین نفر از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود كه از دنیا رفت. او خود
مىگفت: اگر من بمیرم شما از كسى نمىشنوید كه بدون واسطه بگوید: قال رسول الله! و
در سال 88 بدرود حیات گفته است. (الاستیعاب، ج 2، ص664).
7- از این نقل چنین مستفاد است كه سر امام حسین(علیهالسلام) را در عقب سرها
مى آورند و در پیشاپیش آن سرها سر مقدس عباس بن على(علیهماالسلام) بوده و در
مأثوراتى كه گذشت، چیزى كه دلالت بر ترتیب سرها داشته باشد وجود نداشت، شاید بر
حسب این روایت این عمل كه سر حسین از عقب سرها مىآوردند بدین جهت بود كه امر را
بر مردم مشتبه كنند و آن سر مقدس شناخته نشود، و یا این كه مىخواستند مسأله را
بى اهمیت جلوه داده و عملا عظمت رهبرى امام حسین(علیهالسلام) را در انقلاب عظیم
عاشورا كمرنگ نشان دهند.
8- قمقام زخار 556.
9- شاید یكى از دلایل فرمان قتل حامل سر توسط یزید به جهت خواندن اشعار بوده است
كه در آن هم به مدح امام(علیهالسلام) پرداخته و هم از على(علیهالسلام) و فاطمه
(علیهاالسلام) - كه بنى امیه شدیدا با آنان دشمن بودند – به عنوان «خیر الناس» یاد
كرده است، و چون آورنده این سر آن اشعار را در مجلس رسمى نزد یزید خواند خشم یزید
بالا گرفت اولا به جهت عداوت و دشمنى با خاندان پیامبر و على(علیهماالسلام) كه نزد او
ثنا و مدح كرده شد، و ثانیا بیم از عكس العمل حاضران و آگاهى آنها از حقایق و احتمال
شورش بر علیه او و و تنفر از عملكرد و رفتارش، و یا به جهت فریب و دگرگون جلوه دادن
امر براى حاضران، لذا براى تكذیب آورنده سر امام كه: نه چنین است كه تو ستودى، و به
عنوان پاسخ عملى به گفته او دستور داد سر از بدنش جدا سازند.
10- ریاض الاحزان، ص 108.
11- الدمعة الساكبة، ج 5، ص84 .
12- قمقام زخار، ص570.
13- تاریخ طبرى، ج 5، ص234.
برگرفته از كتاب قصّه كربلا، على نظرىمنفرد (با تصرف)
28 محرم، امام جواد (علیه السلام) به دستور معتصم عباسی به بغداد
تبعید شد در 28 محرم سال 220 هجری قمری امام محمد تقی(علیه السلام)
به بغداد تبعید و چند ماه بعد در این شهر توسط دختر مأمون عباسی
(همسرش)مسموم شد و به شهادت رسید.
امام محمد تقى (عليه السلام) معروف به جوادالائمه در 10 رجب و به
روايتى در 19 رمضان سال 195 قمرى در مدينه ديده به جهان گشود.پدرش
حضرت امام رضا (عليه السلام) و مادرش سبيكه (عليه السلام) است كه
امام رضا (عليه السلام) وى را "خيزران" ناميده بود. اين بانوى پرهيزكار و
زاهد، از اهالى "نوبه" در سرزمين مصر و از خاندان قبطيه (همسر رسول
خدا (صلى الله عليه و آله) بود.
پدرش امام رضا (عليه السلام) در سال 200 قمرى ، در حالى كه امام
محمد تقى (عليه السلام) تنها شش سال بيشتر نداشت به اجبار و اكراه
مامون عباسى عازم خراسان گرديد و فرزند خردسال خويش را در مدينه
جانشين خود نمود و همگان را امر به پيروى از او كرد. امام محمد تقى
(عليه السلام) در هشت سالگى ، پس از شهادت پدر مهربانش به دست
مامون عباسى ، امامت شيعيان را بر عهده گرفت.
آن حضرت در طول عمر با بركت و كوتاه مدت خويش ، دوباره به بغداد
مسافرت نمود، كه هر دو بار، مصادف با ماه محرم بود.
بار نخست ، بنا به دعوت مامون عباسى (پس از شهادت امام رضا
(عليه السلام) در خراسان و بازگشت مامون در بغداد) عازم عراق گرديد و
در محرم سال 215 قمرى وارد بغداد شد. در همين هنگام مامون درصدد
تجهيز نيروى نظامى عظيم براى نبرد با روميان بر آمده بود.
مامون ، هنگامى كه به مقام علمى ، حكمت ، ادب و فضايل انسانى امام
محمد تقى (عليه السلام) آگاهى پيدا كرد، از وى به گرمى استقبال نمود و
او را بر سايران ، اعم از عباسيان و علويان ترجيح و برترى داد و حتى دختر
خود، ام الفضل را به عقد ازدواج آن حضرت درآورد.
عباسيان و درباريان مامون كه از تصميم وى در ازدواج دخترش با اماممحمد
تقى (عليه السلام) آگاهى يافته بودند. جملگى اقدام به سعايت و ايجاد
بدگمانى نموده و مامون را از آينده اين امر برحذر داشتند. آنان به مامون
گفتند: پيش از اين ، ولايت عهدى را به پدرش على بن موسى
(عليه السلام) واگذار كردى و اگر عمرش دوام مى يافت ، پس از مرگ تو،
خلافت از عباسيان به علويان منتقل مى گرديد. حال كه پدرش از دنيا رفته
است و عباسيان از آن دغدغه خاطر رهايى يافته اند، بار ديگر علويان را بر
ما مسلط مگردان !و محمد بن على(عليه السلام)را به دامادى خود انتخاب
نكن و دامادى ديگر براى خويش برگزين . مامون كه به گفتار بى اساس
آنان اعتقادى نداشت و از سوى ديگر آگاهى كامل به كمالات و فضايل
انسانى امام جواد (عليه السلام) داشت ، در عين مخالفت عباسيان و
درباريان خلافت ، دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد.
وى براى نشان دادن شايستگى آن حضرت ، جلسه مناظره علمى تشكيل
داد و آن حضرت را با عالم ترين و مشهورترين فقيه درباره عباسيان ، يعنى
"يحيى بن اكثم" به مناظره و مباحثه علمى وادار كرد و از اين راه ، موقعيت
علمى و فضيلت علمى و فضيلت هاى ناشناخته آن حضرت را بر همگان
اثبات نمود.
مامون در حد مطلوب از آن حضرت تكريم و احترام نمود ولى آن حضرت ،
تمايلى به زندگى اشرافى و معاشرت با آنان نداشت و به دنبال فرصتى
بود كه خود را از آن محيط خارج گرداند.
امام جواد (عليه السلام) به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد عازم مكه معظمه
گرديد و پس از مراسم حج ، به مدينه رفت و در همان جا ماندگار شد.
ام الفضل،همسر امام جواد(عليه السلام)كه در دربار خلافت پرورش يافته
و از زندگى اشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلايش
خاندان عصمت و طهارت را نداشت . به همين جهت از آغاز ورود به مدينه
منوره ، بناى ناسازگارى در پيش گرفت و اصرار به بازگشت به بغداد را
مى نمود.
ام الفضل ، چند بار در نزد پدرش مامون ، از امام جواد شكايت و گلايه نمود
كه آن حضرت ، توجه چندانى به وى ندارد و به همسران ديگر خود بهاى
بيشترى مى دهد. مامون ، به اظهار نگرانى و شكوائيه هاى دخترش
اعتنايى نمى كرد و وى را توصيه به زندگى مسالمت آميز با همسرش
امام جواد (عليه السلام) مى كرد.
مامون تا زنده بود از احترام و تكريم امام جواد (عليه السلام) كوتاهى نكرد
و از اين كه آن حضرت ، دامادى وى را پذيرفته است ، افتخار مى نمود.
سرانجام ، مامون در هفدهم رجب سال 218 قمرى در طرطوس شام بدرود
حيات گفته و برادرش "معتصم عباسى" جانشين وى گرديد و زمام امور
خلافت را بر عهده گرفت . معتصم با اين كه در ظاهر براى امام جواد احترام
و اكرام قائل بود. ولى در باطن نسبت به مقام و منزلت آن حضرت و
شايستگى وى براى رهبرى مسلمانان ، رشك مى برد و درصدد تحقير و
نابودى آن حضرت برآمد.
معتصم براى كنترل و مراقبت بيشتر آن حضرت ، وى را به بغداد طلبيد. گر
چه در ظاهر خواسته اش ، صورت دعوت را داشت ولى در حقيقت ، آن
حضرت را به اكراه و اجبار به بغداد طلبيد و وى را در آن جا تبعيد نمود.
امام محمد تقى عليه السلام به ناچار عازم بغداد شد. آن حضرت فرزندش
امام على نقى (عليه السلام) معروف به هادى را در مدينه جانشين خود
كرد و به همراه همسرش ام الفضل به بغداد رفت . ورود آن حضرت به
بغداد، دو روز مانده به آخر محرم سال 220 قمرى بود.
معتصم در باطن ، نسبت به آن حضرت و تمام خاندان عصمت و اهل بيت
(عليهم السلام) و شيعيان آنان دشمنى داشت و با بهانه هايى ، محدوديت
هاى تازه اى براى آنان قائل مى شد.امام محمد تقى (عليه السلام) در اين
سفر، چند ماهى بيشتر در بغداد زندگى نكرد و سرانجام در آخر ذى قعده
همين سال (220) به وسيله زهرى كه همسرش ام الفضل به تحريك
برادرش جعفر بن مامون و به دستور عمويش معتصم عباسى به آن حضرت
خورانيد، مسموم گرديد و پس از چندى به شهادت رسيد و در مقابر قريش
بغداد، در كنار جدش امام موسى كاظم (عليه السلام) كه هم اكنون معروف
به كاظمين است، دفن گرديد.
امام جواد (عليه السلام) در ميان دوازده امام معصوم (عليهم السلام) از نظر
سنى ، زودتر از همه به امامت نايل گرديد و از نظر سال هاى عمر، از همه
كم سن تر بود.
آن حضرت در هشت سالگى به امامت رسيد و در 25 سالگى به شهادت نايل
آمد.


گوشه ای از خدمات امام سجاد (علیه السلام) به اسلام
چرا امام سجّاد(علیه السلام)،قیام مختار را تأیید نکردند
را در روز شهادت امام سجاد (علیه السلام) باغم فراق امام كاروان اسرای
كربلا و نگین آرامش قلب اهل حرم آغاز میکنیم با آن امید که مقبول افتد.

*سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
بازتاب خطبه حضرت
خطبه تاریخی امام سجاد (علیه السلام) تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا
گذاشت. در روایتی از "ابن باقی" چنین آمده که پس از این خطبه، مردم
گریه و شیون میکردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان
حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند
و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عدهای زبان به اعتراض
گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عدهای با او نماز نخواندند و
پراکنده شدند.
به علاوه، وضع عمومی شهر به گونهای شد که یزید به ناچار در مقابل
درخواست بازماندگان حادثه کربلا که میخواستند برای مصائب امام
حسین (علیه السلام) عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام
"دارالحجاره"برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند.
ذکر امام حسین (علیه السلام) کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که
یزید قرآن را به قسمتهای کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن
بخوانند و توجهشان از حسین (علیه السلام) منصرف شود، ولی هیچ چیز
نمیتوانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم
به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت.
از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه
امام زین العابدین(علیه السلام)تجدید نظر کرد.او که در ابتدا تصمیم داشت
سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را تا چهل روز بر بالای مناره
مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل
به قصر ببرند.
ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آنها محبت كرد.
ثالثاً گناه قتل سید الشهدا (علیه السلام)را به گردن ابن زیاد انداخت و او
را لعن ونفرین کرد و گفت: "اگر من بودم، هرگز حسین را نمیکشتم ."
البته همه این حرفها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا
که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست
خود نشاند و با او شراب خورد.
واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از
علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد(علیه السلام)و دانستن
اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید
خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند.
*کتاب همه چيز!
خواهش مى کنم عزيزان من، به خصوص جوانان، با صحيفه سجاديه انس
بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين کتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد...
اغلب دعاهاى صحيفه سجاديه- تا آن جا که بنده سير کرده ام- همين
حالت را دارد. همه چيز مرتب و چيده شده است. مثل اين است که يک نفر،
در مقابل مستمعى نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف
مى زند. همان ناله هاى عاشقانه هم که در صحيفه سجاديه آمده است،
همين حالت را دارد.خطبه هاى نماز جمعه - 14/11/1373
شهید مهدی زین الدیّن:
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند
زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج)
خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد .
تولد و کودکی
به سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان
مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی
مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش
فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش
فریضه بود و با مهر و محبت مادری،مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم
و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان
در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک میکرد و به عنوان
یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد.







1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد
ب – بستانکاریها:
منطقه عملیاتی جنوب با مساحتی بالغ بر ۶۴۶۶۴ کیلومتر مربع یکی از
مناطق مهم و حیاتی و سرنوشت ساز میهن ماست، این منطقه کلیه
هستی و عظمت دیرینه خود را به رودخانه های متعدد (نظیر کرخه –
کارون – دز – جراحی – هندیان (زهره) – دویرج – شاهپور – اروندرود ) و
زمینهای حاصلخیز و دشتهای وسیع آن و منابع عظیم نفت و گاز و
سایر منابع مدیون می باشد.
استان خوزستان در تقسیمات منطقه ای عملیاتی به سه منطقه تقسیم
بندی گردیده است این سه منطقه شامل:
منطقه شمالی خوزستان دزفول – اندیشمک – شوش و غرب کرخه و
منطقه میانی شامل چزابه – بستان – سوسنگرد – هویزه – حمیدیه –
اهواز و منطقه جنوبی آن از کوشک طلائیه، حسینیه، پادگان حمید،
دار خوین شلمچه، خرمشهر – آبادان میباشد.
در منطقه میانی خوزستان که دشتی وسیع و حاصلخیز میباشد و به
دشت آزادگان معروف و دارای منابع عظیم نفتی نیز هست رودخانه کرخه
از سمت شمالی جنوبی تفسیر مسیر داده و بنام کرخه کور در شعبانی
تقسیم و نهایتاً آب آن به هور الهویزه میریزد و همانگونه که اشاره شد
سوسنگرد از شهرهای مهم و مرکزی این ناحیه است و شعبه ای از کرخه
از جنوب آن گذشته و بخشی از منازل و ساکنین که عمدتاً عرب زبان
هستند در بخش جنوبی آن ساکن میباشند و در گذشته منطقه سوسنگرد
محل سکونت عشیره بنی طرف (به آنجا کوچ کرده بودند) و هویزه محل
سکونت طوایف بنیسکین و محمودی بوده است، منطقه دشت آزادگان و
سوسنگرد که از سه شهرستان مهم بستان، هویزه و سوسنگرد تشکیل
شده دارای حدود ۵۸۴۴ کیلو مترمربع مساحت بوده و به دلیل نزدیکی
سوسنگرد به اهواز (حدود ۶۰ کیلومتر) دارای اهمیت سوقالجیشی و
نظامی بسیار زیادی میباشد.
شهر سوسنگرد در تاریخ ۲۴/۸/۵۹ به محاصره در آمد و در تاریخ ۲۵ آبانماه
نیروهای دشمن وارد شهر سوسنگرد شدند جنگ تن به تن آغاز شد مراتب
به اطلاع حضرت امام(ره)رسید و ایشان اوامری به شرح زیر صادر فرمودند:
« من شهر سوسنگرد را سالم و بدون محاصره از فرماندهی نیروی زمینی
و فرمانده لشگر ۹۲ زرهی میخواهم لذا ضروری است اقدام لازم ومقتضی
به عمل آید.»
با ابلاغ فرمان حضرت امام (ره) هر آنچه که از نیرو ها در منطقه بودند جان
بر کف برای آزادی شهر سوسنگرد اقدام کردند. دستورالعمل توسط
فرمانده لشکر ۹۲ بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی به یگان های اجرای
ماموریت صادر شد. تیپ ۲ زرهی لشگر ۹۲، گروه رزمی ۱۴۸، گروه دوم
جنگهای نامنظم چمران، تعدادی از رزمندگان داوطلب و سپاهیان انقلاب از
سمت شرق ( محورحمیدیه –سوسنگرد ) و تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی از
سمت شمال، نیروهای رزمنده ژاندارمری نیروهای مردمی سپاه پاسداران
گروه جنگهای نامنظم چمران در داخل شهر سوسنگرد دشمن را در جهات
مختلف با اجرای آتش توپخانه، هوانیروز، نیروی هوایی، تحت فشار قرار
دادند.
سیر تحولات و حوادث از آغاز تهاجم تا بیستم آبان ماه سال ۵۹ در جبهه
میانی خوزستان
یگانهای لشکر ۹۲ زرهی با کمک نیروهای مردمی با استعداد رزمی خود
شجاعانه در مقابل نیروهای عراق ایستادگی کردند و ارتش عراق را وادار
به تجدیدنظر در گسترش خود نمودند تا جائی که دشمن یگانهای بیشتری
از جمله لشکر ۶ زرهی را وارد منطقه جنوب نمود، نیروهای عراقی در
نوزدهم مهرماه سال ۵۹ از رود خانه کرخه کور گذشته و سر انجام در
۲۲ مهر ماه شهر بستان به تصرف دشمن درآمد و در بیست و هفتم مهرماه
نیز مجدداً تپه اللهاکبر در اختیار نیروهای دشمن درآمد و سوسنگرد نیز از
سمتهای مختلف مورد تهدید قرار گرفت در نهم آبان سال ۵۹ نیروهای
دشمن در دو حمله سنگین در غرب کرخه و پل نادری و در منطقه شمال
آبادان و کوی فیاضیه تلاش نمودند در محور شمالی از کرخه عبور و بطرف
دزفول پیشروی کنند و در شمال آبادان با عبور از رودخانه بهمنشیر به
اهداف بلند پروازانه خود برسند لیکن با ایثار و مقاومت رزمندگان اسلام در
هر دو محور با شکست سختی روبرو شدند و لذا دشمن تمام تمرکز و
فعالیت خود را به منطقه میانی برای تصرف سوسنگرد معطوف داشت و
سوسنگرد صحنۀ نبردهای خونین در آبان ماه سال ۵۹ گردید و به همین
علت تغییر و تحولات و جا به جایی هایی در منطقه جنوب از طرف نیروهای
خودی و دشمن به شرح زیر صورت پذیرف
گروه رزمی ۱۴۸ پیاده لشکر ۷۷ در اوائل آبان ماه، در حمیدیه مستقر گردید
و یک گروهان تقویت شده خود را به حدود ابوحمیظه اعزام نمود.
تا اواسط آبان ماه به دستور فرمانده نیروی زمینی تیپ ۲ زرهی دزفول +
گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ که در منطقه غرب کرخه دزفول مستقر
بودند به منطقه اهواز جا به جا و در تپه های فولی آباد مستقر و احتیاط
نزاجا را تشکیل دادند.
سپاه سوم عراق در مورخه ۱۷/۸/۵۹ با صدور دستور عملیاتی به لشکر ۹
زرهی + تیپ ۱۲ زرهی ابن ولید در منطقه سوسنگرد ماموریت داد شهر
سوسنگرد را تصرف و تامین و محور بستان الله اکبر، سوسنگرد–حمیدیه –
اهواز را تامین نماید و به لشکر ۵ میکانیزه ماموریت تامین محور اهواز
خرمشهر را محول نمود و لذا بحران در سوسنگرد جدیتر شد در این دستور
دو گردان نیروی مخصوص نیز تحت امر لشکر ۹ زرهی داده شد.
استقرار تیپ ۲ زرهی در فولی آباد در نوزدهم و بیستم تا بیست و یکم
آبان ماه عملی گردید و این تیپ به فرماندهی سرهنگ رزهی امرا….
شهبازی خود را برای نبرد در منطقه آماده نمود.
در تاریخ بیست و چهارم آبان ۵۹ نیروهای دشمن در منطقه سوسنگرد از
رودخانه کرخه عبور نموده و جاده اهواز سوسنگرد را مسدود و در دو
کیلومتری سوسنگرد مستقر گردیدند، ضمناً حدود یک تیپ زرهی از منطقۀ
بستان پیشروی و در ۱۰ کیلومتری سوسنگرد استقرار یافتند که با این
اقدام عملاً شهر سوسنگرد در محاصره کامل قرار گرفت و از طریق زمین
و هوا مورد حملات توپخانهای سنگین و بمبارانهای هوائی واقع شد و
وضعیت مدافعین شهر لحظه به لحظه دشوارتر و تلفات آنان افزایش یافت.
همچنین نیروهای دشمن با عبور از پل سابله روبروی قریه بردیه به طرف
سوسنگرد پیشروی و با نفوذ به بخش جنوبی سوسنگرد تعدادی از اهالی
و مدافعین شامل ۱۵ نفر از نیروهای ژاندارمری و عدهای پاسدار را به
شهادت رساندند و به همین منوال اوضاع هر لحظه بحرانیتر میشد.
نیروهای دشمن در ۲۵ آبان مجدداً تلاشهای زیادی نمودند تا حلقه محاصرۀ
سوسنگرد را تنگ تر نموده و این شهر را به تصرف خود در آورند، لیکن تیپ
۳۵ زرهی آنها که ماموریت داشت در غرب حمیدیه محور حمیدیه
سوسنگرد را قطع نماید، با مقاومت یگانهای ارتشی، رزمندگان سپاه
پاسداران و نیروهای جنگ های نامنظم شهید چمران مواجه گردید و قادر
به اجرای ماموریت خود نشد و نیروهای خودی در این روز حرکاتی به
سمت سوسنگرد داشتند و لشکر ۹۲ زرهی با نصب پل در محلی بنام
جرگه سیدعلی بر روی رودخانۀ کرخه کور زمینه را برای جا به جائی ها
فراهم نمود و گروه رزمی ۱۴۸ پیاده با عبور ازین پل به سمت سوسنگرد
پیشروی نمود و خود را به آبادی گلبهار در شرق ابوحمیظه رساند و یک
گروهان مکانیزه از لشکر ۹۲ نیز تحت کنترل عملیاتی این گردان قرار گرفت.
در ساعت ۱۵:۳۰- ۲۵/۸/۵۹ افراد پیاده دشمن وارد بخش جنوبی
سوسنگرد شدند و با رزمندگان هنگ ژاندارمری و نیروی سپاه پاسداران
درگیر شدند که تعداد مجروحان در این درگیری بسیار زیاد بود و به سبب
انبوه آتش دشمن امکان تخلیه با بالگرد هم نبود، با وجود همه این
تلاشهای دشمن، مجموعه اقداماتی که در ۲۵/۸ توسط رزمندگان اسلام
انجام شد سبب کند شدن حرکت دشمن گردید و تیپ ۴۳ زرهی عراق که
ماموریت اشغال سوسنگرد را داشت نتوانست به شهر نزدیک شود و
تیپ های ۳۵ و ۱۲ زرهی دشمن نیز نتوانستند اقدامات مهمی انجام دهند،
با این وصف سقوط سوسنگرد قریبالوقوع به نظر میرسید و برای دفع
حملات دشمن ضمن جا به جائی گروه رزمی ۱۴۸ به سمت سوسنگرد،
تیپ ۲ زرهی دزفول نیز با تمام امکانات تا ساعت ۲۰:۰۰ مورخ ۲۵/۸/۵۹
در غرب حمیدیه مستقر و آماده اجرای عملیات گردید و در مجموع حرکت
نیروهای زرهی و پیاده و پرسنل رزمنده جنگهای نامنظم شهید چمران به
سمت سوسنگرد و استقرار در مناطق مناسب برای در هم کوبیدن
نیروهای دشمن و شکست محاصره سوسنگرد همچون طوفانی مهیب،
تهدیدی جدی برای نیروهای بعثی عراق جلوه گر شد. لازم به ذکر است
که بالگردهای هوانیروز در یک عملیات شجاعانه در این روز ۳۶ دستگاه
تانک و تعدادی خودروی حامل مهمات و خودروهای مختلف دیگر را با خدمه
آنان منهدم کردند که موجب سر در گمی یگانها و فرماندهان عراقی گردید
و در نهایت نیروهای خودی برای حملهای سرنوشت ساز در روز ۲۶/۸/۵۹
آماده شدند.عملیات در ساعات ۶:۰۰، روز ۲۶/۸/۵۹ آغاز شد و در ساعت
۱۲:۰۰ همان روز حلقه محاصره شهر سوسنگرد شکست و تا ساعت
۱۸:۰۰ نیروهای دشمن از شهر سوسنگرد عقب نشینی کردند.
نقش محوری حضرت آیت الله خامنه ای در عملیات آزادسازی سوسنگرد
عملیات آزادسازی سوسنگرد از مقاطع شکوهمند و غرورآفرین و در عین
حال مظلومانه تاریخ دفاع مقدس و مقاومت مردمی است.آبان ماه سالروز
حماسه آزادسازی سوسنگرد در سال ۱۳۵۹است که حضرت آیتالله
خامنهای نماینده وقت امام خمینی در شورای عالی دفاع نقش برجستهای
در این زمینه داشتند و در شرایطی که بنیصدر با کارشکنیها و
خیانتهایش ساز مخالف میزد، حضرت آیتالله خامنهای با همراهی
جمعی از فرماندهان ارتش و شهید چمران این حماسه بزرگ را هدایت
کردند. این در حالی بود که اگر سوسنگرد آزاد نمیشد، شرایط جنگ قطعاً
به مراتب سختتر میشد.
سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در خصوص نقش
آیت الله خامنهای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای
عالی دفاع می گوید: همت مضاعف آیت الله خامنهای به عنوان نماینده
حضرت امام در شورای عالی دفاع در انجام عملیات آفندی آزادسازی
سوسنگرد و خنثی کردن نقش کارشکنانه بنی صدر (رئیس جمهور وقت)
و حاکم کردن فرمان امام خمینی(ره) که به حفظ اهواز و جلوگیری از
سقوط حتمی آن انجامید، راه را برای طراحی و اجرای عملیاتهای
پیروزمندانه فتحالمبین، طریقالقدس و آزادی سرزمینهای اشغال شده
و بیتالمقدس هموار ساخت.
حماسههای دشت آزادگان و بویژه حماسه سوسنگرد پیامها، درسها
و عبرتهای بزرگی دارد. این حماسهها در ۴۵روز آغازین دفاع مقدس
اتفاق افتاد .با رسیدن خبر تهاجم دشمن به جبههها، حضرت آیت الله
خامنه ای به جبههها شتافتند و ضمن بررسی اوضاع، با عشق و شوق
جهاد، با لباس رزم و سلاح در دست به همراه رزمندگان در رزم و
شناسایی شبانه از روز سوم و چهارم جنگ شرکت کردند. ساماندهی
ستاد جنگهای نامنظم در همین روزها اتفاق افتاد. حضرت آیت الله
خامنه ای در نماز جمعه تهران در آن زمان، فراخوان عمومی دادند و
عاشقان اسلام، قرآن و امام و میهن را از سراسر کشور به حضور در
جبههها و دفاع در برابر دشمنانی که در پی ریشهکن کردن انقلاب نوپای
ملت ایران بودند دعوت کردند و خود دوباره به جبهه و میان رزمندگان و
خطوط مقاومت شتافتند و داوطلبان عاشق را سازماندهی کردند. آن
روزها در منطقه جنوب و اهواز وضعیت مناسبی وجود نداشت. حضور
حضرت آیت الله خامنه ای در آن منطقه همه را دور ایشان جمع کرد و
ایشان سازماندهی کردند و با نظارت و هدایت میدانی، هستههای اولیه
مقاومت را در جبههها تشکیل دادند و رزمندگان و نیز داوطلبان ارتشی را
با تعیین فرمانده انسجام بخشیدند.
وقتی رزمندگانی که در شهر سوسنگرد در برابر دشمن مقاومت میکردند،
حضرت آیت الله خامنه ای یک افسر ارتشی را فرمانده آنها قرار دادند،
شورای عالی دفاع را در متن مسائل جنگ قرار دادند، این عضو شورای
عالی دفاع که در متن جبههها و در بین رزمندگان حضور فعال داشت،
بهترین تصویر را از جنگ برای شورای عالی دفاع میآوردند و چشم و
دست امام در جهاد مقدس ملت قهرمان شدند و با رساندن اطلاعات به
امام خمینی(ره) و ولیامر زمان، زمینه اجرای فرامین و تدابیر امام در
جبههها را با همت و تلاش مضاعف فراهم کردند.رهبر عزیز در آن روزهای
خون و شهادت با لباس ساده سربازی و کلاه بسیجی در بین رزمندگان
حرکت میکردند، ایشان که امروز ما را به همت مضاعف و تلاش بیشتر
میخواند، خود برای امام(ره) اینگونه بود؛ همت مضاعف در سیره تبعیت
از امام، توسط حضرت آیتاللهخامنهای عزیز و تلاش مضاعف در امور
جبههها.
نتایج عملیات آزادسازی سوسنگرد
طبق گزارش لشکر ۹۲ زرهی خوزستان در پایان عملیات آزادسازی
سوسنگرد تلفات دشمن بشرح زیر می باشد:
· کشته و زخمی: ۴۵۵ نفر،
· اسیر: ۱۸ نفر،
· انهدام: ۱۳۵ دستگاه تانک، ۱۸ عراده توپ، دو دستگاه نفر بر ۸
دستگاه خودرو مهمات
· به غنیمت گرفتن: پنج دستگاه خودرو مهمات.


مادر بزرگوار شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی شامگاه گذشته به علت
بیماری و کهولت سن در بیمارستان ولایت قزوین درگذشت.
مادر بزرگوار سرلشگر خلبان، شهید بسیجی، عباس بابایی پس از سپری
کردن دوران بیماری روز گذشته دارفانی را وداع گفت و هم پرواز فرزند
شهیدش شد.
به نقل از مهر، والده گرامی سرلشگر خلبان عباس بابایی دلاورمرد عرصه
جنگ پس از تحمل درد و رنج ناشی از بیماری روز گذشته دعوت حق را
لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
حاجیه خانم فاطمه خوئینی، مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی،
طی یک ماه گذشته به علت عارضه قلبی در بخش قلب بیمارستان ولایت
قزوین بستری بود و در سن ۸۸ سالگی دارفانی را وداع گفت.
مادر بزرگوار شهید عباس بابایی دارای ۴ فرزند دختر و سه پسر بود که
خلبان عباس بابایی همزمان با عید قربان سال ۱۳۶۶ طی دوران دفاع
مقدس و در پروازی برون مرزی به شهادت رسید.
شرح حال علامه از زبان خویش
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن
نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را
می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه
داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به
این آیه رسید:
« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »
با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.
همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند
بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز،
فرزند صالحی به او عنایت می فرماید.آن پسر،پدر مرحوم علامه طباطبائی
می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را
بر وی می نهد.
ولادت:
علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد
تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم
الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.
اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی
(علیه السلام) و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف
مادر اولاد حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشند. در سن پنج
سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و
از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن
کسی دیگر باقی نمانده بود.
تحصیلات واساتید :
سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از
آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس
می شد آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن
ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی
پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر
ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به
فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297
تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه
طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف
اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم
دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.
علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم
خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان
دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله
نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه
و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله،مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای
بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج
سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر
مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و
سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت
آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه،
با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از
ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو کرده و از
ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
((شما به حضرت علی (علیه السلام) عرض حال کردید و ایشان مرا
فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))
و در همان جلسه فرمود:
(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر
مراقبت نما.))
فعالیت و کسب درآمد :
مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی
معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد
مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد
تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس
سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:
خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول
فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و
برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش
داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت
علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان
قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در
عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل
روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین
خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.
مهارتهای علامه :
فرزند علامه می افزاید:
پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری
تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی
برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم
طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ....،
اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود
هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه،
هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق
اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت
و خبر و ...
شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری
هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به
زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و
معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد
روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه
نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را
علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون
عصر ایمان آورده باشند...
هجرت:
به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا
به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی
می کند.
فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل
یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد
شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که
هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک
بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.
طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از
درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد
آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که
مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت
کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد.پدر ما
در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم
آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود
و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.
لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به
قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود
ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای
بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با
لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار
محقر و ساده ای داشت.
رحلت :

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس
نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید
شده بود و کمتر تناول می کردند،و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی
این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده
بودند: مقام تکلم
سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم.
گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که
ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.
به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض
کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به
میان نیامد
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر
خود گفتند:
من دیگر بر نمی گردم
آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا
(علیه السلام) در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند.
صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان]
از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی
درگذشت »
ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج
(علیه السلام) مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به
جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی
دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای
نداشت.تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود
برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان
کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد،
تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.
قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً
بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه
ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به
حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر
شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان
را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام
حسن مجنبی (علیه السلام) تا صحن مطهر حضرت معصومه
(علیها السلام)تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی
(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه
(علیها السلام) دفن می کنند.
اين فقيه اخلاقي و مردمي که در عين حال هنرمندي چيره دست و نام آور
بودند، در طول ساليان اقامت خود در کرمانشاه در جايگاه عالمي عامل و
وظيفه شناس در خدمت تربيت ديني و اخلاقي مردم آن مرز و بوم و در
دوران انقلاب، در پيشبرد هدف هاي نظام جمهوري اسلامي، تلاش ارزنده
و شايسته ئي کرده و همواره در صراط مستقيم انقلاب پاي فشرده و
زحماتي متحمل شدند.فقدان ايشان براي آن استان و به خصوص جوامع
علمي و هنري آن خسارتي است که از خداوند متعال جبران آن را مسالت
مي کنم.رحمت و غفران الهي ارزاني آن روح باصفا و بااخلاص باد.
*فرازی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به مناسبت ارتحال ایت الله
نجومی کرمانشاهی(ره)
انقلابیترین داش مشدی ایران+تصاویر
شهید طیب حاج رضایی از عیاران نامدار تهران بود. در رویداد ۲۸ مرداد
۱۳۳۲ نیز ازحامیان شاه به شمار میرفت، هر چند عده ای بر این باورند
که تهدیدات کمونیست ها طیب را به بیم افکنده بود. او پس از قیام ۱۵
خرداد۱۳۴۲ حاضر به پذیرش اتهام دریافت پول از امام نشد و پس از
محاکمه ای فرمایشی در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ به جوخه اعدام
سپرده شد. یادش گرامی باد
شهید حاج اسماعیل رضایی و شهید طیب حاج رضایی، از بارفروشان
میدان بار تهران بودند که در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مؤثری
داشتند. پس از این واقعه، طیب به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت
تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی
ویژه، به شاه اعلام کردشخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این
اقدامات است.
طیب حاج رضایی
(۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای
تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات
محاورهای آن زمان به جاهل و یا لوطی مشهور بودند.طیب در محله صابون
پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی
حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که
پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوتههای خشک برای
نانواییها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و
طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقهمند بود و پس از پایان
یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال
۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید
و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و
هفت فرزند داشت.
وی در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸
مرداد بود.
بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی
«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بهخصوص
حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً میگویم که عاشق او بود،
حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرجهایش میگفت
من زندگیام و پولی را که بدست میآورم؛ دو قسمت میکنم یک قسمت
آن را خرج خودم میکنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا
برای او عزاداری میکنم یا به راه او خرج میدهم.»

اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی
پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه
تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک
سپرده شد.
شهید طیب حاج رضایی
در یکی از گلزیزان ها در یکی از زورخانه های تهران
شهید طیب حاج رضایی
در یکی از گلزیزانها در یکی از زورخانههای تهران
شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان












15 محرم الحرام :
سرهای بریده شهدای کربلا به شام فرستاده شدند


شهادت عبدالله بن عفیف نابینایی که آزادمرد بود
و پاسدار خون شهدای کربلا شد
عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از شیعیان علی (علیه السلام) بود
که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت.
وی که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین
از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود
و پس از فراغت ازنماز به خانه بازمی گشت.
روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع
کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و
امیرالمؤمنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغگوی پسر دروغگو،
حسین بن علی (علیه السلام)، و شیعیان او را کشت.
هنگامی که عبدالله سخن ابن زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر
مرجانه! دروغگو و پسر دروغگو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه
کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را میکشید و
سخن راستگویان را میگویید؟
ابن زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟
عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک -رسول خدا- را که
خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده میکشی و به گمانت
هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این
ناپاک، که رسول خدا صلی الله (علیه و آله و سلم) او و پدرش را لعن کرد،
انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن زیاد افزود و رگهای گردنش باد کرد و گفت: وی
را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند.
در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّهای از جوانمردان
ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانوادهاش بردند.
ابن زیاد فرمان داد:بروید این نابینای ازدی را،که خداوند دلش را همانند
چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید.جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به
طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیلههای یمن به آنها پیوستند تا مانع
دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن زیاد رسید قبیلههای
مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی
بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آنکه طرفداران
ابن زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند.
دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش،
عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد
و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین میگفت:
من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده امعامر است؛از گروه
شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بیزره را به خاک افکندم.
دختر عبدالله میگفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این
مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند میجنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور میکرد
و هیچ کس نمیتوانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حملهور
میشدند دخترش میگفت: پدر از این طرف آمدند، تا آنکه بر فشار حمله
خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند،عبدالله شمشیر خود را
میچرخانید و میگفت:
سوگند یاد میکنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ
میشد.
وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر (صلی الله
علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) خصم آنها باشند.
دشمنان پیوسته با وی جنگیدند تا آنکه وی را دستگیر نموده نزد
ابن زیاد بردند.
عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آنکه تو از مادر متولد
شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ترین و مغضوب
ترین افراد مینمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید
گردیدم و اینک سپاس میگویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به
مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشتهام به اجابت رسیده
است. آنگاه قصیدهای را در مدح امام حسین(علیه السلام)و ترغیب مردم
به یاری و خونخواهی آن حضرت (علیه السلام) و نکوهش بنی امیه با
فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن زیادسراپا
گوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود.
چون اشعار وی به پایان رسید، ابن زیاد دستور داد او را گردن زدند و
بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه و به نقلی در مسجد به دار آویختند.
سخنان حضرت زینب(س)وامام سجاد(ع)درمناظره با ابن زیاد
به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده :اسرا و سر مقدس امام
حسین(علیه السلام) را به مجلس ابن زیاد وارد کردند.
بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند،
ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به
مجلس) داد. سر امام حسین(علیه السلام)را آوردند و در برابرش گذاشتند
و زنان و کودکان امام حسین(علیه السلام) را به مجلس آوردند. حضرت
زینب(س)به طورناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.
ابن زیاد پرسید:این زن کیست؟زینب(س)پاسخ نداد. دوباره پرسید، یکی از
کنیزان گفت: این زینب، دختر علی(ع) و فاطمه(س)، دختر رسول خداست.
ابن زیاد ملعون رو به زینب(سلام الله علیها) نموده، گفت: سپاس خدائی را
که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار
کرد.
حضرت زینب(علیها السلام) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله
پیامبرش محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) گرامی داشت و ما را به خوبی
از پلیدی پاکیزه گردانید،همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ
می گوید و او دیگری است نه ما.
ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟
حضرت زینب(س) فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که
خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاه های
ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را
به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ مادر به
عزایت بنشیند ای پسر مرجانه».
ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب(سلام الله علیها) را گرفت.
عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست.
ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا
شفا داد. زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ
فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر
شفای تو در این است، باشد.
ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا
پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود.
حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی
چه کار؟
پاسخ امام سجاد(علیه السلام) به ابن زیاد
پس ابن زیاد رو به علی بن الحسین(علیه السلام) کرد و گفت:این کیست؟
گفته شد:علی بن الحسین(علیه السلام)است.گفت:مگر علی بن الحسین
(علیه السلام) را خدا نکشت؟حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز
علی بود، مردم اورا کشتند.گفت: بلکه خدایش او را کشت.
امام سجاد(علیه السلام) این آیه 42سوره زمر را تلاوت کرد:«خداوند
جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.»
ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! این
را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب(س)به او چسبید و گفت:ای پسر
زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را
هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.
حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو
به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر
ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست.
مجلسی که ابن زیاد با قضیب بر دندان های امام حسین(ع) می زد
ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و
چبه آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. در دست قضیبی( چوب باریک یا
شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین
(علیه السلام) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله.
در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود.
چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به
خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که
براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد.
ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما
شده می گریی؟ و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از
سرت بیرون رفته، گردنت را می زدم.
زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت.
ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین(علیه السلام) و خاندانش را به
خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی
حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان،که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند.
منابع: کتاب های لهوف، ناسخ التواریخ، مثیر الاحزان
چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه نزدیک
شده اند امر کرد سرهاى شهداء را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود
خارج کرده و نزد اهل بیت(علیهم السلام) برند و در کوچه و بازار بگردانند
تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود.
مردم کوفه چون از ورود اهل بیت(علیهم السلام) خبردار شدند از کوفه
بیرون آمدند و اهل بیت(علیهم السلام)را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند
در حالى که زنان کوفه براى تماشا بالاى بامها رفته بودند. زنى از بام صدا
زد: من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید؟ گفتند: نحن
اسارى آل محمد(صلى الله علیه وآله). چون آن زن این را شنید هر چه
چادر و مقنعه داشت درآورد و بر ایشان پخش نمود. مخدّرات گرفتند و خود
را با آنها پوشانیدند.
به روایت مسلم گچکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر قرار داشت که
زنان و اطفال بر آن سوار بودند و امام سجّاد(علیه السلام) در حالى که
مریض بودند و خون از رگهاى گردنشان جارى بود، بر شترى برهنه سوار
بودند.
سهل گوید: چون وارد کوفه شدم، دیدم بوق مى زدند و پرچمها را افراشته
بودند که ناگاه لشکر وارد شد، و سرهاى شهداء را که بر فراز نیزه نصب
کرده بودند، آوردند.
امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نمود:(اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ
الْکَهْفِ وَ الْرَقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً)
سهل گوید: گریه کنان گفتم: یا ابن رسول اللّه رأسک اعجب یعنى تکلّم
رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. سپس حضرت
زینب(علیها السلام) مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن
خطبه اى نمود.(1)
پی نوشت :
1-حوادث الایام، صفحه 42.


روز دوازدهم محرم كاروان اسرای اهل بیت به كوفه رسیدند. پس از
سخنرانی غرّای حضرت زینب(علیهاالسلام) برای مردم كوفه، اسرا را به
دارالاماره عبیدالله بن زیاد بردند. در بین مسیر سرهای مطهر شهدا بر روی
نیزهها بودند و در مقابل كجاوههای اسرای اهل بیت قرار داشتند.
سپاه عبیدالله با تبلیغات بسیار امام حسین و اهل بیتش را خارجی
معرفی كرده بودند یعنی كسانی كه علیه یزید شورش كرده بودند.
این امر باعث شده بود كه مردم از دیدن اسرا خوشحال شوند و به
ایشان بی احترامی میكردند.
از آن طرف عبیدالله بن زیاد وقتی از ورود اهل بیت(علیهم السلام) به كوفه
آگاه شد، به همه مردم كوفه اجازه داد كه به دربار او بیایند. پس مجلس او
از جمعیت پر شد، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام)را
به مجلس بیاورند.
وقتی آن سر مقدس را كنار او گذاشتند، ابن زیاد از دیدن سر مقدس امام
سخت شاد شد و تبسم نمود، در آن هنگام او قضیبی در دست داشت كه
بعضی گفتهاند سر آن چوب بوده و جمعی سر آن را تیغی رقیق دانستهاند.
ابن زیاد(لعنة الله علیه) سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را به دندان ثنایای امام
حسین علیه السلام میزد و میگفت حسین دندانهای خوبی داشته
است.
زید بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده
در آن وقت پیرمردی شده بود و در آن مجلس شوم حاضر بود.
وقتی این كار ابن زیاد را دید، گفت: ای پسر زیاد قضیب خود را از
این لبهای مبارك بردار سوگند به خداوندی كه جز او خداوندی
نیست كه من مكرر دیدم رسول خدا را كه بر این لبها بوسه
میزد، زید بن ارقم این سخن گفت و سخت گریه كرد.
ابن زیاد(ملعون) گفت خدا چشمهای ترا بگریاند ای دشمن خدا. آیا گریه
میكنی كه خدا به ما فتح و پیروزی داده است؟ اگر جز این بود كه پیر و
سالخورده هستی و عقلت زایل شده فرمان میدادم كه سر تو را از تن
دور جدا كنند.
زید كه چنین دید از جا برخاست و به سوی منزل خویش رفت. آنگاه اهل
بیت امام حسین (علیهالسلام) را چون اسیران روم در مجلس آن مرد شوم
وارد كردند.
راوی میگوید كه حضرت زینب (علیهاالسلام) خواهر امام حسین
(علیه السلام) وارد مجلس شد در حالی كه لباسهای پست و پاره به تن
داشت و به كناری از قصرالاماره رفت و آنجا بنشست و كنیزان به اطرافش
آمدند و او را احاطه كردند.
ابن زیاد (لعین) گفت این زن كه بود كه خود را كناری كشید؟ كسی جوابش
نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوم یكی از كنیزان گفت این
زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.
ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت:
حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر
گردانید.
حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت
به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از
هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا میشود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به
حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد(ملعون) گفت: چگونه دیدی كار خدا را با برادر و اهل بیت خود؟
حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: «ما رایت الا جمیلا»؛ از خدا
جز نیكی و زیبایی چیزی ندیدم. چرا كه خداوند برای قربت و رفعت
مقام، حكم شهادت را بر ایشان رقم زد. پس اهل بیت به آنچه خدا
برای ایشان خواسته بود، اقدام كردند و به جانب مكان و مقام خویش
شتاب كردند. ولكن زود باشد كه خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش
قرار دهد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت كنند، آن وقت ببین غلبه از برای
كیست و چه كسی رستگار خواهد شد. مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه
ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت: حمد
خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر گردانید.
حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت
به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از
هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا میشود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به
حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد(ملعون) از شنیدن این كلمات خشمگین شد و گویا قصد اذیت یا
قتل آن حضرت كرد. عمرو بن حریث كه در مجلس حاضر بود فهمید كه
ابن زیاد قصد كشتن حضرت زینب (سلام الله علیها) را دارد. پس گفت:
ای امیر او زن است و زنان را بر سخنانشان نباید مؤاخذه كرد. پس ابن زیاد
(ملعون) گفت كه خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمردان
اهل بیت تو.
حضرت زینب(علیهاالسلام) گریه كرد و گفت بزرگ ما را كشتی و اصل و
فرع ما را قطع كردی و از ریشه بركندی اگر شفای تو در این بود پس شفا
یافتی.
ابن زیاد(لعین) گفت: این زن سجاعه است. یعنی سخن به سجع و قافیه
میگوید. قسم به جان خودم كه پدرش نیز سجاع و شاعر بود. حضرت
زینب (سلام الله علیها) جواب فرمود كه مرا حالت و فرصت سجع نیست.
و به روایت ابن نما فرمود كه من عجب دارم از كسی كه شفای او به
كشتن ائمه خود حاصل میشود و حال آن كه میداند كه در آن جهان از
وی انتقام خواهند كشید.
در این هنگام ابن زیاد(ملعون) به حضرت سجاد (علیه السلام) نگریست
و پرسید این جوان كیست؟ گفتند:علی فرزند حسین است، ابن زیاد(لعین)
گفت: مگر علی بن الحسین نبود كه خداوند او را كشت؟
امام سجاد(علیه السلام) فرمود كه مرا برادری بود كه او نیز علی بن
الحسین نام داشت لشكریان او را كشتند. ابن زیاد (لعین) گفت بلكه
خدا او را كشت. حضرت فرمود: اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خدا
میمیراند نفوس را گاهی كه مرگ ایشان فرا رسیده. ابن زیاد(ملعون)
خشمگین شد و گفت جرای كسی كه جواب به من دهد و حرف مرا رد
كنی مرگ است بیائید او را ببرید و گردن زنید.
حضرت زینب(سلام الله علیها)كه فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه
و آشفته به حضرت چسبید و فرمود:ای پسر زیاد تو را از این همه خونی كه
از ما ریختی كافی است. پس دست به گردن حضرت سجاد (علیه السلام)
در آورد و فرمود: به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر میخواهی او را بكشی
مرا نیز با او بكش.
ابن زیاد(ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین (علیهماالسلام)
نگاه كرد و گفت: عجیب است این همه علاقه و پیوند خویشاوندی. به خدا
سوگند كه من چنین یافتم كه زینب از روی حقیقت این حرف را میزند و
دوست دارد كه با او كشته شود. دست از علی بردارید كه او را همان
مرضش كافی است.
و به روایت سید بن طاووس حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: عمه
خاموش باش تا من جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود: كه مرا به كشتن
میترسانی؟ مگر نمیدانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت
و بزرگواری ما است.
نقل شده كه رباب دختر امرء القیس كه همسر امام حسین
(علیه السلام) بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر امام حسین
(علیه السلام) را در بغل گرفت و بر آن سر بوسه زد و گریه و
ناله كرد و گفت:
اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاءِ لاسَقَی الله جانِبَیْ كَرْبَلاء
و احُسَیْنا فَلا نَسیتُ حُسَیْناً غادَرُوهُ بِكَرْبَلاءِ صَریعا
یعنی؛ واحسیناه من فراموش نخواهم كرد حسین را و فراموش نحواهم
نمود كه دشمنان نیزهها بر بدن او زدند بدون هیچ تقصیری و فراموش
نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روی زمین گذاشتند و دفن نكردند،
و در كلمه لاشقی الله جانبی كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش
نكرد .
راوی گفت پس ابن زیاد(ملعون) امر كرد كه حضرت علی بن الحسین
(علیهماالسلام) را با اهل بیت بیرون بردند و در خانهای كه در كنار مسجد
جامع بود جای دادند. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: كه كسی به
دیدن ما نیاید مگر كنیزان. چرا كه ایشان اسیرند و ما نیز اسیریم. قُلْتُ
وَ یُنناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبی قَیْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسی.
در تاریخ ذكر شده است كه ابن زیاد(ملعون) دستور داد سر
مطهر امام حسین(علیه السلام) را در كوچههای كوفه بگردانند.
برگرفته از كتاب نفس المهموم، شیخ عباس قمی و لهوف سید بن طاووس .
محل دفن رئوس مطهر شهدای کربلا
چگونگی دفن شهدای کربلا؟!!
روز دفن بدنهای مطهر سیدالشهداء (ع) و اهل بیت (ع) و اصحاب آن
حضرت، توسط امام سجاد (ع) به یاری جمعی از قبیله بنی اسد است،
البته برخی از منابع تاریخ دفن شهدای کربلا را در سیزدهم محرم نیز ذکر
کردهاند.
البته باید به این نکته توجه داشت از آنجایی که پیکر یک معصوم (ع) پس
از ارتحال باید توسط یک معصوم دیگر دفن شود و همچنین سر از پیکر
بسیاری از شهدای کربلا نیز جدا شده بود و کسی نبود تا آنها را
شناسایی کند، امام زین العابدین (ع) طی الارض کرده و نسبت به دفن
آن پیکرها مبادرت ورزیدند.
طبق برخی گزارشات تاریخی و روایی امام سجاد(ع) و بنی اسد اجساد
شهدا را دفن کردهاند.بنی اسد فردای عاشورا پس از رفتن سپاه عمر سعد،
عدهای از آنان برای دفن شهدای کربلا آمدند،(۱) و چون اجساد را
نمیشناختند، متحیّر بودند. در آن هنگام حضرت سجاد(ع) آمد و پیکر
اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان شناساندند و آنان در دفن شهدا،
حضرت را یاری کردند و برای خویش افتخار آفریدند.(۲)
طرفداران این مبنا باور دارند که در روز یازدهم محرم در هنگام حرکت
اهل بیت به سوی کوفه بدن شهدا دفن شده بودند. اینان در برابر این
پرسش که چگونه امام سجاد(ع) که اسیر بود، اجساد را دفن کردهاند،
میگوید: امام سجاد(ع) با بهرهگیری از امدادهای غیبی به طور معجزآسا
شهدا را دفن نموده است.
مرحوم مجلسی(رحمة الله علیه) میگوید:
از برخی راویان نقل شده که نزد امام رضا(ع) بودم. علی بن ابی حمزه و
ابن سراج و ابن مکاره وارد شدند. پس از سخنانی که میان آنان و امام
دربارة امامتش گذشت، علی بن ابی حمزه گفت: از پدرانت برای ما روایت
شده که عهدهدار امر دفن امام، جز امام نمیشود. از امام پرسید: پس بگو
حسین بن علی(ع) امام بود یا نه؟ گفت: امام بود. پرسید چه کسی
عهدهدار کار او شد؟ گفت: علی بن الحسین(ع). پرسید او کجا بود؟ او که
دست ابن زیاد اسیر بود! گفت: بیآنکه بفهمند بیرون آمد و پدرش را دفن
کرد و برگشت.
امام رضا(ع) فرمود: خدایی که میتواند امام سجاد(ع) را به کوفه ببرد تا
پدرش را دفن کند،میتواند صاحب امر امامت را به بغداد برساند تا عهدهدار
کفن و دفن پدرش شود و برگردد، در حالی که نه در زندان است
نه اسیر.(۳)
مقرم (رحمة الله علیه) نیز میگوید:
چون امام سجاد(ع) آمد، بنی اسد را دید که کنار کشتگان گرد آمدهاند و
سرگردانند؛ نمیدانند چه کنند و کشتهها را نمیشناسند، چون بین
بدنها و سرهای مقدس جدایی انداخته بودند و گاهی از بستگان آنان
میپرسیدند.
امام سجاد(علیه السلام) به آنان خبر داد که برای دفن این اجساد پاک
آمده است. آنان را با نام و مشخصات معرفی کرد. هاشمیان را از دیگران
شناساندند.(4)آنچه که در برخی روایات به صراحت بدان اشاره شده
است خارق العاده بودن حضور امام سجاد(ع) در کربلا و همراهی با
بنی اسد در تدفین شهدای کربلا است.
پی نوشتها:
۱. مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۳.
۲. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص ۷۷.
۳. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۸۷.
۴. مقتل الحسین، مقرم، ص ۴۶۹.
حرکت کاروان از کربلا به کوفه
وقایع شام غریبان
وقتی نام عاشورا به گوش می رسد، آتش سوزناكی از غم، دل را در بر
می گیرد و اشك، امان را می برد. وقایع دردناك عاشورا تا بعدازظهر كه
هنگامه شهادت امام حسین (علیه السّلام) بود یكسری جنایات را به خود
دید و از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به بعد سرزمین كربلا شاهد
فجایع و جنایاتی خاص در مورد اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بود.سال 61(ه.ق) عصر روز دهم محرم لشكر یزید بعد از این كه
امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود
دست به غارت و آتش زدن خیمه ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند.
آن نامردان به سوی خیمه های حرم امام حسین (علیه السّلام) روی آوردند
و اثاث و لباس ها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهلبیت پاك،
با آن بی شرمان بر سر جامه ای در كشمكش بود و عاقبت آن لعنت
شدگان الهی جامه را از او می ربودند.(1)
دختران رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حریم او از خیمه ها بیرون
آمده و می گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری
می نمودند.
بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمرسعد ملعون در میان یارانش فریاد
كشید: چه كسی حاضر است كه اسب بر پشت و سینه حسین
(علیه السّلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیكر مطهر امام حسین
(علیه السّلام) را با سم اسبان لگدكوب كردند.(3)
در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارك امام حسین (علیه السّلام) را با
خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به
كوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع كرده (كه هفتاد دو سر
بود) و به همراهی شمربن ذی الجوشن و قیس بن اشعث به كوفه
فرستاد.(4)
سپس كشته های خودشان را جمع كرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر
و زیر پای اسبان لگدكوب شده امام حسین (علیه السّلام) و یارانش تا روز
دوازدهم محرم عریان در بیابان كربلا بود تا این كه توسط قبیله بنی اسد و
به راهنمایی امام سجّاد (علیه السّلام) دفن شدند.(5)
شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهلبیت در یك خیمه نیم سوخته سپری
نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهلبیت(علیهم السّلام)نقل
نشده ولی می توان تصور كرد كه چه شب سختی را بعد از یك روز
پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن
خیمه ها و اهانت ها و ... داشته اند.
عمرسعد ملعون در روز 11 محرم دستور حركت از كربلا به سوی كوفه را
می دهد و زنان حرم امام حسین(علیه السّلام)را بر شتران بی جهاز سوار
كرده و این امانت های نبوت را چون اسیران كفّار در سخت ترین مصائب و
غم و غصه كوچ می دهند.(6)
در هنگام حركت از كربلا عمر سعد دستور داد كه اسراء را از قتلگاه عبور
دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی كنم لحظه ای را كه زینب
دختر فاطمه (سلام الله علیها) را از كنار كشته بر خاك افتاده برادرش
حسین عبور دادند كه از سوز دل می نالید ... و امام سجّاد (علیه السّلام)
می فرماید: ... من به شهدا نگریستم كه روی خاك افتاده و كسی آنها را
دفن نكرده، سینه ام تنگ شد و به اندازه ای بر من سخت گذشت كه نزدیك
بود جانم برآید و عمه ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد كه
بی تابی نكنم.
شاعر عرب این مصیبت عظما را به رشته نظم در آورده:
"یصلى على المبعوث من ..."؛ این قضیه بسیار شگفت آور است كه مردم
بر پیغمبر مبعوث تحیت و درود بر روح پاكش می فرستند و از طرف دیگر،
فرزندان و خاندان او را به قتل مى رسانند!!(7)
گویا اسرای كربلا را دوبار به قتلگاه می آورند،یک دفعه همان عصر
روز عاشورا بعد از غارت خیمه ها و به درخواست خود اسراء ویک بار هم
در روز یازدهم محرم هنگام كوچ از کربلا و به دستور عمر سعد واین کار
عمرسعد شاید به خاطر این بود كه می خواست اهلبیت(علیهم السلام)
با دیدن جنازه های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسراء داده
باشد.
بعد از این كه روز یازدهم محرم اسراء را از كربلا به سوی كوفه حركت دادند
به خاطر نزدیكی این دو به هم روز 12محرم اسراء را وارد شهر كوفه نمودند
گویا شب دوازدهم را اسراء در پشت دروازه های كوفه و بیرون شهر سپری
كرده باشند.
در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین (علیه السّلام) و خارجی
معرفی كردن آن حضرت، مردم كوفه از این پیروزی خوشحال می شوند و
جهت دیدن اسراء به كوچه ها و محله ها روانه می شوند و با دیدن اسراء
شادی می كنند.ولی با خطابه هایی كه امام سجّاد(علیه السّلام)و حضرت
زینب (سلام الله علیها) و سایرین از اسراء ایراد می كنند و خودشان را به
كوفیان و مردم می شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین (علیه السّلام)
اذعان می كنند شادی كوفیان را به عزا تبدیل می كنند.
در طول مدتی كه در كوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حركت
می كردند سرها بالای نیزه بود و اسراء در كجاوه ها جا داده شده بودند
و آنان كه خیال می كردند اسراء از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید
عاصی شده اند، جسارت و اهانت می كردند، عده ای هم از نسب اسراء
سؤال می كردند با این وضع وارد دارالاماره می شوند و در مجلس
عبیدالله بن زیاد كه حاكم كوفه و عامل اصلی شهادت امام حسین
(علیه السّلام) بود، این ملعون جلوی چشم اسراء و مردم با چوب دستی
به سر مبارك می زد و خود را پیروز میدان قلمداد می كرد و كشته شدن
امام حسین (علیه السّلام) را خواست خدا قلمداد می نمود.(9) ولی با
جواب هایی كه از جانب حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما السّلام)
می شنید بیشتر رسوا می شد.
پی نوشت ها:
1- ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن كامل وقعة الطف، سیدعلی محمد
موسوی جزایری، انتشارات بنیالزهرا، چاپ اول 1380.
3- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم (در كربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس
جمكران، ص 485/ اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349.
4- شیخ عباس قمی، همان، ص486، و شیخ عباس قمی، ص 351.
5- شیخ عباس قمی، همان، ص492/ اولین مقتل، پیشین، ص353.
6- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر كسرهای، انتشارات جمكران،
ص490/ ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ص 351.
7- لهوف سید بن طاووس .
8- در كربلا چه گذشت، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد،
ص 306.
9- ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی
جزایری، ص 361، و ترجمه نفسالمهموم، پیشین، ص 519.



شهادت امام حسین (علیه السلام) و حوادث پس از آن
اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است .
دراين روز بزرگ،پاى مردى ، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى
به خدا پيوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش
درآمد. اين روز، روز فداكارى امام حسين (عليه السلام) و ياران باوفاى وى
مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در اين روز،حوادث و
رویدادهای مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براى هميشه در
تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در اين جا به طور گذرا به اهم
رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم:


حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه
سحرگاه 13 آبان 1343 ه.ش. دوباره کماندوهاى مسلح اعزامى از تهران،
منزل امام خمینى در قم را محاصره کردند. شگفت آنکه وقتِ بازداشت،
همانند سال قبل مصادف با نیایش شبانه امام خمینى بود. حضرت امام
بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى مستقیماً به فرودگاه مهرآباد تهران
اعزام و با یک فروند هواپیماى نظامى که از قبل آماده شده بود،
تحت الحفظ مأمورین امنیتى و نظامى به آنکارا پرواز کرد. عصر آن روز
ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور! در روزنامه ها
منتشر ساخت. على رغم فضاى خفقان، موجى از اعتراض ها به صورت
تظاهرات در بازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال
تومارها و نامه ها به سازمان هاى بین المللى و مراجع تقلید جلوه گر شد.
حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه
آیت الله حاج آقا مصطفى خمینى نیز در روز تبعید امام بازداشت و زندانى
شد و پس از چندى در 13 دیماه 1343 به ترکیه نزد پدر تبعید گردید. دوران
تبعید امام در ترکیه بسیار سخت و طاقت فرسا بود. حضرت امام حتى از
پوشیدن لباس روحانیت در آنجا ممنوع شده بود. اما هیچ یک از فشارهاى
روانى و جسمى نتوانست آن حضرت را وادار به سازش کند. محل اقامت
اوّلیه امام، هتل بولوار پالاس آنکارا (اتاق 514 ـ طبقه 4) بود. فرداى آن
روز براى مخفى نگاه داشتن محل اقامت، امام را به محلى واقع در خیابان
آتاتورک منتقل کردند. چند روز بعد (21 آبان 1343) براى منزوى تر ساختن
ایشان و قطع هرگونه ارتباطى، محل تبعید را به شهر بورسا واقع در 460
کیلومترى غرب آنکارا نقل مکان دادند.
در این مدت امکان هرگونه اقدام سیاسى از امام خمینى سلب شده و
ایشان تحت مراقبت مستقیم مأمورین اعزامى ایران و نیروهاى امنیتى
دولت ترکیه قرار داشت.
اقامت امام در ترکیه یازده ماه به درازا کشید دراین مدت رژیم شاه با شدت
عمل بى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هم شکست و در غیاب
امام خمینى(ره) به سرعت دست به اصلاحات امریکاپسند زد. رژیم در چند
مورد بر اثر فشار مردم و علما ناگزیر شد با اعزام نمایندگانى از سوى آنان
براى کسب خبر از حال امام و اطمینان از سلامت وى موافقت نماید. در این
مدت امام خمینى طى چند نامه به منسوبین خویش و علماى حوزه به
صورت رمز و اشاره و در قالب دعا، استوارى خود در مبارزه را یادآور شده
و همچنین خواستار ارسال کتابهاى دعا و کتب فقهى شدند. اقامت اجبارى
در ترکیه فرصتى مغتنم براى امام بود تا تدوین کتاب بزرگ تحریرالوسیله
کتاب تحریرالوسیله - جلد اول را آغاز کند. در این کتاب که حاوى فتاواى
فقهى امام خمینى است، براى نخستین بار در آن روزها، احکام مربوط به
جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منکر و مسائل روز به عنوان تکالیف
شرعىِ فراموش شده مطرح گردیده است.
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در حال ورود به لانه جاسوسی آمریكا
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از اشغال لانه جاسوسی آمریكا
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از ورود به لانه جاسوسی آمریكا
این معروف ترین تابلو از واقعه عاشوراست که اوج مظلومیت حضرت را به تصویر میکشد....
در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)
تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)
بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است
درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)
تاسوعای حسینی(علیه السلام)محاصره خیمه ها در کربلا آمدن امان نامه
برای فرزندان ام البنین (سلام الله علیها) - درخواست تاخیر جنگ از سوی
امام حسین (علیه السلام)
تاسوعا
روز نهم ماه محرم را تاسوعا گویند. «تاسوعا» از ریشه «تسع» به معنای
نُه می باشد. در بین عزاداران حسینی، روز نهم محرم با نام قمر بنی
هاشم حضرت ابوالفضل العباس زینت یافته است.
تاسوعاى سال 61 هجرى امام حسين(علیه السلام)و يارانش در محاصره
نيروهاى كوفه بودند. روزى بود كه آب را به روى اهل بيت و ياران امام
بسته بودند، راه ها همه تحت كنترل بود تا كسى به امام نپيوندد.
تهديدهاى سپاه عمر سعد،جدى تر و حالت تهاجمى آنان به سوى خيمه ها
بيشتر مى شد. عصر روز پنجشنبه تاسوعا، ابن سعد با دستورى كه از
ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با امام حسين (علیه السلام) شد.
گروهى از سپاه كوفه به سوى خيمه گاه امام تاختند. امام كنار خيمه اش
نشسته و به شمشير تكيه داده بود.
زينب، صداى همهمه مهاجمان را شنيد. امام را (كه خواب، چشمانش را
ربوده بود) بيدار كرد. سیدالشهدا، خوابى را كه آن لحظه ديده بود نقل كرد
كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: پيش ما مى آيى.
حسين علیه السلام برادرش عباس را همراه جمعى جلو فرستاد تا از
هدف مهاجمان آگاه شوند. چون فهميدند كه به قصد جنگ يا گرفتن بيعت
آمده اند به دستور امام، آن شب را مهلت طلبيدند تا به عبادت و نماز
بپردازند و درگيرى به فردا موكول شد.[1]
امام صادق (علیه السلام) درباره محاصره شدن سيدالشهدا در روز عاشورا
فرموده است: «تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين و اصحابه بكربلاء واجتمع
عليه خيل اهل الشام و اناخواعليه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر
الخيل و كثرتها واستضعفوا فيه الحسين و اصحابه و ايقنوا انه لا ياتى
الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق.»[2]
روزى است كه حسين (علیه السلام) و اصحاب او در كربلا محاصره
شدند و سپاه شاميان بر ضد آنان گرد آمد.ابن زياد و عمر سعد نيز از فراهم
آمدن آن همه سواران خوشحال شدند و آن روز، حسين (علیه السلام) و
يارانش را ناتوان شمردند و يقين كردند كه ديگر براى او ياورى نخواهد آمد
و عراقيان نيز او را پشتيبانى نخواهند كرد.
عاشورا
وجه تسمیه روزعاشورا
گفته اند: علّت نامگذارى روز دهم محرّم به عاشورا آنست كه ده نفر از
پيامبران با ده كرامت در اين روز، مورد تكريم الهى قرار گرفته اند.[3]
عاشورا در فرهنگ شیعه
در فرهنگ شيعى،به خاطر واقعه شهادت امام حسين(علیه السلام)در اين
روز، عظيمترين روز سوگوارى و ماتم به حساب مى آيد كه بزرگترين فاجعه
و ستم در مورد خاندان پيامبر انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بيت اين
روز را خجسته شمرده به شادى مى پرداختند، امّا پيروان خاندان رسالت،
به سوگ و عزا مى نشينند و بر كشتگان اين روز مى گريند. امام صادق
(علیه السلام) فرمود: «و امّا يوم عاشورا فيوم اصيب فيه الحسين
(علیه السلام) صريعا بين اصحابه و اصحابه حوله صرعى عراة».[4]
عاشوراروزى است كه حسين(علیه السلام) ميان يارانش كشته بر زمين
افتاد،ياران او نيز پيرامون او به خاك افتاده و عريان بودند.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: «من كان عاشورا يوم مصيبته و بكائه
جعل الله عزّ و جلّ يوم القيامة يوم فرحه و سروره»،[5] هر كس را كه
عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه باشد، خداوند قيامت را روز شادى او
قرار مى دهد. در «زيارت عاشورا» درباره اين روز غم انگيز كه امويان آن را
مبارك مى دانستند، آمده است: «اللّهم هذا يوم تبرّكت به بنو اميّة
و ابن آكلة الأكباد ....
امامان شيعه، ياد اين روز را زنده مى داشتند، مجلس برپا مى كردند،
بر حسين بن (على علیه السلام) مى گريستند، آن حضرت را زيارت
مى كردند و به زيارت او تشويق و امر مى كردند و روز اندوهشان بود. از
جمله آداب اين روز، ترك لذّتها، دنبال كار نرفتن، پرداختن به سوگوارى و
گريه، تا ظهر چيزى نخوردن و نياشاميدن، چيزى براى خانه ذخيره نكردن،
حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.[6]