سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند

یاسوج - ایرنا - عضور ارشد و سخنگوی حزب کارگزاران در پاسخ به سوال

یکی از دانشجویان گفت: میرحسین موسوی را شخصیتی انقلابی،

معتقد و هنوز هم نخست وزیر امام خمینی (ره) می دانم.؟!




 

خبرگزاری تسنیم: نماینده ولی‌فقیه در سپاه پاسداران گفت: 

نباید در زمان ما برخی عمامه‌ به سرها و سیاسیون با این

طرف ارتباط داشته باشند و از طرف دیگر فتنه‌گران را نوازش

کنند.

حجت‌الاسلام سعیدی یادآور شد: بعد از رحلت پیامبر(ص) خواص به سه

دسته تقسیم شدند؛ یک دسته در برابر امام علی(ع) صف‌آرایی کرده و

یک دسته بر محور امام علی(ع) قرار داشتند؛ دسته سوم کسانی بودند

زمینه جهالت مردم را فراهم کردند و موجب شدند تا مردم به اشتباه

بیفتند که در میان آنها چهره‌هایی مانند ابوموسی اشعری و اسامة بن

زید از سرداران سپاه پیامبر(ص) حضور داشتند.

وی تاکید کرد: اگر سردار و چهره‌های پیشکسوت و آیت‌اللهی، جبهه را

نشناسند ضربه بدی به مردم وارد می‌کنند. ما نمونه این موضوع را در

تاریخ می‌بینیم؛ در سال 88 فتنه‌ای در کشور رخ داد که مقام معظم

رهبری با صراحت درباره آن موضع گرفتند و گرچه منبع و ریشه فتنه را

انگلستان و آمریکا اعلام کردند، اما به کرات عوامل روی صحنه فتنه را

معرفی فرمودند؛ من تعجب می‌کنم که چرا برخی نمی‌فهمند؟

نماینده ولی‌فقیه در سپاه پاسداران ادامه داد: مسئله اینجاست که

همه مردم در 9 دی 88 اعلام موضع کردند، اما عده‌ای از خواص سکوت

کردند و همچنان نیز ساکتند؛ نباید آن زمان تکرار شود و خواص عصر ما

اشتباهات خواص عصر پیامبر(ص) و خواص عصر بنی‌اسرائیل را تکرار

کنند. خواص عصر پیامبر(ص) نباید اشتباهات خواص بنی‌اسرائیل را

تکرار می‌کردند.

حجت‌الاسلام سعیدی تصریح کرد: نباید در زمان ما برخی عمامه‌ به 

سرها و سیاسیون با این طرف ارتباط داشته باشند و از طرف دیگر

فتنه‌گران را نوازش کنند.





تاریخ: دو شنبه 8 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

روزها از پی هم می‌گذرند و اگر نگاهی به تقویم تاریخ این مرز و بوم و

انقلاب کنیم، می‌بینیم برای ایران خون‌های پاک زیادی بر زمین ریخته است

و شهیدان زیادی جان خود را مخلصانه برای از بین بردن ظلم و جور در 

طبق اخلاص گذاشته‌اند.

ششم دی سالروز شهادت یکی از این بزرگ مردان پاسدار دین و حقیقت

شهید آیت الله حسین غفاری مبارز انقلابی است که در زندان‌های ساواک

زیر شکنجه‌های دهشتناک در سال 1353 به شهادت رسید.

تابستان سال 1293 در خانه کوچک و ساده حاج عباس در آذرشهر

کودکی چشم به جهان گشود که پدر نام وی را حسین نهاد. نامی آشنا

که پدر از روی ارادت این نام را بر وی نهاده بود اما سرنوشت و آینده این

کودک نشان داد که این نام با گِل وجودی وی سرشته شده بود.

حسین در فضایی معنوی و مملو از عشق اهل بیت(ع) رشد و نمو پیدا

کرده و در سن شش سالگی برای یادگیری علم راهی مکتب خانه شد.

بعد از گذراندن این دوره و علاقه وافر حسین به دانش وارد حوزه علمیه

تبریز شد و از جلسه درس بزرگان، کسب دانش کرد. بعد از مدتی شهید

غفاری در حوزه تبریز زبانزد شاگردان و استادان قرار گرفت و رغبت وی

را برای ادامه تحصیل در آستانه حضرت معصومه (س) بیشتر کرد. لذا

برای استفاده از اساتید بزرگ و نامدار حوزه علمیه قم راهی این دیار

شد و از محضر بزرگان فرزانه‏ای چون آیات عظام فیض قمی، بروجردی،

خوانساری،‌ امام خمینی (ره) کسب معرفت کرد.

شهید غفاری در قم و تهران در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء جلساتی

را برگزار می‌کرد که دانشجویان و طلاب به طور منظم در این جلسات

شرکت می‌کردند و از بحث‏های شیوا و صحبت‏های صریح شهید غفاری

استفاده می‏ کردند و شاید این همان نقطه عطف و بزنگاه وی در ورود

رسمی و علنی به مباحث سیاسی و مبارزه علیه استبداد و رژیم

شاهنشاهی بود.

زبان تیز و برنده حق از باطل او در اوج خفقان و مبارزات مردم علیه رژیم

ستم شاهی حساسیت‌های عوامل شاه را نسبت به وی برانگیخت و با

قیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) در سال 1342 آیت اللّه غفاری از

آرمان‏های والای امام پشتیبانی کرد. او در این مسیر رنج‌ها زیادی را تحمل

کرد و هیچگاه در این راه احساس خستگی نکرد.

آیت الله غفاری بارها به علت افشاگری علیه نظام طاغوت دستگیر و

زندانی شد اما دست از آرمانهای خود نکشید. ماموران ساواک برای آزار

و اذیت و اعتراف گیری از وی همسر و فرزندانش را دستگیر کردند اما این

کوه صبر و پایداری دست رد بر سینه شیطان زده و تا پای جان از عقاید

خود و انقلاب حفاظت و حراست کرد. دلیل این مدعا برگ بازجویی وی در

بایگانی اسناد ساواک است که در زیر می‌خوانید:

«س- چرا به زندان آورده شد‌ه‌اید؟ ج- نمیدانم.

س- آیا قبلا به زندان آمده‌اید؟ ج- نیامده‌ام، آورده‌اند.

س- نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ ج- ایشان با کودتای

پدرشان به سرکار آمده‌اند؛ غاصبند و هر دو از عوامل استعمارگران هستند.

س- نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ ج- این حزب را شاه ساخته

است و به مردم هیچ ربطی ندارد.

س- نظر شما راجع به آقای خمینی چیست؟ ج- من فکر میکنم کسی که

می تواند ایران را نجات دهد، آیت‌الله خمینی است.»

یکی از روزهای سرد زمستان بود و مسئولان زندان برای اذیت زندانیان

پتوهای آنها را بردند و به هر کدام یک پتو دادند که هم زیرانداز بود و هم

روانداز. هیچ کس نمی‌توانست از شدت سرما در آنجا بخوابد.

ساعت ده شب به پشت درِ زندان رفت و در را محکم زد. چپی‌ها و

مجاهدین همه ایستاده بودند و هیچ کس جرأت اعتراض نداشت تا اینکه

مسئولان زندان حاضر شدند. این آقایان سردشان است پتوهای آقایان را

بدهید.

مسئول زندان برای آنکه نفاق ایجاد کند گفت: آقای شیخ! شما دیگر چرا از

این منافقین و کمونیست‌ها دفاع می‌کنید؟

شیخ در جواب گفت: هر چه هستند کمونیست‌ها با مسلمان‌ها فرق

نمی‌کنند یا این آقایان را ببرید بکشید یا اگر قرار است زنده بمانند

پتوهایشان را بدهید، هوا سرد است... اگر شما فکر آنها را قبول ندارید من

هم قبول ندارم ولی انسان باید از شرایط انسانی برخوردار باشد

پتوهایشان را بدهید.

مسئول زندان باز گفت: آقای شیخ بگو پتوی من را بدهید تا پتوی تو یک نفر

را بدهیم.

شیخ گفت: ما اگر می‌خواستیم «من» باشیم اینجا نمی‌آمدیم اینجا که

آمدیم برای آن است که «ما» بودیم؛ من سردم نیست بدنم سالم و قوی

است. آقایان سردشان است اگر پتوها را ندهید همگی اعتراض می‌کنند

و جنجال به راه خواهیم انداخت. سپس ما همه شروع می‌کنیم به نماز

خواندن و آقایانی هم که خود را مارکسیست نشان می‌دهند نماز خواهند

خواند. حالا پتوها را می‌دهید یا زندان را به هم بریزیم و درها را بشکنیم.

مسئول زندان گفت: آقای شیخ اگر جنجال راه بیندازی کتک مفصل خواهی

خورد.

کم کم صدای زندانیان در آمد و به تدریج صداها اوج گرفت و حیاط زندان

شلوغ شد در نتیجه آنها مجبور شدند پتوها را برگرداندند. پتوها که به

داخل زندان آورده شد، صدای صلوات که سمبل بچه‌های مسلمان بود،

بلند شد. بعد از این واقع تعدادی از مارکسیست‌ها به او مراجعه کردند تا

نماز خواندن را یاد بگیرند...

آیت الله غفاری پس از تحمل سختی‌ها و شکنجه‌های فراوان روز ششم

دی ماه در حالیکه دژخیمان ساواک ایشان را به سختی شکنجه کرده و

پای او را در روغن داغ سوزانده بودند، به «هل من ناصر ینصرنی»

امام خود لبیک گفت و روح بلندش به سوی حق پرواز کرد.

 


ساواک 10 روز پس از شهادت وی خبر شهادت ایشان را به خانواده اعلام و از

آنان خواست که بی‌سروصدا برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش

مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری کرد و

ساواک مجبور شد برای تدفین مخفیانه، جنازه را شبانه به قم بفرستد.

طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و تشییع جنازه باشکوهی برای

شهید آیت الله غفاری برگزار کردند. حاضران در مسیر تشییع جنازه به

سمت حرم حضرت معصومه‌(ع) شعارهایی علیه حکومت ستم شاهی

سردادند و این تشییع به راهپیمایی علیه رژیم شاه تبدیل و به دستگیری

تعدادی از طلاب منجر شود.

آیت الله کعبی عضو جامعه مدرسین در سالروز شهادت آیت الله غفاری به

سخن معروف وی که می‌گفت «دشمن خمینی، کافر است» اشاره کرده

و گفت: صلابتی که در دفاع از اسلام، اهل بیت و نهضت امام خمینی (ره)

و مقاومتی که در مقابل دژخیمان ساواک از خود نشان داد، شهید غفاری

را به عنوان یک مجتهد در راه خدا و مکتب اهل بیت و نهضت انقلاب ماندگار

کرد.

وی شهید غفاری را از افتخارات شیعه و مکتب عاشورا دانست و عنوان

کرد: احیای امر این عالمان شهید، ‌احیای امر اهل بیت و پاسداشت نهضت

جاوید امام خمینی (ره) و مجتهدان شهید مظلوم است.

وی اظهار داشت: آیت الله سعیدی و غفاری این دو مجتهد فداکار اسوه

علما و فضلای حوزه علمیه در فداکاری و معرفت و ایثار در راه خدا هستند.

بُعد سیاسی و مبارزاتی آیت الله غفاری بیش از همه کارهای وی مورد

بررسی قرار گرفته حال آنکه وی ید طولایی در علم و دانش داشته است

و در جایگاه والای این شهید مجتهد بس که در محضر درس اساتیدی

همچون آیت‌الله سیدمحمد‌حجت کوه ‌کمری، امام خمینی(ره)، علامه

سید محمدحسین طباطبایی، آیت‌الله میرزا محمد فیض قمی، آیت‌الله

سید محمد تقی خوانساری و آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی

(رضوان الله تعالی علیه)کسب فیض کرده‌ است.

شهید غفاری در علم فقه به دانش و مقامی رسیده بود که با آیت‌الله

سید شهاب الدین مرعشی نجفی به مباحثه می‌پرداخت. وی همچنین

مدتی در حوزه علمیه نجف اشرف از محضر درس آیت‌الله ابوالقاسم

خویی و آیت‌الله سید محسن حکیم نیز بهره‌مند شد و طی همین سالها،

از عالمان بزرگی چون آیت‌الله سید محسن حکیم در نجف و آیت‌الله محمد‌

حجت کوه ‌کمری در قم اجازه اجتهاد دریافت کرد.

 

برخى از فعالیتهاى شاخص:

حضور در تهران بعنوان امام جماعت مسجد الهادی درسال 1334
 
مخالفت با طرح انجمنهای ایالتی وولایتی درسال 1340
 
دستگیر وزندانی درقیام 15 خرداد 1342
 
بازداشت درسالهای 1345 و1353
 
تبدیل مسجدالهادی به یکی از کانونهای حساس مبارزه با
 
رژیم شاه
 
دستگیری منجربه شهادت درسال 1353
 
تحمل شکنجه های وحشتناک ماموران ساواک از قبیل شکستن
 
دندانها و دستها، سوزاندن پاها در روغن داغ 

 

کلام شهید:

دشمن خمینی کافر است

 

یاد و نام این اسوه مجاهدت، فداکاری و ایثار گرامی باد.



تاریخ: یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

سال شصت و چهار، و تخریب کعبه

وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول

وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول

تخریب کعبه توسط یزید

در سال ۶۴ هجری به دستور یزید خانه کعبه را با منجنیق خراب کردند[۱].

این فاجعه یازده روز قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.

منابع:

۱- تتمه المنتهی: ص۶۳٫فیض العلام: ص۲۰۳٫


 

در سال شصت و چهار هجری،خانه کعبه را با منجنیق به دستور یزید خراب

کردند؛ این فاجعه یازده روز از قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.

 

واقعه حمله به شهر مقدس مکه به دستور یزید بن معاویه از مسلمات

تاریخی است که مورخان معروف اهل تسنن از جمله طبری در تاریخ خود

و ابن اثیر در کتاب الکامل آن را نقل کرده‌اند. در مورد دلیل این حمله در

تاریخ می‌خوانیم که پس از واقعه عاشورا، قیام‌های متعددی در نقاط

مختلف دنیای اسلام علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه

صورت گرفت. بعضی از این قیام‌ها به انگیزه خونخواهی از امام حسین

(علیه‌السلام) و یارانش صورت گرفت، و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال

می‌کرد. یکی از این قیام‌ها، قیام مردم مدینه بود.

 

جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون شهر

مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن زبیر وی

به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو ماه، شهر

مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که خانه کعبه را

با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.یزید برای مقابله با این

قیام سپاهی به فرماندهی مسلم بن عقبه به سوی این شهر فراهم کرد.

این سپاه در طی سه روز چنان قتل و غارت و جنایاتی در مدینه مرتکب

شد که بیان از گفتن آن عاجز است. سرکوبی قیام مردم مدینه، در

ذی الحجه سال ۶۳ هـ.ق رخ داد. در همان ایام عبدالله بن زبیر نیز که در

مکه سکونت داشت، اعلام مخالفت با یزید کرد و مردم مکه و حجاز را به

اطاعت از خود دعوت کرد. یزید که اطلاع یافته بود عبدالله بن زبیر

طرفداران فراوانی پیدا کرده است، برای مقابله با قیام او به مسلم بن

عقبه دستور داد پس از فرونشاندن قیام مردم مدینه با سپاه خود عازم

مکه شود و قیام ابن زبیر را نیز سرکوب کند.

 

مسلم بن عقبه در اواخر سال ۶۳ هـ.ق رهسپار مکه شد. وی در بین راه

درگذشت و به دستور یزید، حصین بن نمیر جانشین وی شد.

 

جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون

شهر مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن

زبیر وی به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو

ماه، شهر مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که

خانه کعبه را با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.

 

سرانجام در اوایل ماه ربیع الثانی سال ۶۴ هـ.ق با رسیدن خبر مرگ یزید

به گوش حصین بن نمیر و یارانش، آنها به محاصره شهر مکه پایان دادند.

 




تاریخ: شنبه 5 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

"كريسمس"جشني كه هر ساله نويد آغاز سال نوي ميلادي را به جهانيان

مي‌دهد، يك جشن مذهبي براي مسيحيان است كه در طول تاريخ خود،

دگرگوني‌هاي بسياري را تجربه كرده است. آنگونه كه از تاريخ بر مي‌آيد،

كريسمس در قرن چهارم ميلادي كه امپراطوري روم (بيزانس) بطور

رسمي آيين مسيحيت را پذيرفت، در دنياي غرب رايج شد و به مرور زمان،

نشو و نما گرفت .

مورخان مي‌گويند اين جشن گرچه متعلق به مسيحيان است اما در اصل

از ايران باستان و آيين "مهر" (ميترائيسم) گرفته شده و به همين دليل،

با دي و شب يلداي ايراني همزادي و اشتراكات فراوان دارد. آنان در اين

زمينه به اختلاف نظرهاي موجود بر سر سالروز ولادت حضرت عيسي(ع)

استناد مي‌كنند و مي‌گويند كه بحث ميان بزرگان عالم مسيحيت و تاريخ

نگاران درباره روز ميلاد آن حضرت چنان زياد است كه نمي‌توان در اين باره،

روزي را مشخص كرد.

زمان "كريسمس" اكنون نيز ميان شاخه‌هاي مختلف مسيحيت اعم از

ارتدوكس ، كاتوليك و پروتستانها، متفاوت است و هريك، مبنايي را براي آن

تعيين كرده‌اند گرچه همگي به سالروز تولد "مهر" (ميترا) - خداي پاكي-

در ايران باستان نزديكند. آداب و رسوم كريسمس نيز در طول زمان دچار

دگرگونيهاي بسيار شده است به‌گونه‌اي كه مي‌گويند هديه‌دادن و

شيريني‌هاي متنوع و رنگارنگ آن در قرن نوزدهم ميلادي توسط تاجران

يهودي در اروپا رايج شد. عده بسياري نيز معتقدند كه "بابانوئل"، شخصيت

افسانه‌اي كه مسيحيان را در ايام كريسمس با هداياي خود، خوشحال

مي‌سازد، در واقع از "عمو نوروز" ايراني الهام گرفته و در ابتدا، لباسي

سبز بر تن داشته است. علت تغيير رنگ بابانوئل به لباس قرمز مشخص

نيست و به همين دليل، امروزه عده‌اي - به طنز يا جدي- معتقدند كه

شركت كوكاكولا، چنين رنگي را به آن داده است. بابانوئل پيش از اين به

كودكان هديه مي‌داد اما چند دهه است كه به لطف تبليغات دنياي مصرف،

دادن هديه به بزرگان را نيز مد كرده است .

با وجود اين، برگزاري كريسمس در كشورهاي مختلف مسيحي بنا به سنت

و رسم و رسوم آنان، تفاوتهايي نيز با يكديگر دارد.

كريسمس بار ديگر در حال نزديك شدن است و مردم براي جشن گرفتن

تولد حضرت عيسي مسيح(ع) به كليساها مي‌روند. در اين دوران، به

خصوص رايج است كه مسيحيان از دستورهاي حضرت عيسي(ع) پيروي

مي‌كنند، اما چيزي كه به خوبي درك نشده، اين است كه مسلمانان هم

حضرت عيسي(ع) را دوست داشته و به وي احترام مي‌گذارند، چرا كه او

نيز يكي از پيام‌آوران خدا براي بشريت بوده است.

به نقل از سايت (مك هال)، شخصيت حضرت عيسي(ع) در اسلام، نقشي

اساسي دارد و مسلمانان ايمان دارند كه خداوند، انجيل را به عيسي داده

است، همان‌گونه كه تورات را بر موسي(ع)، زبور را بر داود(ع) و قرآن را بر

محمد(ص) نازل كرده است. جالب است بدانيم، مسلمانان تا زماني كه به

حضرت عيسي(ع) ايمان نياورند، مسلمان به شمار نمي‌روند و اسلام، تنها

ديني است كه بر مسيحيت گواهي داده است. همچنين اسلام، احترام

خاصي نيز براي حضرت مريم(س) قايل است و در قرآن نيز سوره مريم به

زندگي وي اختصاص دارد. زندگي عيسي مسيح(ع) براي مسيحيان و غير

مسيحيان واقعه مهمي است.

هم مسلمانان و هم مسيحيان مي‌توانند درس‌هاي بسياري از كريسمس

بگيرند، اما گاه به نظر مي‌رسد، اين جشن سالانه، پيروزي سمبل‌هاي

شرك بر دين عيسي(ع) است و در اين‌‌باره اختلافي وجود ندارد، چراكه

سمبل‌هاي گرفته‌شده از دين‌هاي غيرخداپرستانه،تولد و درس‌هاي حضرت

عيسي مسيح(ع) را تحت‌الشعاع قرار داده است اين اختلاط باعث اختلال

در اصول اساسي مسيحيت مانند روحانيت، سادگي، فروتني، مهرباني و

بخشندگي است.

كريسمس برهه‌اي افتخارآميز از سال است، اما هر ساله چهره حضرت

عيسي(ع) و آموزه‌هاي وي بيشتر و بيشتر از اين مراسم رخت برمي‌بندد.

ولي به هر حال، نكته مثبتي هم دارد كه اگر نبود، روابط خانوادگي از انچه

امروزه ديده مي شود بدتر بود و درواقع، تنها فرصتي است كه خانواده‌ها

تلاش مي‌كنند، پيوندهاي شكسته‌شده‌شان را ترميم كنند.

در جنگ جدايي دين از مدارس و دولت، كريسمس پيروزي بزرگي در

بازگرداندن روحانيت به زندگي فرد است. واقعا خجالت‌آور است كه به جاي

كريسمس مبارك از الفاظي مانند تعطيلات مبارك و بريكات فصلي استفاده

شود كه بيشتر ناشي از تمايلات تجاري است.انكار مسيحيت در جشن‌هاي

كريسمس به هيچ‌كس كمك نمي‌كند. درواقع ما مسلمانان از وجود

محتواهاي بيشتر مسيحيت استقبال مي‌كنيم و احترام خود را به روش

خودمان و با برپايي جشن به حضرت مريم(س) و فرزندش نشان مي‌دهيم.

در حالي كه عده‌اي مي‌كوشند تا مسلمانان و مسيحيان را از هم جدا كنند،

ما با نيرويي جدايي‌ناپذير با يكديگر متحد مي‌شويم؛ نيرويي كه پيام عشق،

صلح و موزه‌هاي فراموش‌ناشدني حضرت عيسي(ع) بوده و از سوي

پيروان هر دو دين پذيرفته شده است.

اين جمله فراموش‌ناشدني است: عيسي پسر مريم گفت: دنيا يك پل

است، از آن بگذريد، اما خانه‌اي بر آن نسازيد. كسي كه به روز آخرت معتقد

است، اميد به ابديت دارد، اما اين دنيا، تنها يك ساعت است. آن را در

ستايش و دعاي خداوند براي آسايش در روزي ناديده بگذرانيد؛ اين جمله‌اي

است كه بر سردر بزرگ‌ترين معماري مسلمانان، مسجد ساخته شده

توسط امپراتور اكبر در استان آگرا در شمال هند نوشته شده است.

چرا تولد حضرت عيسي(ع) در همه جهان جشن گرفته مي‌شود، به ويژه

در آمريكا، اما پيام صلح و عشق وي تقريبا ناديده انگاشته مي‌شود؟


 

 کشته شدن 3 نفر درشب کریسمس

به دست پلیس واشنگتن  

خبرگزاری تسنیم: پلیس آمریکا یک سیاهپوست 18 ساله دیگر را به قتل

رساند/مردم در برکلی با پلیس درگیر شدند

 

پلیس واشنگتن در شب عید کریسمس با تیراندازی‌های متعدد سه تن را 

 به قتل رساند.خبرگزاری فارس: کشته شدن ۳ نفر در شب کریسمس به

دست پلیس واشنگتن ، پلیس واشنگتن دی سی در تیر اندازی متعدد به

  شهروندان آمریکایی دو مرد و یک زن را در شب کریسمس کشت.

 

خبرگزاری تسنیم: حقوق بشر آمریکایی؛ تبعیض، قتل، سرکوب

به گزارش پایگاه خبری واشنگتن دی‌سی، پلیس پایتخت آمریکا در

آستانه کریسمس ۲۰۱۵ با تیراندازی به سوی ۵ تن منجر به قتل دو مرد

شد. در محله دیگری نیز در شهر واشنگتن دی‌سی، پلیس این

شهر با تیراندازی‌ به سوی ۴ شهروند آمریکایی یک زن را به قتل رساند.

پلیس آمریکا مدعی شده به دلیل تماس و گزارش مردم از دزدی در

محل حضور یافته و به سوی قربانیان تیراندازی کرده است.




تاریخ: شنبه 4 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 در سالروز شهادت امام رضا(علیه السلام)؛

دلایل پذیرش ولایتعهدی توسط امام رضا (ع)

موضع ‏گیری های امام در برابر پذیرش ولایتعهدى

امام (علیه السلام) از كوچكترین فرصتى كه به دست مى‏ آورد سود 
 
جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى‏ كرد كه مأمون در اعطاى سمت 
 
ولیعهدی كار مهمى نكرده جز آن كه در راه برگرداندن حق مسلم امام كه 
 
قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است.
 

امام علي ‌بن موسي الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان در سن 35

سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان

مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام

رواداشتند .نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و

مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام

محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان، سبب ناميده شدن آن

حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد

زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود

بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و

خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي

و خشنود بود‌ند".پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام )

پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون

عباسيبهشهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.

 

چرا امام رضا (علیه السلام)، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟

این سؤالى است كه در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم

مى‏ پردازیم:

1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى:امام رضا (علیه السلام) به این حقیقت توجه

داشت كه در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلكه

علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مى‏شوند. در این حال اگر

بر امام جایز بود كه در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافكند، ولى در

مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق

نمى ‏داد كه جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را

پذیرفتند.افزون بر این، بر امام لازم بود كه جان خویشتن و شیعیان و

هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى

بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مى‏ ماندند تا براى مردم

چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ‏ها باشند .

آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در
 
 
آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود كه در
 
قالب بحث‏هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود كفر
 
و الحاد به ارمغان مى ‏آورد.حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى،
 
هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏ سپرد، این فداكارى
 
كوچكترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر
 
نمى‏ داشت.علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یك
 
اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى‏ داد، دایر بر این مطلب كه
 
علویان در حكومت سهم شایسته ‏اى داشتند.
 
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود كه مردم اهل بیت را در
 
 
صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز
 
 
گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شایع شده بود، فقط علما و فقهایى
 
هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى ‏آیند. شاید امام خود نیز به این
 
 
نكته اشاره مى‏ كرد هنگامى كه «ابن عرفه» از وى پرسید:«اى فرزند
 
رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»امام پاسخ
 
داد: «به همان انگیزه‏اى كه جدّم على(ع)،را وادار به ورود در شورا نمود.»
 
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را
 
به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در كارهایى كه
 
انجام مى‏ داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
 
مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن
 
ولیعهدى نمى‏ باشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او
 
مى‏ دانست كه هرگز از دسیسه ‏هاى مأمون و دار و دسته‏ اش در امان
 
نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد
 
ماند. امام به خوبى درك مى‏ كرد كه مأمون به هر وسیله‏ اى كه شده در
 
مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض
 
مى ‏شد كه مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام
 
 
امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى‏ نمود. پس این دلایل
 
هیچ كدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام كافى نبود.

 

2- ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز:اكنون كه امام رضا(ع)

در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمى‏تواند این مقام را وسیله

رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیكر امت

اسلامى را تهدید مى‏ كند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى

هم امام نمى‏تواند ساكت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان

نشان بدهد.پس باید در برابر مشكلاتى كه در آن زمان وجود دارد برنامه‏ اى

بریزد. اكنون درباره ‏اى این مشكلات سخن خواهیم گفت:

 
1 ـ انحراف فرمانروایان: كوچكترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى‏ كند كه
 
 
فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و
 
اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى كه
 
 
به نامش بر مردم حكم مى‏ راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوك
 
خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه كه مى‏ فهمیدند
 
 
كه اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى‏ كردند. پیامد این اوضاع،
 
انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، كه دیگر مقابله با آن
 
هرگز آسان نبود.
 
2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته كه فرمانروایان
 
آنچنانى، «علما» یشان مى‏ خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و
 
تعالیم اسلامى را به بازى مى‏ گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه
 
حكمرانان استخدام كنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و
 
ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار
 
 
دادند، عقیده فاسدى كه بى‏ مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده
 
 
براى آن رواج داده شد كه حكمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم
 
بپردازند و هر كارى كه مى‏ كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى به
 
 
خود جرأت انكار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یك
 
قرن و نیم مى‏ گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
 
3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته
 
بودند كه قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مى‏ شمردند و با 
 
همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى ‏آبرو ساخته بودند،
 
آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى ‏شمردند. 
 
در آن فرصت كوتاهى كه نصیب امام (ع)شد و حكمرانان را سرگرم كارهاى
 
 
خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه كردن مردم ایفا نمود. این فرصت
 
همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان
 
 
گفت كه فرصت مزبور ـ البته به شكلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال
 
 
203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده ‏اى بین مردم
 
پیدا كرد و حتى نوشته‏ هایش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر
 
مى ‏كردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.

4 ـ موضع ‏گیرى‏ هاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این كه به

بى ‏رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضع‏گیرى‏

هایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این كه با

خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با

خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشكل اساسى مردم كه توحید و ولایت

است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست،

همواره بر این نكته تأكید مى‏ نمود كه مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى

برگزیده است، امام وانمود مى‏ كرد كه مأمون حق را به اهل آن واگذار

كرده است و كار مهمى نكرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت

اعتراف مى‏ كند كه مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى كه مى‏ فرماید

اگر زنده باشم و حكومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند

عمل مى ‏كنم. شروط امام كه تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته

باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل

روشنى است بر خنثى كردن نقشه‏ ها و توطئه‏ هاى مأمون از سوى آن

 

حضرت پس از آن كه امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از 
 
 
سوی مأمون، پشت ‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن
 
این كه مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار
 
ولیعهدی خویش را به وى پیشنهاد كرد. در اینجا نیز امام مى‏ دانست كه 
 
منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، 
 
ولی اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت كه امام به ناچار با پیشنهاد 
 
او موافقت كرد.
 
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه‏ هاى مأمون
 
اتخاذ مى‏ كرد كه مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
 
نخستین موضع ‏گیرى
 
امام تا وقتى كه در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى كرد و
 
 
آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هیچ
 
 
قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نكته
 
 
اشاره كرده‏ اند كه دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت
 
نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‏ اى براى آن بود
 
 
كه مأمون بداند كه امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى‏ گیرد و به خوبى
 
به توطئه‏ ها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام
 
توانسته بود شك مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
 
موضع ‏گیرى دوم
 
به رغم آن كه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده ‏اش هر كه را
 
مى‏ خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ كس حتى
 
 
فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى كه آن یك سفر كوتاه نبود، سفر
 
مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود كه باید امام طبق گفته مأمون رهبرى
 
 
امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى ‏دانست كه از آن سفر
 
برایش بازگشتى وجود ندارد.
 
موضع گیرى سوم
 
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلكه
 
صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روایت زیر را خواند، خداوند متعال 
 
مي فرمايد: « كلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر كس به
 
دژ من وارد شود از كیفرم مصون مى‏ ماند.»
 
در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام
 
 
نوشتند و این رقم با توجه به كم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار
 
اعجاب‏ انگیز مى‏ نماید.
 
جالب آن كه مى‏ بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى
 
 
مردم را عنوان نكرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى
 
 
دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق كرد، امام حتى از
 
آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با
 
آن كه به یك سفر سیاسى به مرو مى ‏رفت، هرگز مسایل سیاسى یا
 
شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان
 
 
رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود كه مهمترین
 
 
مسأله زندگى حال و آینده ‏شان به شمار مى‏ رفت.
 
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش كشید، چرا که
 
توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است كه ملت ها به كمك آن از هر نگون
بختى و رنجى، رهایى مى ‏یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم
 
كند، همه چیز را از كف باخته است.
 
رابطه مسأله ولایت با توحید
 
پس از خواندن حدیث توحید،ناقه امام به راه افتاد،ولى هنوز دیدگان هزاران
 
 
انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خویش
 
 
بودند و یا به حدیث توحید مى‏ اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از
 
 
عمارى - چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن
 
می نشینند و سفر می کنند-  بیرون آورد و كلمات جاویدان دیگرى به زبان
 
 
آورد، با صداى رسا فرمود: « كلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من
 
هستم.»
 
در اینجا امام یك مسأله بنیادى دیگرى را عنوان كرد، یعنى مسأله «ولایت»
 
 
كه همبستگى شدیدى با توحید دارد.
 
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن كه مسأله
 
رهبرى حكیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد،هرگز امورش به سامان
 
نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران
 
و طاغوت ها خواهد بود كه براى خویشتن حق قانونگذارى ـ كه مختص
 
خداست قایل شده و با اجراى احكامى غیر از حكم خدا جهان را به وادى
 
 
بدبختى، نكبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشانید.
 
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درك كنیم، در خواهیم یافت كه گفته
 
 
امام « و آن شرط، من هستم» با یك مسأله شخصى، آن هم به نفع خود
 
او، سر و كار نداشت، بلكه مى‏ خواست با این بیان یك موضوع اساسى و
 
كلى را خاطر نشان كند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم
 
ذكر مى ‏كند و به ما مى‏ فهماند كه این حدیث، كلام خداست كه از زبان
 
پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین
 
شیوه‏اى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار كم سابقه است، مگر در موارد
 
 
بسیار نادرى مانند اینجا كه امام مى‏ خواست مسأله «رهبری امت» را به
 
مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى
 
بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حكم
 
 
خدا، امام مسلمانان معرفى كرد.
 
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده ‏ها در هم
 
كوبید، چه او مى ‏خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد
 
 
كه آرى، حكومت او و بنى عباس یك حكومت قانونى است.
 
نكته‏ اى بسیار مهم
 
امامان ما در هر مسأله‏اى، ممكن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این
 
مسأله كه خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه
 
 
نمى‏ كردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در
 
برداشت.
 
این خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان
 
 
بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى‏ بینیم كه با جبار
 
ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مى‏ كند، ولى بارها و در فرصت
 
 
هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى‏ كشد.  رشید خود
 
 
نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانكه كتب تاریخى نوشته ‏اند، اذعان
 
كرده است.
 
روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى كه مردم در خفا دست بیعت با تو
 
مى‏ فشارند؟»
 
امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.» 
 
 
موضع‏ گیرى چهارم
 
امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع
 
منفى با مأمون سخن مى‏ گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى
 
 
هیچ كدام را نمى‏ پذیرفت تا آن كه مأمون با تهدیدهاى مكررى به قصد
 
جانش برخاست.امام با اینگونه موضع‏گیرى زمینه را طورى چید كه مأمون
 
 
را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم كارى كنم كه مردم
 
نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلكه این دنیاست كه از پى او روان
 
 
شده.» با این شگرد به مأمون فهماند كه نیرنگش چندان موفقیت‏ آمیز
 
نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ‏ریزى بردارد.
 
موضع ‏گیرى پنجم
 
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلكه در هر فرصتى تأكید
 
 
مى‏ كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده
 
است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى‏ داد كه
 
 
مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شكست. امام به
 
 
صراحت مى‏ فرمود كه به دست كسى جز مأمون كشته نخواهد شد و
 
كسى جز مأمون او را مسموم نخواهد كرد. این موضوع را حتى پیش روى
 
 
مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى‏ كرد، بلكه رفتارش در
 
 
طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حكایت
 
 
مى‏ كرد.
 
موضع ‏گیرى ششم
 
امام علیه السلام از كوچكترین فرصتى كه به دست مى‏ آورد سود جسته
 
 
این معنا را به دیگران یادآورى مى‏ كرد كه مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى
 
 
كار مهمى نكرده جز آن كه در راه برگرداندن حق مسلم امام كه قبلا از
 
 
دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن
 
 
خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى‏ ساخت.
 
 
نخست در شیوه اخذ بیعت مى‏ بینیم كه امام جهل مأمون را نسبت به
 
شیوه رسول خدا كه مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى
 
بیعت با امام آمده بودند كه امام دست خود را به گونه‏ اى نگاه داشت كه
 
پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى‏ گرفت.
 
مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى‏ آورى. امام فرمود:
 
تو نمى‏ دانى كه رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى‏ گرفت؟ 
 
دیگر از نكات شایان توجه آن كه در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد
 
سخنرانى طولانى، عبارات كوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر
 
 
رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید،
 
یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مى‏شود كه حق
 
شما را منظور بداریم.»این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف
 
 
است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نكرده‏ اند.امام حتى از
 
 
این كه كوچكترین سپاسگزارى از مأمون كند خوددارى كرد و این خود
 
موضع سرسختانه و قاطعى بود كه مى‏ خواست ماهیت بیعت را در ذهن
 
مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در
 
 
همان مجلس حساس بفهماند.
 
اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)
 
روزى مأمون در مقام آن برآمد كه از امام اعتراف بگیرد به این كه علویان و
 
عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یكسانند، تا به گمان خویش
 
 
ثابت كند كه خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.
 
مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مى‏ كردند. مأمون رو به امام
 
كرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‏ اى دارم كه سرانجام به
 
درست بودن آن پى‏ برده ‏ام. آن این كه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر
 
یكسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبك
اندیشى است.
 
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى‏ گویم و گرنه
 
سكوت بر مى‏ گزینم.
 
مأمون اصرار كرد كه نه، حتما نظر خود را بگویید كه در این باره چگونه
 
مى‏ اندیشى؟
 
امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اكنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را
 
بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مى‏ كنى؟
 
مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا
 
روى بر مى‏ گرداند!
 
 
آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا
 
مى ‏تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
 
مأمون در دریایى از سكوت فرو رفت و سپس بى‏ اختیار چنین اعتراف كرد:
 
 
آرى به خدا سوگند كه شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیكترید
 
تا ما.
 
 امام رضا علیه‌ السلام و بیداری در برابر دشمن
 
درس امام رضا علیه‌السلام به همه‌ی ما این است که ای مسلمان! از
 
مبارزه خسته نشو. نخواب چون دشمن همیشه بیدار است و در شکلهای
 
 
مختلف و در لباسها و نقابهای گوناگون و با آرایشهای رنگارنگ ظاهر میشود
 
 
چشم تیزی داشته باشید، دشمن را بشناسید و راه مبارزه‌ی با دشمن را
 
بلد بشوید و مثل علی بن‌موسی الرضا(علیه السلام)از اول تا آخر مبارزه 
 
 
را ادامه بدهید.
 
رهبر انقلاب ۶۳/۰۹/۰۳
 

شهادت امام رضا (علیه السلام)

در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از

خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و

بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين

ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او

دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد

و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند

و مأمون اصرار كرد تا جايي‌كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به

جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر

اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر

سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .

تدفين امام رضا (علیه السلام)

به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن

حضرت به دور از چشم دشمنان,  بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن

نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران

آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه

بركت و مباهات ايرانيان است.




تاریخ: چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اعمال و مناسبت‌های ماه ربیع‌الاول

بعد از پشت سرگذاشتن دو ماه محرم و صفر و عزاداری‌ها به بهار
 
ماههایعنی ماه ربیع‌الاول، رسیدیم...
 

 ماهی که آثار رحمت خداوند هویداست و ذخایر برکات خداوند و نورهای

زیبایی او بر زمین فرود آمده است، زیرا میلاد رسول خدا (ص) در این ماه

است و سزاوار است که همه علاقه‌مندان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)

آن را ارج نهند و گرامی بدارند.
 
ماه ربیع‌الاول آمیخته با خاطره غم‌انگیزی چون شهادت امام حسن

عسکری(ع) و مطابق روایت معروف، ماه میلاد مبارک پیامبر گرامی

اسلام(ص) و حضرت صادق(ع)، هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه،

آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه(عج) و ماه رخداد واقعه عظیم

«لیلة‌المبیت» است.

اعمال و وقایع رخ داده در ماه ربیع‌الاول به عنوان سومین ماه قمری، به

نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله مکارم شیرازی به شرح زیر است:
 
اعمال مشترک اول هر ماه
 
دعای هنگام رؤیت هلال، خواندن سوره حمد، نماز اول ماه و روزه گرفتن،

اعمال مشترک اول هر ماه قمری هستند که می‌توانید برای مشاهده

شرح و کیفیت انجام آنها به نشانی اینترنتی زیر مراجعه کنید:
 
اعمال مختص این ماه

روز اوّل

علما گفته‌اند مستحب است، به شکرانه هجرت موفّقیت‌آمیز رسول

خدا(ص) این روز را روزه بگیرند و صدقه و انفاق و احسان نمایند و همچنین

زیارت آن بزرگوار، در این روز مناسب است.

مرحوم «سیّد بن طاووس»، دعایی را برای این روز در کتاب اقبال نقل

کرده است.
 
روز دوازدهم

در این روز دو رکعت نماز مستحب است که در رکعت اوّل بعد از حمد، سه

مرتبه سوره «قل یا ایّها الکافرون» و در رکعت دوم بعد از حمد، سه مرتبه

سوره «توحید» خوانده شود.
 
روز هفدهم

این روز مطابق نظر مشهور علمای امامیّه، روز ولادت رسول خدا(صلی الله

علیه وآله) و همچنین میلاد امام صادق(علیه السلام)است و روز بسیار

مبارکی و دارای اعمالی است:
 
1) غسل؛ به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل.
 
2) روزه؛ که برای آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتی از

ائمّه معصومین(علیهم السلام)آمده است: کسی که این روز را روزه بدارد،

خداوند برای او ثواب روزه یکسال را مقرّر می‌فرماید.
 
3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مؤمنان و به زیارت

مشاهد مشرّفه رفتن.
 
4) زیارت رسول خدا(ص) از دور و نزدیک؛ در روایتی از آن حضرت آمده

است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به

هنگام حیاتم به سوی من هجرت کرده باشد، اگر نمی‌توانید مرا از نزدیک

زیارت کنید، از همان راه دور به سوی من سلام بفرستید (که به من

می‌رسد).
 
5) زیارت امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با

همان زیارتی که امام صادق(علیه السلام) در چنین روزی کنار ضریح

شریف آن حضرت(علیه السلام) وی را زیارت کرد. برای خواندن این زیات

به آدرس زیر مراجعه شود.
 
6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن

طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل

عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبیّ اکرم(صلی الله علیه وآله)

سفارش بسیار کرده است.
 
بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایی جشن‌ها و تشکیل جلسات،

هرچه بیشتر با شخصیّت نبیّ مکرّم اسلام(ص)، سیره و تاریخ زندگی او

آشنا شوند و از آن، برای ساختن جامعه‌ای اسلامی و محمّدی بهره کامل

گیرند.
 
رخدادهای این ماه

شب اوّل

این شب به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، در این شب یک حادثه مهمّ

تاریخی واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(ص) از

مکّه به قصد هجرت به سوی مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور»

پنهان گردید و امیر مؤمنان علی(ع) برای اغفال دشمنان، فداکارانه در

بستر رسول خدا(ص) خوابید و مشرکان قریش که خانه رسول خدا(ص)

را محاصره کرده بودند، به گمان آن که رسول خدا(ص) در بسترش آرمیده

است، تا صبح منتظر ماندند و چون صبحگاهان با شمشیرهای برهنه به

منزل آن حضرت هجوم بردند تا رسول اللّه(ص) را بکشند،علی(ع) را دیدند

که از آن بستر برخاست! بدین سان، رسول خدا(ص) در فرصتی مناسب

خود را از چنگال مشرکان قریش نجات داد و علی(ع) نیز با این فداکاری،

عشق و علاقه و برادری خود را نسبت به رسول خدا(ص)نشان داد؛ این

در حالی بود که هر زمان ممکن بود کسی را که در بستر خوابیده به قتل

برسانند.
 
آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ

بِالْعِبادِ; بعضی از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودی

خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» در حقّ آن

حضرت نازل شد.
 
سال هجرت رسول خدا(ص) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلی عظیم

در جهان اسلام روی داد.
 
روز هشتم

در روز هشتم ربیع الأوّل، سال 206، شهادت امام حسن عسکری

(علیه السلام) طبق روایتی واقع شده است و از همان روز، امامت

حضرت صاحب الزّمان، حجّة بن الحسن عجّل الله تعالی فرجه الشریف

آغاز شد.
 
روز دهم

روز ازدواج رسول خدا(ص) با حضرت خدیجه کبری(علیها السلام) است در

حالی که رسول خدا(ص) 25 ساله بود و حضرت خدیجه(علیها السلام)40

ساله. به همین مناسبت روزه این روز به عنوان شکرگزاری مستحب

شمرده شده است.
 
روز دوازدهم

این روز مطابق نظر مرحوم شیخ کلینی و مسعودی و همچنین مشهور

میان اهل سنّت، روز ولادت با سعادت نبیّ مکرّم اسلام(ص)است.
 
همچنین در این روز، رسول خدا(ص) بعد از 12 روز که مسیر راه میان مکّه

و مدینه را پیمود وارد مدینه گردید. و نیز روز انقراض دولت بنی‌مروان در

سال 132 است.
 
روز چهاردهم

در سال 64 در چنین روزی، یزید بن معاویه به هلاکت رسید.
 
وی پس از سه سال و 9 ماه خلافت که همراه با جنایات عظیمی بود - که

مهمترین آن واقعه کربلا و شهادت ابی عبداللّه الحسین(ع) و یارانش

می‌باشد - در سنّ 37 سالگی در منطقه «حوران» زندگی ننگینش به پایان

رسید؛ جنازه‌اش را در دمشق دفن کردند؛ ولی اکنون اثری از او نیست.
 
شب هفدهم

طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم

اسلام(ص) است و شب بسیار مبارکی است.
 
همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا(ص)، در چنین شبی معراج آن

حضرت صورت گرفت.

 
روز هفدهم

همان گونه که گفتیم مشهور میان علمای امامیّه آن است که روز هفدهم

ربیع الأوّل، روز ولادت با سعادت رسول خدا حضرت محمّد بن عبداللّه(ص)

است و معروف آن است که ولادتش در مکّه معظّمه، واقع شده است و

زمان ولادتش هنگام طلوع فجر، روز جمعه، سنه عام الفیل بوده است.

(عام الفیل سالی است که ابرهه با لشکرش که بر فیل سوار بودند به

قصد تخریب کعبه آمد، ولی همگی نابود شدند).
 
همچنین در چنین روزی در سال 83 هجری قمری، ولادت امام صادق

(علیه السلام) واقع شده است و از این جهت نیز بر اهمّیّت این روز

افزوده شده است.
 
ماه ربیع الأوّل گرچه آغاز آن آمیخته با خاطره غم‌انگیز و اندوه‌بار شهادت

امام حسن عسکری(علیه السلام)است، ولی از آن جا که میلاد مبارک

حضرت ختمی مرتبت رسول گرامی اسلام(ص) مطابق روایت معروف،

در هفدهم این ماه و طبق روایت غیرمعروف، در دوازدهم آن واقع شده

و میلاد حضرت صادق(ع) نیز در هفدهم این ماه است، ماه شادی و

جشن و سُرور است.
 
از آن جا که هجرت پیامبر اکرم(ص) که سرچشمه دگرگونیِ عمیق در

جهانِ اسلام و عزّت و شوکت مسلمین شد، و همچنین داستان

«لیلة‌المبیت» در این ماه واقع گردیده، و آغاز امامت پربرکت حضرت

بقیة اللّه (ارواحنا فداه) همزمان با شهادتِ پدر بزرگوارش نیز می‌باشد؛

در مجموع از ماه‌های بسیار پربرکت و پرخاطره است، که سزاوار است،

همه علاقه مندان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) آن را ارج نهند و گرامی

بدارند.




تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
سندی بر حقانیت امیرالمومنین(علیه السلام)؛
 

ماجرای "ليلة المبيت" چیست؟

فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (ع) نشسته بودند
 
جبرئيل مى گفت : (به به آفرين بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر
 
فرشتگان مباهات مى كند).در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين
 
دليل آن شب تاريخى به نام (ليلة المبيت) ناميده شده است .
 
یکی از وقایع مهم تاریخ اسلام هجرت پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از
 
مکه به مدینه در شب اول ربیع الاول می باشد .در این هجرت علی
 
(علیه السلام) نقش بسیار مهمی را ایفا کردند
 
که در مطلب پیش رو به اشاره قرآن کریم به این شب بزرگ می پردازیم.
 
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207 بقره)
 
ترجمه : بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (عليه السلام ) در
 
ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم)،
 
 
جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند،و خداوند نسبت به بندگان
 
 
مهربان است .(207 بقره)
 
مفسر معروف اهل تسنن ((ثعلبى )) مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام
 
 
تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهائى
 
 
كه نزد او بود على (عليه السلام ) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام
 
 
كه مى خواست به سوى غار ((ثور)) برود و مشركان اطراف خانه او را
 
براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على (عليه السلام ) در
 
بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى(برد حضرمى )كه مخصوص ‍ خود پيغمبر
 
 
بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به((جبرئيل )) و ((ميكائيل ))
 
وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را
 
طولاني تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ایثار به نفس کند و
 
زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هیچکدام حاضر نشدند.
 
 
به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام ) در بستر پیغمبر(ص)
 
 خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين
 
برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.
 
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام )
 
 
نشسته بودند جبرئيل مى گفت : ((به به آفرين بر تو اى على ! خداوند
 
بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)).در اين هنگام آيه فوق نازل
 
گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام ((ليلة المبيت )) ناميده شده
 
است .
 
((ابن عباس مى گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته
 
 
بود و با ابو بكربه سوى غار مى رفت درباره على (عليه السلام ) كه در
 
بستر پيغمبر(ص) خوابيده بود نازل شد.
 
((ابو جعفر اسكافى )) مى گويد: (همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح
 
نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است ) جريان خوابيدن على
 
 
(عليه السلام ) در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تواتر ثابت
 
 
شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار 
 
نمی کنند در جلد دوم((الغدير)) ذيل آيه مورد بحث (صفحه 48 به بعد)
 
مى نويسد:((غزالى ))در كتاب احياء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى
 
در كتاب ((كفاية الطالب)) صفحه 114 و ((صفورى )) در((نزهة المجالس))
 
جلد دوم صفحه 209 و ابن ((صباغ مالكى )) در كتاب ((الفصول المهمة ))
 
صفحه 33، ((سبط ابن جوزى حنفى )) در ((تذكرة الخواص )) صفحه 21
 
((شبلنجى )) در ((نور الابصار)) صفحه 86 و احمد در ((مسند)) جلد يك
 
صفحه 348 و((تاريخ طبرى )) جلد دوم صفحه 99 تا 101 و ((ابن هشام ))
 
در ((سيرة )) جلد دوم صفحه 291 و ((حلبى )) در ((سيره )) خود و
 
((تاريخ يعقوبى )) جلد دوم صفحه 29 جريان ((ليلة المبيت )) را نقل
 
كرده اند.
 
فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت 
 
گرچه آيه فوق همانطور كه در شان نزول آن ذكر شد، مربوط به ماجراى
 
 
هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فداكارى على
 
(عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولى همچون
 
 
ساير آيات قرآن ، مفهوم و محتواى كلى و عمومى داردو در واقع نقطه
 
مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود.
 
مى فرمايد: ((از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر
 
خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است ))
 
(و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد).
 
آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند كه از راه نفاق
 
 
در بين مردم آبروئى كسب مى كردند، و در ظاهر خود را مؤ من و خيرخواه
 
 
نشان مى دادند، اما كردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا
 
كه جز فساد در زمين و نابود كردن حرث و نسل كار ديگرى نداشتند ولى
 
اين گروه تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او
 
مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيستندو با فداكارى و
 
 
ايثار آنهاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى شود و
 
زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد.
 
 
جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) كه در حقيقت نقطه مقابل چيزى است كه در
 
 
آيات قبل درباره منافقان مفسد فى الارض آمده بود ((فحسبه جهنم و
 
لبئس المهاد)) ممكن است
 
اشاره به اين باشد كه خداوند در عين اينكه بخشنده جان به انسان است
 
 
همان را خريدارى مى كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى خويش ‍
 
است به انسان مى پردازد.
 
قابل توجه اينكه فروشنده ((انسان )) و خريدار خدا و متاع ((جان )) و بهاى
 
معامله خشنودى ذات پاك اوست .
 
در حالى كه در موارد ديگرى بهاى اينگونه معاملات را بهشت جاويدان و
 
 
نجات از دوزخ ذكر كرده است مثلا مى فرمايد:ان الله اشترى من المؤ منين
 
انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ،
 
 
((خدا از مومنان جانها و مالهايشان را خريدارى مى كند كه بهشت از آن
 
 
آنها باشد، در راه خدا پيكار مى كنند مى كشند و كشته مى شوند))و شايد
 
 
به همين جهت است كه آيه مورد بحث با كلمه من تبعيضيه (و من الناس )
 
شروع شده يعنى تنها بعضى از مردم هستند كه قادرند به اين كار
 
فوق العاده دست زنند، و تنها بهائى را كه براى ايثار جان طالب باشند،
 
 
همان خشنودى خدا بوده باشد، ولى در آيه 111 سوره توبه كه در بالا
 
آورديم همه مومنان به معامله با خدا، در برابر بهشت جاويدان دعوت
 
شده اند.
 
اين احتمال نيز در تفسير جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) و تناسب آن با آغاز
 
 
آيه وجود دارد كه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه وجود اين 
 
 
چنین افراد وفادار و ايثارگر در ميان مردم ، از رافت و مهربانى خدا نسبت 
 
 
به بندگانش سرچشمه گرفته ، زيرا اگر چنين انسانهاى از خود گذشته در
 
جوامع انسانى وجود نداشته باشند، اركان دين و اجتماع فرو مى ريزد،
 
ولى خداوند مهربان با اين دوستان ايثارگر خود، جلو خرابكارى دشمنان
 
را مى گيرد.
 
به هر حال اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه مشروحا گفته شد، يكى از
 
بزرگترين فضايل على (عليه السلام ) است كه در اكثر منابع اسلامى آمده 
 
 
و به قدرى چشمگير است كه معاويه ، به خاطر دشمنى خاصى كه با
 
على (عليه السلام ) داشت طبق روايتى چنان از اين فضيلت ناراحت بود
 
 
كه ((سمرة بن جندب )) را با چهارصد هزار درهم تطميع كرد كه بگويد اين
 
 
آيه درباره عبدالرحمن بن ملجم ، قاتل على (عليه السلام ) (طبق حديث
 
 
مجعولى ) نازل شده ، و آن منافق جنايت پيشه نيز چنين كرد، ولى
 
همانطور كه انتظار مى رفت حتى يك نفر اين حديث مجعول را نپذيرفت.



تاریخ: چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

به مناسبت شهادت امام رضا (علیه السلام)
 

تصویر زمینه/ خورشید هشتم

امام رضا (ع) فرمودند: مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى
 
آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد
 
(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ
 
 
كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمی شود. ( بحار الانوار،ج 78، ص 348)
شهادت امام رضا (علیه السلام) از زبان اباصلت هروی

خبر از شهادت خویش به اباصلت

اباصلت هروی می گوید: 

من در خدمت حضرت رضا (علیه السلام)بودم. به من فرمود:« ای اباصلت!

داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک

بردار و بیاور.» 

من رفتم و خاک ها را آوردم. 

امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند،

ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را

بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین

پای هارون فرمود. 

بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:

« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد،

رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر

پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان

را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند.سپس ماهی

بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب

می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو

می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور

مأمون انجام ده.» 

سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم.

وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من

حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

مسموم شدن امام با انگور

فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون

غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من

هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود

مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و

مقداری باقی مانده بود. 

با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و

کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:

« من از این انگور بهتر ندیده ام.» 

امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.» 

مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.» 

امام فرمود:« مرا معذور بدار.» 

مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه.

حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن

را به دست امام داد. 

امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست. 

مأمون پرسید:« کجا می روید؟» 

فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.» 

سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:

« در را ببند.» 

سپس در بستر افتاد. 

حضور امام جواد(علیه السلام) بر بالین پدر در لحظه شهادت

من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی

بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا

(علیه السلام) است. 

جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.» 

فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.» 

پرسیدم:« شما کیستید؟» 

فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد

(علیه السلام)هستم.» 

سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!» 

تا چشم مبارک حضرت رضا(علیه السلام)به فرزندش افتاد، او را در آغوش

کشید و پیشانی‌اش را بوسید. 

حضرت جواد (علیه السلام) خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید.

سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین

آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا (علیه السلام) به

عالم قدس پر کشید.

تغسیل امام به دست امام جواد (علیه السلام)

امام جواد (علیه السلام) فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم

غسل و آب را بیاور.» 

گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.» 

فرمود:« هر چه می گویم، بکن!» 

من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن

خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم. 

حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند

غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه

زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.» 

من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم.

کفن و حنوط کافور را آوردم. 

حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.» 

عرض کردم:« از نجاری؟» 

فرمود:« در خزانه تابوت هست.» 

داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم. 

امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.

پرواز تابوت به سوی آسمان

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از

آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون

می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا(علیه السلام) چه شد؟» 

فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ

پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و

وصی‌اش را به هم ملحق فرماید،حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.» 

در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست. 

سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت

اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد

فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

مأمون در کنار پیکر مطهر

امام ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک

کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت

رضا (علیه السلام) نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد. 

تمام آنچه را که امام رضا(ع) به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون

می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا(ع) در زنده بودنش کرامات زیادی

می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.» 

وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا(ع) به شما چه نشان داد؟» 

مأمون گفت:« نه.» 

گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ

می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت،

مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند

مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین

خواهد برد.» 

مأمون گفت:« راست گفتی.» 

بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟» 

گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش

کرده بودم.

آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا (علیه السلام)

ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ

آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد

خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام) داخل زندان شد و فرمود:

« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟» 

گفتم:« به خدا قسم، آری.» 

فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین

مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند. 

فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.» 

و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.


منبع: 
بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.

برگرفته شده از سایت رشد

 

 
 



تاریخ: دو شنبه 2 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

فرا رسیدن ایام شهادت آخرین ذخیره الهی در کسوت پیامبری حضرت

محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) و شهادت دومین پیشوای

عالم تشیع حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر دلسوختگان

اهل بیت (علیهم السلام) تسلیت باد.

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

گریان، زغمى دیده عالم شده امشب

پایان شب آخر ماه صفر است این

یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب

از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار

نخل قد زهرا و على خم شده امشب

  
چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است/
 
تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است/
 
بزرگتر ز غم مجتبی (ع) و داغ رضا(ع)/
 
 
فراق فاطمه با خاتم النبیین (ص) است

 
سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى
 
 
مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
 
رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت تسلیت باد


دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
 
تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟
 
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد
 

           رحلت جانگداز نبی اکرم صلی الله علیه و آله

آخرین وداع با یاران

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود

و علی(علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش

بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع

به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما

غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس

طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض

كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك

كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از

منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات

خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود

فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص

در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)

در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد

"طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر

مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده

گرفتن قصاصم.

درخواست پیامبر(ص) یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك

چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید.

گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر

او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید.

مع الوصف پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)،خواست،نظر وی را تامین

کند. پیامبر(ص) دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس

پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پر

غم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند

که جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد

می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شكم و سینه پیامبر(ص) را

می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر،

همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)

فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865 (با اندكی تغییر)

پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (س)

در این مقال بنابر آن است كه پیامدهاى رحلت پیامبر اكرم (ص) از نگاه

تنها یادگارش، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بیان شود.  او كه بضعة

الرسول است (9) و به تعبیر امام على (ع) بقیة النبوة (10) است و به

اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولك،

سابقة فی وفور عقلك است. (11)

او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره ‏اش چنین گفته است: انت

معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة است.(12)

و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة

الا ان یكون الذی ولدها. » (13)

او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم (ص)

بوده و هم در كنار پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر

نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایام كوتاه را به دقت 

زیر نظر داشته است . آرى او می تواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر 

(ص) را خوب بیان كند . در اینجا به مواردى از آنها مى‏ پردازیم:

آن حضرت در خطبه فدكیه (14) و خطبه ‏اى كه بعدا در جمع زنان مدینه كه

به عیادت ایشان آمده بودند (15) ایراد فرموده ‏اند، پیامدهاى رحلت پیامبر

(صلی الله علیه وآله وسلم) را بیان می كنند از جمله آنها عبارتند از:

1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .

استومع وهنه « یا وهیه.‏» (16)

حضرت در خطبه‏ اى كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده 

بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تاسف فرمودند:

« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (17) ؛ چه زشت است

‏سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش .»

2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .

«استنهر فتقه وانفتق رتقه (18) ؛ تشتت و پراكندگى گسترش یافت . و

وحدت و همدلى از هم گسست.»

استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است،فتق به معناى جدایى و پاره

پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شكافتن و رتق هم به معناى

همبستگى و اتحاد است .

در قرآن كریم نیز آمده است كه: «ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما

(19) ؛ (آیا كافران ندیدند) كه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما

آنها را از یكدیگر باز كردیم .»

3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.

آنان كه به پیامبر اكرم (ص) و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش

كرده بودند از نعمت دین الهى و حكومت اسلامى بهره ‏مند گشته بودند.

اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس

مبدل گشت .

« واكدت الامال‏.» (20)

4 . به حریم پیامبر بى ‏حرمتى شد .

« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارك پیامبر بر

زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر(ص) 

به تعیین جانشین براى آن حضرت مى‏ پردازند. و حق اهل بیت‏ حضرتش را

ضایع مى‏ كنند .

چنانكه حضرت على(ع) مى‏فرماید:" فوالله ما كان یلقى فى روعى،

ولا یخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (ص) عن اهل بیته ولا

انهم منحوه عنی من بعده" (23) ؛ به خدا سوگند نه در فكرم مى‏گذشت و

نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او

بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت‏ باز دارند.»

و حتى در لحظات واپسین عمرحضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى كه

قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى‏ حرمتى كردند و نداى

" فانه یهجر" سر دادند. (24)

و مدتى هم از رحلت ‏حضرت نگذشت كه به در خانه تنها یادگارش آمدند و

چه بى ‏حرمتی ها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا(س) فرمود:

یا ابتاه یا رسول الله هكذا كان یفعل بحبیبتك وابنتك ... . (25)

یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (26)

بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر

سر ما آمد. (27)

5 . خط نفاق و دورویى آشكار شد .

« ظهر فیكم حسكة النفاق.‏» (28)

حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با كنایه زیبایى به این نفاق افكنى

پرداخته است و فرموده است:

« تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و

نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (29) ؛  

شیر را اندك اندك با آب ممزوج نمودید و به بهانه این كه آب مى‏نوشید،

شیر را خوردید. كنایه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى‏شود كه در

واقع خلاف آن است (30) و براى نابودى اهل بیت او در پشت تپه‏ ها و

درختان كمین كردید . و ما بر این رفتار شما كه مانند بریدن كارد و فرو بردن

نیزه در شكم، دردآور و كشنده است صبر مى‏ كنیم .»

6 . دین و معنویت كم رنگ شد .

« و سمل جلباب الدین.‏» (31)

«جلباب‏» چادر یا عبایى كه بدن انسان را مى ‏پوشاند، حضرت زهرا (س)

تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و

اجتماعى انسان را در بر مى‏ گیرد، همانگونه كه چادر و عباء تمام بدن 

انسان را در بر مى‏ گیرد. (32)

و در عبارتى دیگر فرموده ‏اند: «... اطفاء انوار الدین الجلى و اهمال سنن

النبى الصفى (33) ؛ به خاموش كردن انوار درخشان دین و بى‏ اهمیت كردن

و مهمل گذاردن سنت‏هاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»

7 . مردم دچار بى‏تفاوتى شدند .

حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پیامبر را كمك كرده بودند چنین

فرمودند:

« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی

حقی و السنة عن ظلامتى (34) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و

یاوران اسلام، این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و

بى‏ تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من، چیست؟»

8 . مردم پیمان شكنى كردند .

فرمودند:« فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد

الاقدام (35) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشكار

كردن عقیده پنهان كارى مى‏كنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب

برگشته پشت نموده ‏اید.»

حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در این فراز به حادثه غدیر اشاره مى ‏كند

که پیامبر اكرم (ص) آن را براى مردم بیان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان 

نیز با على (ع) بیعت كردند . اما اكنون بیعت‏ خود را شكستند .

9 . مردم دچار وسوسه‏ هاى شیطانى شدند .

« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (36) ؛ به شیطان گمراه كننده پاسخ

مثبت دادید.»

و در جاى دیگر از خطبه فرموده ‏اند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا

بكم فالفاكم لدعوته مستجیبین (37) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به

در آورد. شما را فراخواند، دید كه پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»

«مغزر» یعنى مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت

تشبیه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى‏ بیند، سرش را در لاك

خود فرو مى‏ برد. اما وقتى كه محیط را بدون خطر احساس كرد، سر خود 

را بیرون مى‏آورد. شیطان نیز تا وقتى كه پیامبراكرم (ص) زنده بودند، 

سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرات نمى ‏كرد خود را نشان دهد . 

ولی بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریك مردم پرداخت. (38)

10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بى‏ اساس .

« معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح

الخاسر (39) ؛ اى گروه مردم كه به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب

مى‏ كنید، و كردار زشت زیانبار را نادیده مى‏ گیرید.»

11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .

در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:

« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا مل‏ء القعب دما عبیطا

و ذعافا مبیدا(40) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید

انتظار كشید تا كى مرض فساد پیكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه

پس از این از پستان شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى كه به سرعت

هلاك كننده است .

12. فرصت طلبان به سر كار آمدند .

حضرت (سلام الله علیها) در فرازهایى از خطبه فدكیه به گروه هاى فرصت

طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت ‏بهره برند پرداخته

است . و ویژگى‏ هاى آنها را نیز بیان فرموده است .


پاورقی
‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.

2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست

آغاز صبح غربت زهـرا و مرتضـاست

قرآن عـزا گرفته و عترت شده غریب

شهر مدینـه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم

گر آسمان خـراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمــه یتیم

زیرا عــزای قافــله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود

عالم عزا گرفته و صاحب عـزا خداست




تاریخ: شنبه 30 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگینامه شهید تند گویان

 

جواد تندگویان در سپیده‌دم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به

عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش

روشنی بخش جانشان.

قبل از اینكه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد.

پدرش از هواداران آیت الله كاشانی ـ روحانی مبارز، مشهور بود.

جواد در محیط ساده خانواده آموخت كه معیار اصلی و هدف واقعی زندگی

تجمل و رفاه نیست. بلكه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز

وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ‌گاه اجازه نداد وسیله

برای او هدف شود. جواد اكثر شبها، با قدم‌های كودكانه‌اش همراه پدر و

پدربزرگ به مسجد «بینایی» و هیات «بنی‌فاطمه» و فاطمیون خانی‌آباد

می‌رفت. ساكت و آرام در گوشه‌ای می‌نشست و به نماز خواندن مومنان

نگاه می‌كرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز

به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود

ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در

مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتی

كه بعد ازهیات به گونه‌ای خصوصی برگزار می‌شد شركت داشت و با

مبارزه مكتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست

نكشید و مسجد و هیات را ترك نكرد.

مهندس تندگویان با وجود اینكه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان

سهمیه بانك ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینكه مذهبی

متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. ایشان با توجه به علاقه‌ای كه

داشتند در سال 1354 به تحصیل در دانشكده نفت آبادان مشغول

می‌شوند و فعالیت‌های اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این

دانشكده دنبال می‌كنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس

تندگویان ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس

معرفی شدند.

 

40 روز بعد، شهید تندگویان كه به قصد تشویق و تقدیر كاركنان شجاع

تاسیسات نفتی از یك راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران

صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته می‌شوند كه پس از تحمل سالها

اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

پسرم گفت به شهادتم حسادت نمی‌كنی!

 

پدر شهید تندگویان از آگاهی شهید بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر

آخرتش می‌گوید:

پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر

من دارم به جنوب می‌روم، می‌خواستم خداحافظی كنم.» گفتم: مواظب

خودت باش. خندید و گفت:« به من حسودی می‌كنی پدر؟» پرسیدم:

حسودی؟! از چه بابت؟ گفت:« برای اینكه ممكن است شهید بشوم!».

.... در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد كه بابت خمس و زكات بدهكار

است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.

مادر شهید تندگویان در مورد اهمیت دادن ایشان به مطالعه و تلف نكردن

اوقات فراغت و چند ویژگی برجسته ایشان این چنین می‌گوید: هرگاه در

منزل كاری نداشت از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد

و من ندیدم كه وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم

با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.»

صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود كه صفات دیگرش را

تحت‌الشعاع قرار داده بود به طوری كه مادرم (مادر بزرگ جواد) می‌گفت:

«جواد باعث خدا بیامرزی من است».

 

اسارت تندگویان مثل شهادت بود

قرار بود كه وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند.

پرواز، راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شكاری شروع می‌شد.

همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همكارانش سرقرار حاضر شدند.

هرچه تلاش شد، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر،

هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید كه شهید تندگویان و

همراهان آمده‌اند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف

اهواز حركت كردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما

میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت

آنجا بازدید كنیم. بنده نظر دارم كه چون برای آمدن به اهواز هماهنگی

زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول كردند و شب

را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند كه حصر آبادان

سخت‌تر شده است و در شهر تنها سیب‌زمینی و پنیر موجود است. فردا

به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عده‌ای با شهید تندگویان به سمت

آبادان حركت كنند. آخرین ماشین‌ این گروه هنوز چندان دور نشده بود كه

با یك كامیون برخورد كرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن

گروه بازگشتند و تا بستری شدن این افراد در آنجا ماندند. این پیشآمد

موجب شد كه برخی از افراد كه در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل

این ماشین شوند و عده‌ای هم كه داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین

دیگری منتقل شوند. این گونه بود كه تقدیر، مثل همایی كه بر سر

پادشاهان سایه می‌اندازد، با یك تصادف كامیون، همسفران آن شهید را

برای اسارت برگزید.

منبع:zendgeshohada.blogfa.com




تاریخ: پنج شنبه 25 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

            بیست وشم صفر المظفر

  • تجهيز لشكر اسامه

 

مأموریت «اسامه بن زید» از سوی پیامبر(صلی الله علیه و اله)
 
برای تجهیز سپاه اسلام

 

رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) پس از بازگشت از حجه الوداع،

برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان

حمله‌ور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـع‌آوری و فرمان همگانی

برای شرکت در این جهاد را صادر نمودند. 

رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) در بیست و هفتم صفر سال ۱۱ هـ .ق.

با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در ۱۷ یا ۱۸

سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در

جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود. 

اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر،

عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب

امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله)

دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال

را به امیری سپاه انتخاب کرده‌اند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه

مطابق با اهداف و امیال خود نمی‌دانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار

دادند. 

پیامبر با جسمی تب‌دار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و

رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی

اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی

را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان

سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا

(صلی الله علیه و اله) که همان لعن خداوند است قرار دادند. 

سرانجام با توطئه‌های بسیار و کارشکنی‌های فراوانی که بر سر راه

اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از

مدینه فاصله‌ای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه

سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نمابرای مدت‌ها شیرازه سپاه را از

هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی

در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.

 

در اين روز در سال 11 ه‍ پيامبر(ص)به عده اى خاص از صحابه و به 

خصوص ابوبكر و عمر و عثمان امر فرمودند براى سفر به روم و جنگ با

رومیان به اميرى اسامه بن زيد آماده شوند. آنان از اين امر كراهت داشتند 

و نسبت به فرماندهى اسامه بر سپاه اسلام به خاتم‌الانبياء (ص) اعتراض 

کردند.حضرت فرمودند: "خدا لعن كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف 

کند".ولى با اين حال بسیاری از اصحاب تخلف كردند و بازگشتند!




تاریخ: پنج شنبه 28 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب به سال 1292 شمسی در شیراز به

دنیا آمد. دروس مقدماتی و سطح را در زادگاهش فرا گرفت و برای ادامه

تحصیل، در سال 1314 راهی نجف اشرف شد. پس از بهره گیری از محضر

درس آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی، شیخ کاظم شیرازی و میرزا

علی آقا قاضی در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد. سپس به

شیراز بازگشت و در مسجد جامع عتیق شیراز به اقامه جماعت و نشر

احکام الهی پرداخت.



با آغاز نهضت امام خمینی(ره) یکی از پیشگامان مبارزه در استان فارس

بود. او دو بار در سال های 42 و 43 دستگیر و در بازداشتگاه قزل قلعه

تهران زندانی شد. در آستانه انقلاب اسلامی، دو روز پس از فاجعه 17

شهریور 1357، مأمورین ساواک شبانه به منزل وی هجوم برده و او را در

حالی که بیمار بود، بازداشت و روانه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری

کردند. وی پس از تحمل چهل روز بازداشت و بازجویی های طاقت فرسا،

از زندان آزاد و در میان استقبال پر شور مردم به شیراز بازگشت. وی پس

از پیروزی انقلاب، به عضویت مجلس بررسی نهایی قانون اساسی درآمد

و نمایندگی امام در استان فارس و امام جمعه شیراز را بر عهده داشت.

سرانجام آیت الله دستغیب در روز جمعه 20 آذر 1360 هنگام عزیمت به

مصلای نماز جمعه، به دست یکی از عناصرسازمان مجاهدین خلق

 (منافقین) به شهادت رسید.




تاریخ: پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
بمناسبت سالروز تشکیل شورا به فرمان حضرت امام خمینی(ره)
 

شورای عالی انقلاب فرهنگی

         و دغدغه فرهنگ    

در عرصه فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی می کنم و

حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که آدمی به

خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه

پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.

پس از فروپاشی نظام پهلوی، نهادهای مختلف یکی پس از دیگری پا

گرفت؛ اما فرهنگ حاکم بر نهادهای جامعه مخصوصا نهادهای فراگیری

مانند آموزش و پرورش و دانشگاه ها، مسأله ساده ای نبود که بتوان در

کوتاه مدت، تحولات لازم را در آن ها به وجود آورد. از طرف دیگر ادامه کار

آن ها به ویژه دانشگاه ها به همان شکل سابق به صلاح جامعه نبود. در

اوایل انقلاب، گروهک های مختلف، دانشگاه ها را عرصه تاخت و تاز خود

ساخته و روند تحصیل و تدریس را مختل کرده بودند. همه این مسائل،

ضرورت تغییر بنیادین در برنامه ها و شیوه های تدریس و تربیت و اهداف

آن را ایجاب می نمود؛ در نتیجه، خصوصاً با توجه به جو حاکم بر

دانشگاه ها، مدتی تمام دانشگاه های کشور تعطیل شد و به فرمان امام

خمینی(ره) ستاد انقلاب فرهنگی به منظور ساماندهی امور فرهنگی

مدارس و دانشگاه ها تشکیل شد.

با بازگشایی دانشگاه ها، فعالیت ستاد انقلاب فرهنگی ادامه یافت و

ضرورت توسعه و تعمیق کار این ستاد ایجاب کرد که در نوزدهم آذر 1364،

حضرت امام، رؤسای سه قوه و تعداد دیگری از اندیشمندان فرهنگی

کشور را به اعضای آن بیفزایند و بدین شکل ستاد انقلاب فرهنگی با

ترکیب جدید خود، تحت عنوان شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت خود

را آغاز نمود.

در این نوشتار ابتدا مروری گذرا بر چگونگی شکل گیری شورای عالی

انقلاب فرهنگی خواهیم داشت و سپس به مطالبات حضرت امام

خمینی(ره) از این شورا و هم چنین مطالبات رهبر معظم انقلاب که در

حکم اخیر ایشان به اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی تبلور

یافته، خواهیم پرداخت.

نگاهی به تاریخچه شورای عالی انقلاب فرهنگی

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در بهمن 1357 و به دنبال آن استقرار

نظام جمهوری اسلامی به جای نظام ستمشاهی پهلوی تغییر و تحول

بنیادین در عرصه های گوناگون اجتماعی را ایجاب می کرد چراکه تحول در

نظام از طریق تحول در بنیادها و ساختارها تحقق می یابد.

در این راستا مقوله «فرهنگ» از جایگاه ویژه و پایگاه ممتازی برخوردار

است و تصور تغییر در نظام بدون تغییر در فرهنگ حاکم بر آن، تصوری

ناموجّه است. صدور پیام نوروزی امام خمینی(ره) در اول فروردین 1359

را باید نقطه عطفی در تاریخ انقلاب فرهنگی دانست ایشان در بند یازده

این پیام بر ضرورت ایجاد«انقلاب اساسی در دانشگاه های سراسر کشور

«تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی

سالم برای تدوین «علوم عالی اسلامی» تأکید کردند.

شورای انقلاب به دنبال ملاقات با امام(ره) در بیانیه 29/1/59 خود مقرر

کرد که دانشگاه باید از حالت ستاد عملیاتی گروه های گوناگون خارج شود

در این بیانیه، سه روز مهلت برای برچیده شدن دفاتر و تشکیلات گروه ها

در دانشگاه ها تعیین و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهی باید تا 14

خرداد به پایان برسد و از 15 خرداد دانشگاه ها تعطیل و هرگونه اقدام

استخدامی و مانند آن در دانشگاه متوقف گشته و نظام آموزشی کشور

براساس موازین انقلابی و اسلامی طرح ریزی شود.

پس از تعطیل رسمی دانشگاه ها، امام خمینی(ره) در 59/3/23 فرمانی

را مبنی بر تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی صادر نمودند. در قسمتی از

فرمان ایشان آمده است: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری

اسلامی است و خواست ملت مسلمان می باشد اعلام شده است و

تاکنون اقدام مؤثری انجام نشده است و ملت اسلامی و خصوصاً

دانشجویان با ایمان متعهد نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه

گران که هم اکنون گاه گاه آثارش نمایان می شود و ملت مسلمان و

پایبند به اسلام خوف آن دارند که خدای نخواسته فرصت از دست برود

و کار مثبتی انجام نگیرد و فرهنگ همان باشد که در طول مدت سلطه

رژیم فاسد کارفرمایان بی فرهنگ، این مرکز مهم اساسی را در خدمت

استعمارگران قرار داده بودند. ادامه این فاجعه که مع الاسف خواست

بعضی گروه های وابسته به اجانب است، ضربه ای مهلک به انقلاب

اسلامی و جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد و تسامح در این امر حیاتی،

خیانتی عظیم بر اسلام و کشور اسلامی است.»

ستاد انقلاب فرهنگی طبق فرمان امام(ره) ملزم بود که در برخورد با

مسایل دانشگاهی فعالیت های خود را بر چند محور متمرکز کند: 1. تربیت

استاد و گزینش افراد شایسته برای تدریس در دانشگاه ها؛ 2. گزینش

دانشجو؛ 3. اسلامی کردن جو دانشگاه ها و تغییر برنامه های آموزشی

دانشگاه ها، به صورتی که محصول کار آن ها در خدمت مردم قرار گیرد.

بر این اساس، ستاد از صاحبنظران مختلف دعوت به همکاری نمود و در

اولین گام گروه های برنامه ریزی در رشته های پزشکی، فنی و مهندسی،

علوم پایه کشاورزی، علوم انسانی و هنر تشکیل شد.

از آنجایی که مدیریت دانشگاه ها در گذشته هماهنگ با فرهنگ اسلامی

جامعه نبود، باید تغییراتی در مدیریت دانشگاه ها به عمل می آمد، سازمان

دانشگاه ها باید دگرگون می شد و مهم تر از همه، محیط دانشگاه ها

اسلامی می شد. برای این منظور، کمیته ای در ستاد با عنوان «کمیته

اسلامی کردن دانشگاه ها»، تشکیل شد. با توجه به ناهماهنگی ضوابط

و مقررات حاکم بر دانشگاه ها با شرایط انقلابی جامعه، قسمت اعظم

فعالیت های ستاد بر اسلامی کردن دانشگاه ها و تعیین ضوابط و مقرراتی

منطبق با موازین اسلامی متمرکز شد.

در شهریور ماه سال 62 با توجه به نظر امام(ره) مبنی بر لزوم ترمیم و

تقویت ستاد و مخصوصاً حضور مسؤولین اجرایی در آن، به دنبال نامه

رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه ای)، امام امت در تاریخ 8/6/62

طی نامه ای به پیشنهاد رئیس جمهور مبنی بر ترمیم و تکمیل ستاد انقلاب

فرهنگی پاسخ مثبت دادند.

با بازگشایی دانشگاه ها و توسعه مراکز آموزشی و گستردگی فعالیت

ستاد انقلاب فرهنگی ضرورت تقویت این نهاد بیش از پیش احساس شد

به طوری که در 19 آذر 1363 دومین ترمیم عمده ستاد انقلاب فرهنگی

توسط حضرت امام خمینی(ره) انجام گرفت و به این ترتیب شورای عالی

انقلاب فرهنگی با ترکیبی جدید تشکیل شد. در بخشی از این فرمان آمده

است: «خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین شدن فرهنگ

آموزنده اسلامی، ملی و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه ها در سطح کشور

آن چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن سالیان دراز باید

زحمت کشید و با نفوذ عمیق ریشه دار غرب مبارزه کرد. اینک با تشکر از

زحمات ستاد انقلاب فرهنگی برای هرچه بارورتر شدن انقلاب در سطح

کشور، تقویت این نهاد را لازم دیدم، بدین جهت علاوه بر کلیه افراد ستاد

انقلاب فرهنگی و رؤسای محترم سه قوه، حجج اسلام آقای خامنه ای،

آقای اردبیلی و آقای رفسنجانی و هم چنین جناب حجت الاسلام آقای

مهدوی کنی و آقایان سیدکاظم اکرمی وزیر آموزش و پرورش و رضا داوری

و نصرالله پورجوادی و محمدرضا هاشمی را به آنان اضافه نمودم.»

به دنبال استفسار مورخ 29/11/63 رئیس جمهور وقت درباره اعتبار

مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی، حضرت امام در تاریخ 6/12/63

پاسخ فرمودند: «ضوابط و قواعدی را که شورای محترم عالی انقلاب

فرهنگی وضع می نمایند باید ترتیب آثار داده شود.»

سومین ترمیم عمده شورای عالی انقلاب فرهنگی به سال 1375

برمیگردد. حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در تاریخ

14/9/75 با صدور پیامی ضمن تعیین ترکیب جدید اعضای شورای عالی

بر اهمیت جایگاه و وظایف خطیر آن نیز تأکید نمودند، در این پیام آمده

است: «شورای عالی انقلاب فرهنگی که با تدبیر حکیمانه امام راحل

عظیم الشان به جای ستاد انقلاب فرهنگی پدید آمد، نقش فعال و مؤثری

را در عرصه های امور فرهنگی کشور به خصوص دانشگاه ها ایفا کرد و

برکات زیادی از خود به جای گذارد. اکنون با پیشرفت کشور در کار

سازندگی و گسترش دامنه نیاز به دانش و تخصص و لزوم فراگیری علوم

و فنون و پرورش محققان و نوآوران و استادان و متخصصان کارآمد، اهمیت

این بخش از مسایل فرهنگی تأکید مضاعف یافته است. توسعه دانشگاه

ها و پژوهشگاه ها و دیگر مراکز آموزش و آموزش عالی که پاسخ طبیعی

به آن نیاز است و افزایش چشمگیر کمیت دانشجویی، به نوبه خود تکالیف

تازه ای را بر عهده مسؤولان امور فرهنگی کشور می گذارد که برتر از همه

آن ها اولاً کیفیت بخشیدن به مایه های علم و تحقیق در این مراکز و ثانیاً

پرداختن به تربیت معنوی دانشجویان و هدایت فکر و عمل آنان است».

در بخشی دیگر از این پیام، با اشاره به هجوم فرهنگی همه جانبه

دشمنان به ارزش های اسلامی، فرهنگ اصیل ملی و باورهای مردم آمده

است: «همه این حقایق مهم و هشداردهنده، مسؤولان فرهنگی کشور را

به تدبیری برتر و اهتمامی بیشتر و تلاشی گسترده تر فرا می خواند و به

ویژه شورای عالی انقلاب فرهنگی را که در جهاد ملی با بی سوادی و

عقب ماندگی علمی و تبعیت فرهنگی، در حکم ستاد مرکزی و اصلی

است، به تحرک و نوآوری و همت گماری برمی انگیزد».

بدین ترتیب شورای عالی انقلاب فرهنگی وارد مرحله جدید از حیات

تشکیلاتی شد. در این مرحله شورای عالی انقلاب فرهنگی موظف گردید

در رأس فعالیتهای خود به «مدیریت فرهنگی» جامعه در عرصه های

مختلف بپردازد و با سیاستگذاری های اصولی خود زمینه را برای پیدایش

جامعه ای بهره مند از حیات طیبه الهی فراهم سازد.

 

شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 93

با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله العالی) در مهر ماه سال 93؛

دوره جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز به کار کرد. حضرت آیت الله

خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در آستانه ی آغاز دوره ی جدید

شورای عالی انقلاب فرهنگی، با صدور حکمی بر مدیریت راهبردی

چالش های حوزه ی فرهنگ با «استفاده کامل و کارآمد و هم افزا از

همه ی فرصت ها و ظرفیت ها»، «مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه

حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضه های مهاجمان

و ستیزه گران» به عنوان تکالیف اصلی شورای عالی انقلاب فرهنگی

تأکید کردند.

ایشان هم چنین 7 اولویت کاری شورای عالی انقلاب فرهنگی ازجمله

پیگیری تصمیمات و مصوبات قبلی و اجرای سریع آن ها، مواجهه ی فعال

و مبتکرانه با جبهه بندی هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و معارضان

عنود آن، پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری و تحول

و نوسازی در نظام آموزشی و علمی کشور به ویژه تحول در علوم

انسانی را مشخص کردند و 3 عضو حقوقی جدید را به مجموعه اعضای

شورای عالی انقلاب فرهنگی افزودند.

 

متن حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فلسفه وجودی شورای عالی انقلاب فرهنگی، فهم و تبیین و تثبیت و انفاذ

ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی و بازآرایی مداوم جبهه فرهنگی انقلاب

اسلامی و پایش پیشرفت های فرهنگی کشور متناسب با ظرفیت ها و

شایستگی های عظیم ایران اسلامی و انقلابی است.

مدیریت راهبردی چالش های این حوزه با «استفاده کامل و کارآمد و هم

افزا از همه فرصت ها و ظرفیت ها» و نیز«مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه

حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضات مهاجمان و

ستیزه گران» ازجمله تکالیف اصلی این شورا است. عرصه های کلیدی و

اساسی همچون تولید علم، سبک زندگی، آموزش و پژوهش، فرهنگ

عمومی، مهندسی فرهنگی، حوزه های مهمی هستند که ساماندهی آن

در جمهوری اسلامی به شورای عالی انقلاب فرهنگی سپرده شده است.

التزام شورای عالی انقلاب فرهنگی به نام و عنوان خود، شرط موفقیتش

در مأموریت های خطیری است که بر عهده ی آن گذاشته شده است.

با توجه به پایان یافتن دوره ای دیگر از مسؤولیت شورای عالی انقلاب

فرهنگی و در آستانه آغاز دوره ای جدید، اعضاء حقوقی و حقیقی این

شورا همچون دوره ی گذشته با اضافه شدن معاون برنامه ریزی و نظارت

راهبردی رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده و

رئیس دفتر تبلیغات اسلامی به اعضای حقوقی برای یک دوره 3 ساله

دیگر منصوب می گردند.

لازم می دانم از زحمات و تلاشهای بی وقفه و مثمرثمر رئیس و اعضاء

محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیر محترم و دبیرخانه شورا طی

این دوره قدردانی و تشکر و نکات و موارد ذیل را به عنوان اولویت های

کاری شورا در دوره جدید اعلام نمایم:

1- با وجود تلاشهای خوب شورا در پیگیری اولویت های ابلاغی در سالهای

گذشته، امروز اولویت اصلی شورا تحقق و اجرای سریع و کامل تصمیمات

و مصوبات و پیگیری آن ها تا حصول نتیجه کامل می باشد.

2- با توجه به جبهه بندی جدی میان هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و

معارضان عنود با انگیزه ی آن، شورای عالی انقلاب فرهنگی باید با برخورد

فعال و مبتکرانه با این جبهه بندی آشکار فرهنگی،دلبستگان فرهنگ دینی

و انقلابی را در داخل و خارج کشور دلگرم و امیدوار و مطمئن و معارضان را

نگران و ناامید کند.

3- با توجه به رویش های معتنابه و جوشش های فراوان فعالیت های

فرهنگی در سطوح مردمی، خصوصاً جوانان مؤمن و انقلابی،دستگاه های

فرهنگی نظام و در رأس آن ها شورای عالی انقلاب فرهنگی باید نقش

حلقات مکمل و تسهیل گر و الهام بخش را در فعالیت های خودجوش و

فراگیر مردمی عرصه ی فرهنگ برای خود قائل باشند و موانع را از سر

راه آن ها کنار بزنند.

4- ارتقاء کمی و کیفی مصرف و تولید محصولات و کالاهای فرهنگی جز با

سیاستگذاری های درست و اقدام پیگیر و مستمر و به صحنه آوردن

همه ی ظرفیت های ملی این عرصه، ممکن نخواهد شد. بازمهندسی

ساختار فعالیت ها و مدیریت های فرهنگی با چنین رویکردی لازمه ی

موفقیت در این آوردگاه تاریخی فرهنگی است. شورای عالی باید بتواند

همه ظرفیت های نرم افزاری و سخت افزاری و منابع انسانی حوزه

فرهنگ را متناسب با شرایط پیش گفته، بازآرایی و هم افزا کند.

5- پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری کشور یکی از

اساسی ترین اولویت های کشور است که شورای عالی انقلاب فرهنگی

در آن نقش جدی دارد. بحمدالله با تصویب و ابلاغ نقشه جامع علمی کشور

حوزه علم و فناوری نقشه راه خود را یافته، ستاد راهبری نقشه جامع

علمی تشکیل شده؛ و حرکت در آن مسیر آغاز گردید و تاکنون آثار و

دستاوردهای خوبی هم در پی داشته است، لازم است این مسیر با جدیت

و اهتمام بیشتری به ویژه از سوی مسؤولان در قوای سه گانه و خصوصاً

دولت محترم دنبال شود. شتاب رشد علمی کشور نباید به هیچ بهانه ای

حتی اندکی کاهش یابد، بلکه باید روز به روز بر آن افزوده شود و شورا نیز

نقش خود را در نظارت و پایش و راهبری آن به طور جدی و فعال ایفا نماید.

6- مهندسی فرهنگی و موضوع تحول و نوسازی در نظام آموزشی و

علمی کشور اعم از آموزش عالی و آموزش و پرورش و نیز تحول در علوم

انسانی که در دوره های گذشته نیز مورد تأکید بوده است، هنوز به

سرانجام مطلوب نرسیده است، به تعویق افتادن این امور خسارت بزرگی

متوجه انقلاب اسلامی خواهد کرد، لذا باید این امور جدی تر گرفته شده

و با یک بازنگری و برنامه ریزی جدید طی مدت زمان معقول و ممکن به

سرانجام خود برسد.

7- تشکیل منظم و به موقع جلسات شورای عالی و حضور فعال و با

مطالعه و سازنده اعضاء به ویژه رؤسای محترم قوا در جلسات و مباحث

شورا و صرف وقت و همت کافی توسط همه اعضاء به ویژه اعضاء

حقیقی مورد تأکید می باشد.

توفیقات همه ی حضرات را از خداوند متعال مسألت می کنم.

سیّد علی خامنه ای - 27 مهر1393

 

جایگاه فرهنگ از نگاه سکاندار نظام اسلامی

همزمان با صدور این حکم، مباحث مختلفی در میان نخبگان حوزوی و

دانشگاهی و هم چنین رسانه ها درباره ارزیابی عملکرد این شورا و چشم

انداز آینده آن به ویژه با مروری بر هفت اولویت تعیین شده در حکم رهبر

فرزانه انقلاب کلید خورده است.

کم تر انسان منصفی است که بتواند از میان تمام رهبران سیاسی جهان

فردی را نام ببرد که به اندازه رهبر جمهوری اسلامی ایران در باب فرهنگ

و اهتمام به آن تأکید داشته باشد. برای افرادی که بیانات ایشان را در

حوزه های گوناگون رصد می کنند نکته برجسته تر این است که در میان

سه موضوع کلان سیاست و اقتصاد و فرهنگ، کم تر شاهد دغدغه مندی

همراه با نگرانی عالی ترین مقام نظام در دو موضوع سیاست و اقتصاد

بوده ایم و حتی زمانی که بزرگ ترین دشمنان این ملت تهدید به تهاجم

نظامی یا بزرگ ترین تحریم های اقتصادی کرده اند، لبخند و امید و پیروزی

را در چشمان ایشان دیده ایم اما بارها شاهد نگرانی و هشدارهای

دلسوزانه ایشان در باب فرهنگ بوده ایم و این برای همه کسانی که دل

در گرو فرهنگ داشته اند هم مایه دلگرمی و هم مسؤولیت آفرین بوده

است.

انقلاب اسلامی ایران یک تهاجم گسترده به مهم ترین ارزش ها و اصول

مادی گرایی و سکولاریسم و در یک کلام غرب و شرق بود که سالیانی

است از برکت این سیلی محکم پیش رو تحولات انسانی است و تمام

تلاش غرب و شرق که دنیا را از منظر اقتصاد و سیاست می نگریستند

برای پاسخ دادن به این تهاجم بزرگ بوده است. اینک چند سالی است که

غرب و شرق به این آگاهی رسیده که تنها ابزار مقابله با قدرت تهاجمی

ایران، سلاح فرهنگی است که دست برتر در این مبارزه را به ایران داده

است.

در واقع اگر تاریخ مبارزه سی ساله ملت ایران با غرب و شرق را مرور کنیم

باید اذعان کنیم که نبرد حقیقی تازه چند سالی است آغاز شده و جنگ

نظامی و اقتصادی روش های انحرافی و دام ملت ایران برای شکست

دشمنان بوده است.آن چه ما را در این جنگ جدید امیدوار می سازد سابقه

طولانی و تجربه عظیم تمدنی ملت ایران است که در برابر تهاجم قرون

مختلف وحشیان شرق و غرب از اسکندر تا چنگیز باز هم دست برتر را

داشته و پس از اندکی ایشان را رام خویش ساخته اند و البته نگرانی و

دغدغه مندی آن نیز حاصل پیچیدگی هایی است که از فناوری های نو

فرهنگی و پیاده نظام نفوذی و گاه سربازان ناآگاه به رزم فرهنگی در

جبهه خودی به بار می آید.

 

دغدغه ای که خواب را از چشمان رهبری ربوده

پیش از ورود به بحث، جهت آشنایی بیشتر با دیدگاه های رهبر معظم

انقلاب درباره جایگاه فرهنگ در نظام اسلامی، مروری بر برخی فرمایشات

ایشان خواهیم داشت. ایشان در سال 1373 در دیدار با هنرمندان و

مسؤولان فرهنگی کشور چنین فرموده اند:

«و اما در عرصه ی فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی

می کنم و حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که

آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود

و به درگاه پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.البته در سخنرانی

ها، از این دغدغه با مردم نخواهم گفت؛ اما نمی شود که به شما نگویم.

شما خودتان دست اندرکاران مسائل فرهنگی هستید و باید از این

دغدغه ی من خبر داشته باشید.خودِ من هم آدمی بی اطّلاع از مسائل

فرهنگی نیستم؛ همان طور که از مسائل کشور نیز هیچگاه بی خبر

نبوده ام. لذاست که حقیقتاً در باب فرهنگ، احساس نگرانیِ عمیقی

دارم.

البته در اثر تربیت های اولیّه ی اسلامی، احساس مبارکی در ما به وجود

آمده بود. بعد هم خدای متعال منّت گذاشت و کسی مثل امام را بر ما

گماشت و ایشان با وجود و حرکت خود، آن احساس را که احساس امید به

آینده است، در ما تقویت کرد. من خدا را شاکرم که حتّی برای یک لحظه

هم، امید خود را در همین عرصه ی پر دغدغه از دست نداده ام. اگر تلاشی

می کنم، حرفی بر زبان می آورم و دست به اقدامی می زنم، همه ناشی

از آن امید است. ان شاءالله و به فضل پروردگار، روزبه روز هم به این تلاش

و اقدام و حرکت خواهم افزود. کمااین که چون امیدوارم، از اوّل انقلاب تا

امروز هم، در این روند، روزبه روز تلاش و حرکت خود را بیشتر کرده ام.»

ایشان هم چنین در دیداری که با هیأت دولت یازدهم، امسال و در ماه

مبارک رمضان داشتند، به صراحت فرمودند: «بنده در مسائل مختلف به

توصیه های عمومی به دولت اکتفا می کنم. رئیس جمهور محبت دارند و

گزارش می دهند و سؤال می کنند اما دخالت نمی کنیم که این کار را

بکنید یا نکنید.

اما مسأله فرهنگ این جوری نیست. در این مسأله بنده دخالت می کنم.

فرهنگ جزو کارهایی نیست که در اختیار دولت باشد و سلیقه ای عمل

کند. این مربوط به مسائل نظام است و باید سیاست نظام اعمال شود. در

فرهنگ به راحتی اشتباهات قابل برگشت و جبران نیست. مثال فرهنگ

مثل کمربندی است که اگر باز شد نظام و انتظام فکری و هویت جامعه به

هم خواهد ریخت و اثرش طولانی مدت است. به خاطر همین در طول

سال ها هر دولتی آمدند و هرجا نکته اختلافی پیدا کردیم، سر قضیه

فرهنگ بوده است. با هر سه دولت سر قضیه فرهنگ اختلاف پیدا کردیم و

سر مسأله دیگری اختلاف نداشتیم.»

ایشان در سال 1392 هم در دیدار اعضای مجلس از نگرانی شان در باب

فرهنگ می گویند و می فرمایند: «بنده نگران مسأله فرهنگ هستم.

امیدوارم که مسؤولین فرهنگی توجه داشته باشند که چه می کنند. با

مسائل فرهنگی شوخی نمی شود کرد، بی ملاحظگی نمی شود کرد؛اگر

چنان چه یک رخنه ی فرهنگی به وجود آمد، مثل رخنه های اقتصادی

نیست که بشود آن را جمع کرد، پول جمع کرد یا سبد کالا داد یا یارانه ی

نقدی داد؛ این جوری نیست، به این آسانی دیگر قابل ترمیم نخواهد بود،

مشکلات زیادی دارد.»

 

شناخت جایگاه حاکمیتی شورای عالی انقلاب فرهنگی

شورای عالی انقلاب فرهنگی در کنار شورای عالی امنیت ملی، دارای

جایگاه حاکمیتی در نظام اسلامی است. در این دو شورا، نمایندگان قوای

سه گانه حضور دارند و فراتر از دولت ها و یا جریان های سیاسی، درباره

فرهنگ و امنیت کشور تصمیم های کلان گرفته می شود.

اساسا جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایگاهی است که فراتر از

تحولات اجرایی کشور، تصمیم سازی و سیاست گذاری می کند و این

نقطه قوت برجسته ای در جایگاه و عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی

محسوب می شود. به جهت این که ممکن است دولت ها به هر حال

بستگی به شرایط روز و تحت تأثیر عوامل زودگذر برخی از جهت گیری ها

را دنبال کنند اما ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و جایگاه آن اقتضاء

می کند که مستقل از این فراز و نشیب ها و با نگاه بلندمدت و ژرف نگر

نسبت به مقوله فرهنگ را دنبال کند. به همین جهت تغییراتی که در

دولت ها ایجاد می شود اگرچه در واقعیت امر بی تأثیر بر اولویت هایی که

در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح می شود، نیست به جهت این که

رئیس دولت، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی است ولی به خاطر

ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و روندی که این شورا دارد، کمتر مثل

عرصه های اجرایی و اقتصادی و سیاسی تحتت تأثیر جهت گیری های

دولت ها قرار می گیرد.

در مقابل مسیر درست فرهنگی انقلاب اسلامی و مبانی و ارزشها و

اصولی که گفتمان انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگی اقتضاء می کند،

همیشه جریانهای فکری متفاوتی بوده اند که در مقابل این اصول و مبانی

قرار داشتند که ازجمله مهم ترین آن ها گرایش های غرب گرا و دیدگاه

های سکولاریستی نسبت به فرهنگ است که امر جدیدی نیست.

خوشبختانه این دیدگاه در شورای عالی انقلاب فرهنگی جایگاهی ندارد

به خاطر این که اصول سیاستهایی که بر روند کار شورای عالی انقلاب

فرهنگی حاکم است، مانع نفوذ صاحبان این دیدگاه ها خواهد بود و افراد

شورای عالی انقلاب فرهنگی در دوره های مختلف هم در برابر جریان ها

ایستادگی می کردند به خصوص امروز که نقشه مهندسی فرهنگی

کشور تصویب شده و در بحثهای مبانی و اصول و ارزشهایی که در این

سند مطرح شده به صراحت چارچوبهای انقلاب اسلامی مشخص شده

است.

بنابر این، جایی برای این نگرانی وجود ندارد ولی آن چیزی که مهم است،

این است که به هر حال انتظار ما همیشه باید این باشد که دوره های

مختلف شورای عالی انقلاب فرهنگی نسبت به دوره قبل کارآمدتر و

توانمندتر در عرصه فرهنگی حضور پیدا کند. اگرچه نگران نیستیم که در

دوره مدیریت دولت یازدهم بر شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس

جمهور جدید اتفاق منفی بیافتد ولی این کافی نیست. در واقع انتظار این

است که جهشی در روند تأثیرگذاری شورای عالی انقلاب فرهنگی رخ

دهد و واقعا سازوکارهای عملی و طرحهای اجرایی که برای تحقق نقشه

مهندسی فرهنگی کشور لازم است آماده شود و همه دستگاه های

فرهنگی دولتی به خصوص در جهت اجرای این نقشه بسیج شوند و

همسو حرکت کنند.

در این بین اشاره به نتایج یکی از تحقیقات دبیرخانه شورای عالی انقلاب

فرهنگی خالی از لطف نیست. در بخشی از تحقیق سنجش تطبیقی

مصوبات شورا با وظایف آن که توسط هیئت بازرسی دبیرخانه شورا تهیه

شده، آمده است: «در سال های اخیر 38درصد مصوبات شورای انقلاب

فرهنگی منطبق با وظایف این شورا بوده است و 62درصد آن ها هیچ

ارتباطی با وظایف رسمی شورا نداشته است!»

منبع:تسنیم




تاریخ: پنج شنبه 19 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شانزدهم آذرماه سال 1332

در تاريخ 24 آبان اعلام شد که نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا از طرف

آيزنهاور به ايران مي‏آيد. نيکسون به ايران مي‏آمد تا نتايج «پيروزي سياسي

اميدبخشي را که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي

شده است»(نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي 28 مرداد)

ببيند. در مقابل دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که در فضاي

حکومت نظامي بعد از کودتاي سياه، هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار

خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر)

زاهدي تجديد رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنيس

رايت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ايران بيايد. از همان روز

14 آذر تظاهراتي در گوشه و کنار به وقوع پيوست که در نتيجه در بازار و

دانشگاه عده‏اي دست گير شدند. اين وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.

و بيشتر اعتراض ها از دانشکده پزشکي و داروسازي و حقوق و علوم آغاز

شد.



صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق

العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏اي را

پيش بيني مي‏کردند. فضا بشدت آبستن حوادث و درگيري بود. بعد از گذشت

مدتي براي جلوگيري از تنش و درگيري چندين دانشکده تعطيل اعلام شد 

ودر ادامه سراسر دانشگاه به دستور رييس دانشگاه تعطيل گرديد. 

نیروهای نظامي رژيم که بشدت رفت و آمد دانشجويان را کنترل کرده و در 

این بینعده اي را نيز دستگير نموده بودند, با حضور در کلاس يکي از اساتيد

دانشکده فني (مهندس شمس استاد نقشه کشي) زمينه اعتراض را در

کلاس درس ايجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به

حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگير نمايند. دستگيري

دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجويي ديگر بر روي نيمکت کلاس

فرياد مي زند: "آقا ما چقدر بي عرضه هستيم. چقدر بدبخت هستيم. اين

کلاس نيست، اين درس نيست. يک عده اي بدون اينکه از استاد و از کادر

دانشگاه اجازه بگيرند وارد کلاس مي‌شوند و هياهو در مي‌گيرد. تف به اين

کلاس و تف به اين مملکت!" دانشکده فني به هم مي‌ريزد و در محاصره

کامل نظاميان قرار مي‌گيرد و به يکباره فرمان آتش صادر شده و

دانشجويان در صحن طبقه اول به خون مي‌غلطند عده‌اي زخمي شده و 

دراين ميان سه دانشجو به نامهاي قندچي و بزرگ نيا و شريعت رضوي به

شهادت مي‌رسند. همان روز 16 آذر پليس توسط راديو اعلام کرد: "عده‌اي

از دانشجويان در کلاسهاي درس نشسته بودند و به پليس چهره خشني

نشان مي‌دادند و پليس را مسخره مي‌کردند و اين باعث شده که پليس به

واکنش بيفتد. پليس قصد زدن دانشجويان را نداشت ولي دانشجويان به

پليس حمله کردند و مي‌خواستند اسلحه‌شان را بگيرند. پليس در قالب

دفاع اين کار را کرده و قصدش زدن دانشجويان نبوده است." فرداي آن روز

شاه تيمسار مزيني را براي دلجويي به دانشگاه مي‌فرستد تا خودش را از

اين گناه و تقصير تبرئه کند. وي با خانواده‌هاي شهدا ملاقات مي‌کند و در

دانشگاه به ظاهر از اساتيد و روسا عذرخواهي مي‌کند. دو روز بعد از

واقعه 16 آذر، نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان

دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي‌گناه رنگين بود دکتراي

افتخاري حقوق دريافت کرد. روز 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ايستادگي

دانشجويان اين سرزمين در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگي در

دفتر تاريخ اين سرزمين به يادگار ثبت گرديده است. مهدی سعیدی




مرکز اسناد رسمی انقلاب




تاریخ: سه شنبه 16 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آشنایی با روز وحدت حوزه و دانشگاه

27 آذر در تقویم جمهوری اسلامی ایران، به مناسبت روز شهادت آیت‌الله

شهیدمحمدمفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شده است.

روز وحدت حوزه و دانشگاه از یادگارهای ارزشمند امام (ره) است. این

مسئله هم مثل همه تدابیر و تصمیم‌های مهمی که در راه جریان صحیح و

اسلامی جامعه ما، آن حکیم عالی مقام و آن انسان والا و بصیر مطرح

کردند، یکی از برکات وجودی ایشان بوده و هست و انشاءالله خواهد بود.


طی قرن‌های گذشته استعمارگران برای بیگانه کردن نسل‌های رو به رشد

کشورهای اسلامی از اسلام  و خاموش کردن مساله ایمان و وجدان دینی

در بین آحاد مردم اقدامات متعددی انجام دادند. آنان در طراحی نقشه‌های

فتوحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود به مانع عمده‌ای

برخوردکردند و آن اعتقادات اسلامی ملت‌ها بود. زیرا اسلام مصداق کامل

دینی بود که حقیقتاً با حمله و یورش همه جانبه و تجاوزکارانه دولت‌های

استعماری به مناطق مختلف دنیا بویژه مناطق اسلامی مبارزه می‌کرد.

 

اولین پرورش یافته‌های غرب غالباً کسانی بودند که بخاطر ضعف نفس و

فقدان تبلیغات مؤثر دینی نسبت به دین احساس بیگانگی و عناد

می کردند. لذا دانشگاه‌ها که مرکز پرورش انسان‌های دانشمند براساس

پیشرفت‌های علمی روز بود بنیان آن بر بی اعتقادی و معارضه با دین

گذاشته شد و در دانشگاه‌ها نه تنها دین را ضعیف کردند بلکه به معارضه

با آن پرداختند.

امام (ره) با آگاهی کامل نسبت به واقعیت‌های تاریخی، راه حل مشکلات،

بقاء استقلال و شعار نه شرقی و نه غربی در کشور را، در آمیخته شدن

روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، با دین و ایمان مذهبی و نیز آشناشدن

روحانیون با پیشرفت‌های علمی جهان و تجربه روش‌های جدید 

می دانستند.

شهید مفتح از جمله افرادی بود که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو

قشر دانشگاهی و روحانی، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود. وی

در راه تحقق بخشیدن به آرمان‌های بنیانگذار انقلاب اسلامی، ایجاد وحدت

میان این دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرارداد.

سخنرانی‌های ایشان در مسجد دانشگاه در ترغیب نسل روشنفکر و

تحصیلکرده به اسلام اثر بسزایی داشت. به مناسبت مجاهدت ایشان در

راه تحقق وحدت میان حوزه و دانشگاه، روز شهادت آیت الله مفتح روز

وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شد.


 

 پيام امام خميني قدس سره به مناسبت شهادت دكتر مفتح

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

آن گاه كه منطق قرآن آن است كه ما از خداييم و به سوي او مي رويم و

مسير اسلام بر شهادت در راه هدف است و اولياي خدا –عليهم السلام –

شهادت را يكي از ديگري به ارث مي بردند و جوانان متعهد ما، براي نيل

شهادت در راه خدا درخواست دعا مي كرده و مي كنند، بدخواهان ما كه

ا زهمه جا وامانده، دست به ترور وحشيانه مي زنند، ما را از چه

مي ترسانند؟ آمريكا خود را دلخوش مي كند كه با ايجاد رعب در دل ملت

كه سربازان قرآنند، مي تواند وقفه اي در مسير حق و عقب گردي از جهاد

مقدس در راه خدا ايجاد كند، غافل از اين كه ترس از مرگ براي كساني

است كه دنيا را مقر خود قرار داده و از قرارگاه ابدي و جوار رحمت ايزدي

بي خبرند. اينان از كوردلي، صحنه هاي شورانگيز ملت عزيز و شجاع ما

را در هر شهادتي، پس از شهادتي كه در پيش چشمان خيره ي آنان

منعكس است، نمي بينند. «صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم˚لا يَعقِلُون» اينان

مي بينند كه هزار و سيصد سال بيشتر از صحنه ي حماسه آفرين كربلا

مي گذرد و هنوز خون شهيدان ما در جوش و ملت عزيز ما در حماسه و

خروش است.

جناب حجت الاسلام دانشمند محترم آقاي مفتح و دو نفر پاسداران عزيز

اسلام رحمة الله عليهم به فيض شهادت رسيدند و به بارگاه ابديت بار

يافتند و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه آفريدند و آتش نهضت

اسلامي را افروخته تر و جنبش قيام ملت را متحرك تر كردند. خدايشان

در جوار رحمت واسعه ي خود بپذيرد و از نور عظمت خود بهره دهد.

اميد بود از دانش استاد محترم و از زبان علم او بهره ها براي اسلام و

پيشرفت نهضت برداشته شود و اميد است، از شهادت امثال ايشان

بهره ها برداريم. من شهادت را بر اين مردان برومند اسلام تبريك و به

بازماندگان آنان و ملت اسلام تسليت مي دهم.

سلام بر شهيدان راه حق

روح الله الموسوي الخميني




تاریخ: یک شنبه 20 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

اربعین یاد آور حضور خاندانی است که پس از چهل منزل بار دیگر به کربلا

می آیند تا از اولین زائران حسین باشند. اینک زینب به کربلا می آید تا یاد

روزهای سخت بی برادری را در کنار قبر برادر به سوگ بنشیند.

آبا می دانید دلیل اهمیت زیارت اربعین چیست؟  

خلأ وجود اجتماعی عظیم و بین‌المللی در میان شیعیان را حضور میلیونی

در ایام اربعین پر می‌کند، این ظرفیت می‌تواند بستر خوبی برای کاری

فرهنگی در سطحی بزرگ باشد.

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، همواره آیین ها و ادیان مختلف با هدف

همبستگی میان پیروان و هویت بخشی به جریان اجتماعی خود، ایامی را

در سال مشخص کرده و پیروان خویش را ملزم به شرکت در این اجتماعات

می کنند. یکی از پیامدهای اینگونه تجمعات، نمود جهانی و به نوعی تبلیغ

آن جریان اجتماعی است که معمولا در جامعه جهانی تاثیر گذار است.

عید پاک[۱] روز دینی مسیحیان

به عنوان نمونه مسیحیان روز «عید پاک» که سابقه ای دیرینه دارد را همه

ساله بعنوان مهمترین روز دینی خود،جشن می گیرند.این روز در تقویم

مسیحیان تعطیل است و پیروان دین مسیح با حضور در کلیساها مراسمات

مختلفی را برگزار و به جشن و سرور می پردازند.

کارناوال یهودی ها در«پوریم» (جشن ایرانی کشی یهودیان)[۲]

پوریم نام یکی از اعیاد بزرگ مذهبی در دین یهود است. یهودیان روز

چهارده وپانزده آدار در تقویم عبری را«پوریم» نامیده وآن را جشن

می گیرند.[۳] در این مراسمات که در کنیسه ها برگزار می شود،یهودیان

همراه با خواندن کتاب استر[۴] به جشن می پردازند. بعد از مراسم

کودکان ونوجوانان یهودی نقاب و لباس های رنگارنگ می پوشند و در

اسرائیل و شهرهای یهودی نشین کارناوال شادی راه می اندازند.این

مراسم با استفاده از استبداد رسانه ای یهود بصورت گسترده تبلیغ واطلاع

رسانی می شود.


 

اما مسلمانان…

همه ساله حدود ۵/۵میلیون مسلمان از سراسر دنیا نیز در ایام حج به مکه

سفر کرده و مناسک دینی خود را انجام می دهند اما بواسطه محدودیت

های اعمالی از سوی حکومت،هیچگاه اسلام ناب محمدی ومعارف علوی

نتوانسته در حج آنگونه که بایسته است تبلیغ و تبیین شود.اسلامی که

اگر زیبایی های آن به سمع دیگران برسد،به فرموده امام رضا(ع)؛ناگزیر

به تبعیت از ما-اهل بیت- روی خواهند آورد.[۵]لذا اجتماع بزرگی که

می تواند ظرفیتی جهت همبستگی شیعیان باشد به خط مقدم شبهه

افکنی علیه مذهب اثنی عشری تبدیل شده.

«اربعین»، فرصتی طلایی

خلا وجود اجتماعی عظیم و بین المللی در میان شیعیان را حضور

میلیونی در ایام اربعین پر می‌کند. کربلا می تواند«نماد» تبلور وحدت

وبیعت با امام باشد که «نمودی»جهانی خواهد داشت.

شروع جاذبه مغناطیس حسینی در روز اربعین است

این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرن‌های متمادی در

دل من و شما هست[۶]

لذا در حج اگر نمی‌توان پیام مقدس شیعه را به نحو احسن منتشر کرد، در

کنگره عظیم حسینیان و با حضور پرشکوه شیعیان، می توان آن را جهانی

کرد.در واقع حج حسینیان در کربلا و سعی بین صفا ومروه آنها در

بین الحرمین و لباس احرام آنها، لباس عزای سیدالشهدا(ع) می باشد.

پیاده روی موضوعیت دارد

بنا به فرموده امام عسکری(ع)؛یکی از نشانه های مومن-که در این روایت

مقصود شیعه استزیارت سیدالشهدا(ع)در روز اربعین می باشد[۷]زیارتی

که با پای پیاده رفتنِ آن هم «موضوعیت» دارد. چرا که امام صادق(ع) به

یکی از دوستان خود می‌فرماید: قبر حسین(ع) را زیارت کن و ترک مکن.

پرسیدم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمود:

کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود خداوند به هر قدمى

که برمى ‏دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى‏فرماید و یک

درجه مرتبه ‏اش را بالا مى‏برد.[۸]ایشان در جای دیگری می فرمایند: کسی

که به قصد زیارت امام حسین(ع) از منزلش خارج شود اگر پیاده باشد،

خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت اباعبدالله بر می‌دارد، یک حسنه

می‌نویسد و یک سیئه از او محو می‌کند. وقتی که به حرم می‌رسد،

خداوند او را جزء صالحین برگزیده می‌نویسد. وقتی مناسک او تمام شد،

خداوند نام او را جزء فائزین می‌نویسد. وقتی می‌خواهد بازگردد یک

فرشتۀ الهی در مقابل او قرار می‌گیرد و می‌گوید: رسول خدا(ص) به

شما سلام می‌رساند، و پیغام می‌دهد (مژده می‌دهد): عملت را از سر

بگیر که تمام گناهان گذشته‌ات بخشیده شده است.[۹]

سنت پیاده روی، سابقه ای تاریخی دارد

از جهتی جریان پیاده روی برای زیارت سیدالشهدا در روز اربعین سابقه ای

تاریخی نیز دارد؛ زیارت کربلا با پای پیاده در زمان «شیخ انصاری»[۱۰]

رسم بوده است،‌ اما در برهه‌ای از زمان به فراموشی سپرده می‌شود که

در نهایت توسط «شیخ میرزا حسین نوری» دوباره احیا می‌شود.ایشان

آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله 

الحسین (علیه السلام) رفت.

با اینکه زیارت سید‌الشهدا(ع) در اکثر برهه‌های تاریخی به سختی انجام

می‌شد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات

را به جان می‌خریدند و به پابوسی امام حسین(ع) در روز اربعین نائل

می‌شدند.

تمرین سبک زندگی اسلامی

ناگفته نماند در این ایامِ سراسر شور توأم با معرفت و در مسیر«طریق

الحسین» که از شهرهای مختلف به کربلا منتهی می شود، شیعیان

همدیگر را فقط با این دو عنوان می شناسند،«زائر الحسین» یا «خادم

الحسین» که این خود شیوه ومظهری از سبک زندگی اسلامی است.

حالات زیبای زائران در ارتباط معنوی با وجود مقدس سیدالشهدا(ع)،

برخورد کریمانه خادمان هیئات-که کاملا مردمی برپا شده اند-،به منظور

پذیرایی، ایثار واحترام به همدیگر، رعایت حال بزرگان و پیرغلامان حسینی،

تکریم سادات و در نهایت فیض قرائت زیارت اربعین در کنار مضجع نورانی

امام حسین(ع) از جمله آثار وبرکاتی است که می توان برای مسافران این

سفر نورانی بر شمرد.

نقش وجایگاه زائرین سیدالشهدا(ع)

نفس زیارت سید و سالار شهیدان از مصادیق تعظیم و بزرگداشت شعائر

الهی[۱۱] و از جلوه های محبت و دوستی با اهل بیت و از موارد عمل به

آیه مودت[۱۲] است.زائرین سیدالشهدا قبل از همه وارد بهشت می‌شوند

[۱۳]و با زیارت سید الشهدا گناهانشان محو وعمرشان طولانی و روزیشان

زیاد وغم واندوهشان برطرف می شود.[۱۴] البته این سنت قدیمی که

پس از به درک واصل شدن دیکتاتور عراق، چند صباحی است به تکاپو

افتاده، اگر آسیب شناسی فرهنگی نشود، قطعا آثار منفی در پی خواهد

داشت چرا که هر پدیده ای را آفتی تهدید می‌کند. به نظر می‌رسد که اگر

ظرفیت این سنت زیارتی بستری برای انجام کار فرهنگی شود،قطعا اثرات

و برکات آن بیش از چیزی خواهد شد، که امروزه دارد.[۱۵].

والسلام علیکم و رحمه الله

 

======================

پی نوشت :

[۱] easter
[۲] poorim
[۳] در این مراسمات شیرینی های مخصوصی با دانه های خشخاش توزیع می شود
[۴] ESTHER
[۵] عن الامامُ الرِّضا علیه السلام : «رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،»[قال الرّاوی:] فَقُلْتُ لَهُ:

«فَکَیْفَ یُحْیِی أمْرَکُمْ؟» قالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا و یُعَلِّمُها النّاسَ، فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ

کَلامِنا لاَتَّبَعُونا.» میزان الحکمه، ج ۸، ح ۱۳۷۹۷.
[۶] آیت الله سید علی خامنه ای، اول فرودین سال ۱۳۸۵
[۷] بحار الانوار،علامه مجلسی،ج۹۸،ص۳۴۸
[۸] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۱۳۴ (عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَیْمُونٍ الصَّائِغِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

یَا عَلِیُّ زُرِ الْحُسَیْنَ وَ لَا تَدَعْهُ. قَالَ قُلْتُ: مَا لِمَنْ أَتَاهُ مِنَ الثَّوَابِ؟ قَالَ مَنْ أَتَاهُ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ

لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَهً؛)
[۹] همان ، ص۱۳۲-«مَنْ‏ خَرَجَ‏ مِنْ‏ مَنْزِلِهِ یُرِیدُ زِیَارَهَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص، إِنْ کَانَ مَاشِیاً،

کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً، حَتَّى إِذَا صَارَ فِی الْحَائِرِ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ

الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ، حَتَّى إِذَا قَضَى مَنَاسِکَهُ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْفَائِزِینَ، حَتَّى إِذَا أَرَادَ الِانْصِرَافَ

أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ

مَا مَضَى»
[۱۰] (متوفی سال ۱۲۸۱ قمری)
[۱۱] قرآن کریم،سوره حج،آیه۳۲«ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»
[۱۲] همان،سوره شوری،آیه۲۳«
ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ

فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»
[۱۳] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۴۴۸
[۱۴] همان،باب۶۱
[۱۵] غرر الحکم ، ص۴۳۱ (قال الإمامُ علیٌّ علیه السلام : لکلِّ شی‏ءٍ آفهٌ…)

منبع : مشرق




تاریخ: یک شنبه 22 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهادت "محمد بن‏ ابي‏ بكر" از ياران امام علي(ع)

در مصر توسط معاويه (38 ق)

محمد بن ابي بكر ابن ابي قَحافه،یکی از ياران وفادار امام علي(ع) بود كه

مادرش، اسماء دختر عُمِيس پس از ابوبكر با امام علي(ع) ازدواج كرد.او از

كودكي در دامان علي(ع) تربيت شد و به شايستگي، مهر علي در دلش

جاي گرفت.از اين رو،وي از حواريّون و اصحاب خاصِّ آن حضرت شد و مورد

عنايت ويژه‏ اي امام قرار داشت.محمد در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين

بود كه از جانب امام به حكومت مصر انتخاب شد.امّامردم مصر از دَرِ نيرنگ

با او وارد شده و در اين هنگام، سپاه معاويه به فرماندهي عمروعاص بر

مصر تاخت در حالي كه مردم مصر، عليه او شورش كردند. جنگ شديدي

روي داد تا اين كه لشكر محمد بن ابي بكر رو به ضعف نهاد. سرانجام،

محمد دستگير و به فجيع ‏ترين وجهي به شهادت رسيد.او علاوه بر 

شجاعت و شهامتِ زايدالوصفي كه داشت، از علم و درايت و فهم و

فراست و زهد و عبادتِ فوق‏ العاده‏اي برخوردار بود. اميرالمؤمنين

علي(علیه السلام)، چون خبر شهادت محمد بن ابي بكر را شنيد،

سخت بي‏تابي نمود و چندين بار در خطبه‏ هاي خويش، وي را به اين 

صفات مي‏ ستود.




تاریخ: یک شنبه 12 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

12 آذر سال روز تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

 

«... ما يك قانون اساسي خودماني درست كرديم. اين دست پخت مردمي

كه از ميان شما برخاسته اند نواقصي دارد. اما بايد در موقع عمل و تجربه

عيني شناسايي شود و به همان طريق كه خود قانون اساسي تصويب

شد، متمم آن هم پس از گذشت چند سال كه نواقص مشخص شده است

با همان كيفيت تدوين و تصويب شود...»

 

جملات فوق بخشي از بيانات شهيد دكتر بهشتي نايب رئيس مجلس

خبرگان قانون اساسي است كه پس از پايان كار تصويب قانون اساسي

در سال ۶۰ بيان داشته است.همين ديدگاه ها و نظرات باعث شد كه

مجموعه نظام سالها  بعد در اواخر عمر امام(ره)، تصميم به بازنگري در

قانون اساسي بگيرند.

 

 از آن جا كه قانون اساسي قبلي تدبيري را در اين جهت نينديشيده بود،

عده اي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي

قضايي از امام(ره) تقاضاي بازنگري در قانون اساسي را نمودند كه ايشان

هم در ۲۴ ارديبهشت ۶۸ در نامه اي به رئيس جمهور وقت، هيأتي متشكل

از ۲۰ نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي

اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون اساسي نمود.هرچند كه امام(ره)

در خرداد همان سال رحلت فرمودنداما روند اين اصلاح و اقدامات اين شورا

كماكان ادامه يافت و پس از نظر مساعد آيت ا... خامنه اي  به عنوان رهبر

انقلاب، فرمان همه پرسي براي اين اصلاحات صادر و مردم در تاريخ ۶

 مرداد ۶۸ به اين اصلاحات رأي مثبت دادند. به مناسبت سالگرد اين واقعه

مهم، مروري مختصر به روند شكل گيري قانون اساسي و سپس اصلاحات

سال ۶۸ خواهيم داشت. 

تاريخچه قانون اساسي

قانون اساسي متضمن كليه قواعد و مقررات مربوط به قدرت، انتقال و

اجراي آن است.حدود آزادي فرد در برابر قدرت و حد و مرز اعمال تشكيلات

حاكم در برخورد با حوزه حقوق فردي در قانون اساسي تعيين مي شود.

قانون اساسي به مفهوم مادي آن در همه جوامع تكامل يافته يافت

مي شود؛ اما به عنوان يك سلسله اصول و قواعد مدون زير لواي يك متن

رسمي و به عنوان يك قانون برتر، دستاورد نهضتي است كه در مغرب

زمين در پي انقلاب صنعتي در جهت قانون سازي جوامع به وقوع پيوست.

هدف اصلي اين حركت، پايان دادن به خودسري حكام و تأمين آزادي هاي

فردي بود. اين جنبش از ايالات متحده آمريكا در سال ۱۷۸۷ م آغاز گرديد

و در سال ۱۷۹۱ م با انقلاب فرانسه به اوج خود رسيد.

 

در جهان اسلام، نخستين حركت درزمينه قانون خواهي و تكيه بر حقوق

اساسي به نام تنظيمات خوانده مي شود و در عهد سلطان عبدالمجيد

عثماني(۱۸۳۹-۱۸۶۱) منجر به تنظيم امور دولت بر اساس جديد گرديد.

اولين قانون اساسي در مشرق زمين در سال ۱۸۷۶ م (۱۲۹۳ ق) در عهد

سلطان عبدالحميد عثماني(۱۹۰۹-۱۸۷۶) به نام مشروطه  توسط مدحت

پاشا و جمعي از متفكرين با هدف تلطيف حكومت مطلقه سلطنتي به

وسيله مشروطه  كردن آن به مراعات قانون اساسي نوشته شد. اين

قانون كه اهم اصول آن از قوانين اساسي غربي اخذ شده است، نظام

سياسي را سلطنتي موروثي پارلمان محصور در آل عثمان ترسيم كرده

و قواي حاكم را به دو قوه مقننه و اجراييه تقسيم مي كند.سلطان مقامي

مقدس و غيرمسئول است كه نصب و عزل وزرا به دست اوست.قوه مقننه

از دو مجلس انتصابي سنا(اعيان) و مجلس انتخابي شورا تشكيل

مي شود. ضمناً مجله احكام عدليه شامل قانون مدني دولت عثماني نيز

در سال ۱۲۹۳  ه.ق(۱۸۷۶ م)  منتشر شد.

 

سي سال بعد قانون اساسي ايران در ۵۱ اصل در زمان مظفرالدين شاه

قاجار به تصويب مي رسد. اين قانون  مانند قانون اساسي عثماني

اقتباس از قوانين غربي است. در پي پافشاري علما براي تطبيق قانون

با قواعد شرع بالاخره، در تاريخ ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ه .ق متمم قانون اساسي

در ۱۰۷ اصل در زمان محمدعلي شاه قاجار به تصويب مي رسد. در تاريخ

آذر ۱۳۰۴  ه.ش با تغيير اصول ۳۶ تا ۳۸ انتقال قدرت از خاندان پهلوي

هموار مي شود. قانون اساسي چه در ايران و چه در عثماني، اگرچه اميد

مي آفريد، اما هرگز از استبداد هيأت حاكمه و تجاوز به حقوق حقه

جلوگيري نكرد.

 

وارد آوردن نقد جدي و همه جانبه بر روشنفكري ناسيوناليستي غرب گراي

عصر مشروطه كه به عنوان متحد استراتژيك سلطنت در لايه هاي تئوريك

فعاليت مي كرد، موجب تزلزل آن قانون شد. در اين نقد تمامي گروه هاي

مذهبي اسلامي، گروه هاي چپ و متفكران متمايل به انديشه هاي

مدرنيستي سهيم بودند اما نقدي كه عموميت يافت و رابطه تنگاتنگي با

مردم برقرار كرد، نقدي بود كه از منظر رابطه سنجي انسان و دين،

خواهان حضور بيشتر دين در عرصه حيات اجتماعي بود و مرزي براي

گستره فعاليت هاي سياسي يك فعال مذهبي قائل نبود.

 

فعالان جريان نوانديشان ديني مركب از روحانيون، اديبان و استادان

دانشگاه گامي جلوتر نهادند و به تبيين ارزش هاي سياسي اجتماعي

برگرفته از دين به عنوان بديل ارزش هاي سلطنتي پرداختند و به اندازه

زيادي موفق به تغيير نگاه ها شدند. اين ارزش هاي سياسي اجتماعي

جديد برگرفته از تفكر ديني هنگامي به صورت تنها رقيب قدرتمند سلطنت

پهلوي ظاهر شد كه در سال ۴۸ توسط امام خميني(ره) در قالب نظريه

حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه تكميل و تدوين شد و با اقدامات

بعدي روشنفكران و روحانيون ايران به قدرتمند ترين ايدئولوژي آلترناتيو

براي دولت رانتير نفتي اقتدارگراي سلطنت  پهلوي تبديل شد.

 

قانون اساسي جمهوري اسلامي

 

اواخر سال ۱۳۵۷ قبل از پيروزي انقلاب و به هنگام اقامت امام خميني(ره)

در پاريس اولين بارقه هاي تدوين قانون اساسي به ذهن امام(ره) و

يارانش متبادر شد. 

پيش نويس اوليه در همان جا تهيه شد و پس از آن در ايران توسط

جمعيت ها و افراد مختلف مورد نقد و بررسي قرار گرفت. امام(ره) در ۱۵ 

بهمن ۵۷ در وظايف مرحوم بازرگان و دولت جديد،تشكيل مجلس مؤسسان

منتخب مردم براي تصويب قانون اساسي جديد را هم عنوان كردند. پس از

آغاز به كار دولت موقت با تصويب هيأت دولت شوراي عالي طرح هاي

انقلاب در تاريخ هشتم فروردين ۵۸ تأسيس و در اساسنامه مصوب اين

شورا يكي از وظايف آن تهيه طرح قانون اساسي بر مبناي ضوابط 

اسلامی و اصول آزادي دانسته شد.

 

شرايط سياسي خاص كشور در سال ۵۸ ، آرايش موضع گيري گروه هاي

سياسي را در دو جبهه مخالف و موافق سامان مي داد. برخي افراد و

جريان ها، تسريع در تدوين قانون اساسي را كه لازمه برگزاري نخستين

انتخابات رياست جمهوري و گذار از دولت موقت مهندس بازرگان بود، به

منزله اقدامي انقلابي مي دانستند كه با جايگزيني يك دولت انقلابي، به

عملكرد ضعيف دولت موقت كه يك پارچگي كشور با تهديدات جدي روبه رو

ساخته بود، پايان مي داد چرا كه به اين ترتيب قبل از آن كه فعاليت

گسترده احزاب و گروه ها موجب صدمه ديدن حضور مستقيم و گسترده

مردم در عرصه فعاليت هاي سياسي شود و پيش از آن كه نگراني ها

پيرامون بيماري قلبي رهبر انقلاب جدي تر شود، مقدمات آن فراهم

مي شد تا نظام نوپاي انقلابي با حمايت مردمي و توان رهبري انقلاب به

سوي هدف يعني جمهوري اسلامي راهبري شود.

 

در مقابل، اتئلافي از نيروهاي چپ گراي راديكال مسلح و گروه هاي تندرو

حامي اقليت هاي قومي و مذهبي در برخي استان هاي مرزي مثل

سيستان و بلوچستان و كردستان شكل گرفت كه از ابتداي طرح اين 

پيشنهاد،با آن مخالفت كرد.اظهارنظرهايي پيرامون نبود شرايط دموكراتيك

در رقابت  انتخاباتي از مهم ترين محورهاي انتقادي مطرح شده بود.

 

اين فضاي تب آلود سرانجام با سخنان انتقادي برخي ملتهب تر شد و با

تحريك نيروهاي حزب خلق مسلمان و جمعي ديگر از گروه هاي تندرو چپ،

فضاي خشني را به مدت دو هفته در برخي از شهرها به وجود آورد.

به هر حال پس از مدتي تصميم به تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسي

گرفته شد. در آن زمان به جز چند گروه راديكال، گروه ها و احزاب اصلي

منتقد يعني حزب توده،نهضت آزادي و ائتلاف گروه هاي پنج گانه(منافقين)

خلق جاما و با ارائه ليست در انتخابات شركت كردند تا جايگاه خود نزد

افكار عمومي را بسنجند. اين انتخابات در ۱۲ مرداد ۵۸ برگزار شد و طي

آن كانديداهاي حزب جمهوري حائز اكثريت آراء شدند. به عنوان مثال در

تهران هر ده كانديداي حزب جمهوري به مجلس راه يافتند.

 

پس از آن مجلس خبرگان در روز ۲۸ مرداد ۵۸ با حضور ۷۲ نماينده از

سراسر ايران (از جمله ۴۲ مجتهد) و با قرائت پيام امام(ره) توسط آقاي

هاشمي رفسنجاني كار خود را آغاز كردند. در جريان تصويب قانون

اساسي رويكرد و انديشه قانون گرايي در رهبران از جمله شهيد بهشتي

به خوبي مشهود بود.

 

در باب قانون اساسي و تصويب آن قال و مقال زياد بود. عده اي با وجود

قانون اساسي، مخالف بودند و عده اي هم با محتواي آن مشكل داشتند.

شهيد بهشتي در باب ضرورت وجود قانون اساسي به مخالفان چنين

مي گفت:  

شما درست است كه در راهپيمايي هاي ميليوني فرياد برمي آوريد: 

استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي ولي اين فرياد ميليوني ممكن است

پس فردا، دو سال ديگر، سه سال ديگر كه فاصله زماني پيش مي آيد

تعبير نشود به اين كه از كجا معلوم اينها اكثريت بودند؟ حالا كه ما

متأسفانه[در]  جو دروغ و حاشا زندگي مي كنيم و اين جو را در همين ۳۰ 

سال اخير ايران تجربه كرده ايم. خوب يادم مي آيد در جلسه اي كه به

همين منظور در مدرسه علوي تشكيل شد، عده اي از ما مصر بوديم حالا

كه همه دنيا فهميده اند اين ملت جمهوري اسلامي مي خواهد ديگر

رفراندوم چه معنايي دارد؟ تاريخ هم كه ثبت مي كند.  

درست! ولي اگر چند روز وقت صرف كنيم براي اين فرزند برومند عزيز يك

شناسنامه رسمي صادر مي كنيم. 

  

به هر حال، قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس بررسي

نهايي و پس از سه ماه شور و تشكيل ۶۷ جلسه رسمي علني، در ۱۷۵

 اصل تنظيم شد و در ۱۲ آذر ۱۳۵۸ به تصويب مردم رسيد. اين قانون

نخستين تجربه تلفيق حقوق اساسي جديد با قوانين فقه شيعي در قالب

يك حكومت اسلامي بود.

 

توجه به آزادي هاي مردم، روح استبدادستيزي و تمركزگريزي و استقلال،

از ويژگي هاي بارز اين قانون بود. صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي

نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس شوراي اسلامي

در سه جلد و در ۱۸۸۷ صفحه در سال ۱۳۶۴ منتشر شد. در سال ۱۳۶۸ 

جلد چهارم اين مجموعه تحت عنوان راهنماي استفاده از صورت مشروح

مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي همراه

با معرفي مجلس و اعضاي خبرگان در ۴۵۷ صفحه چاپ شد كه استفاده

از مذاكرات ياد شده را آسان مي كند.

 

پس از پذيرش قطعنامه ،۵۹۸ عادي شدن نسبي شرايط و آغاز دوران

بازسازي، با تكيه بر بعضي ضعف ها و نواقص كه در طي ده سال به

دست آمده بود و از آن جا كه در قانون اساسي نحوه تجديد نظر مشخص

نشده بود، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي

قضايي از حضرت امام خميني(ره)، رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري

اسلامي، تقاضاي بازنگري در قانون اساسي كردند.

 

امام در تاريخ 24 ارديبهشت 1368 طي نامه اي به رئيس جمهور وقت

هيأتي متشكل از بيست نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر به

انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون

اساسي در چند محور نمودند.

 از جمله :

 شرايط رهبري،عدم تمركز در مديريت قواي مجريه و قضاييه و صدا و سيما،

چگونگي بازنگري قانون اساسي در آينده، مجمع تشخيص مصلحت براي

حل معضلات نظام، تعداد نمايندگان و تغيير نام مجلس شورا. در اثناي كار

اين شورا،امام خميني(ره)،معمار بزرگ جمهوري اسلامي نداي حق تعالي

را لبيك گفت و جهان اسلام را به سوگ خود نشانيد.

 

شوراي بازنگري از تاريخ ۷ ارديبهشت تا ۲۰ تيرماه ،۱۳۶۸ با تشكيل چهار

كميسيون و طي ۴۱ جلسه علني ضمن اصلاحاتي در اصول و سرفصل ها

و مقدمه قانون اساسي، چهل و هشت اصل مدون را به تصويب نهايي

رسانيد. مشروح مذاكرات اين شورا در سه جلد در ۱۱۳۷ صفحه به همت

مجلس شوراي اسلامي منتشر شده است.

 

يكي از موارد بحث انگيز در بازنگري قانون اساسي بحث حق انحلال

مجلس براي مقام رهبري بود كه حساسيت هاي زيادي را ايجاد كرده بود.

در پي ايجاد اين حساسيت ها، مقام معظم رهبري در نامه اي به آيت ا...

مشكيني رياست شوراي بازنگري قانون اساسي چنين فرمودند: از آن جا

كه طرح مسأله حق انحلال مجلس براي مقام رهبري از سوي جمع كثيري

از نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي و غير آن مورد حساسيت و

اعتراض قرار گرفته است، شايسته است كه موضوع ياد شده از دستور

كار شوراي بازنگري حذف شود تا موجبي براي اختلاف نظر ميان برادران

در اين جو صفا و صميميت به وجود نيايد. 

 

به هر حال پس از بحث و بررسي فراوان شوراي بازنگري، مقام معظم

رهبري در نامه اي مصوبات اين شورا را تصويب و تأييد و فرمان برگزاري

همه پرسي اصلاحيه قانون اساسي را صادر فرمودند.

 

پس از حضور گسترده مردم و رأي قاطع آنان به اين اصلاح در تاريخ ۶ مرداد

،۶۸ متن تجديد نظر شده قانون اساسي برابر اصل ۱۲۳ قانون اساسي به

حجةالاسلام كروبي رئيس مجلس شوراي اسلامي و حجة الاسلام

محتشمي پور وزير كشور ابلاغ گرديد.

 

مقام معظم رهبري پس از اين حضور گسترده مردم در تاريخ ۸ مرداد ۶۸ 

در پيامي ضمن تشكر و تجليل از مردم به خاطر شركت گسترده در

انتخابات رياست جمهوري و همه پرسي قانون اساسي چنين فرمودند:  

جاي آن است كه همه كساني كه دانسته و ندانسته در سراسر جهان،

اسير تحليل هاي غلط و غيرواقعي خود و ديگران درباره ايرانند، اكنون به

خود آيند و حقايق كشور عزيز ما را در رفتار و موضع گيري هاي ملت بزرگ

مان صحيح و واقع بينانه درك كنند.

 

اميد است وحدت صفوف شما ملت عزيز كه هميشه بركات و فضل الهي را

به همراه داشته است، اين بار نيز منشأ تحولات مباركي در جامعه گشته

و با كمك عموم ملت، سعادت، رفاه، ترقي، عزت و استقلال و پيشرفت

آرمان هاي انقلاب اسلامي را به ارمغان آورد.

 

قانون اساسي جديد كه يكي از آخرين يادگارهاي امام عزيزمان است،

ميثاق امت با انقلابي است كه بيش از ده سال آماج توطئه هاي همه

دشمنان عنود و لجوج و نادان و بزرگ و كوچك بوده و مسير خونبار خود را

با استقامت و سرفرازي پيموده و با خط برجسته و نوراني در تاريخ ثبت

گردانيده است. 

 

مهمترين اصلاحات قانون اساسي

 

رفراندوم قانون اساسي در سه ماده بيان شده بود كه در ماده ۱ آن چنين

آمده بود: در تمامي اصول و سرفصل ها و مقدمه قانون اساسي جمهوري

اسلامي ايران، عبارت مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي 

تغيير مي يابد. 

 

در ماده ۲ آمده بود:عنوان مبحث اول فصل نهم يعني رياست جمهوري به

رياست جمهوري و وزراء تبديل گردد و عنوان مبحث سوم همين فصل

(قبل از اصل يكصد و چهل و سوم) به مبحث دوم تغيير يابد و عنوان مبحث

دوم، نخست وزير و وزراء (قبل از اصل يكصد و سي و سوم) حذف گردد و

عنوان فصل دوازدهم، رسانه هاي گروهي به فصل دوازدهم، صدا و سيما

تغيير يابد و قبل از اصل يكصد و هفتاد و ششم عنوان فصل سيزدهم،

شوراي عالي امنيت ملي و قبل از اصل يكصد و هفتاد و هفتم، عنوان 

فصل چهاردهم، بازنگري در قانون اساسي افزوده گردد.

 

در ماده ۳ هم آمده بود:

اصول ۵-۵۷-۶۰-۶۴-۶۹-۷۰-۸۵-۸۷-۸۸-۸۹-۹۱-۹۹-۱۰۷-۱۰۸-۱۰۹-۱۱۰-۱۱۱-

۱۱۲-۱۱۳-۱۲۱-۱۲۲-۱۲۴-۱۲۶-۱۲۷-۱۲۸-۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲-۱۳۳-۱۳۴-۱۳۵

-۱۳۶-۱۳۷-۱۳۸-۱۴۰-۱۴۱-۱۴۲-۱۵۷-۱۵۸-۱۶۰-۱۶۱-۱۶۲-۱۶۴-۱۷۳-۱۷۴ و 

۱۷۵ اصلاح مي شود و تغيير و تتميم مي يابد و به جاي اصول قانون

اساسي مصوب ۱۳۵۸ قرار مي گيرد و اصولا ۱۷۶ و ۱۷۷ نيز به قانون

اساسي اضافه مي شود و كليه اصلاحات و تغييرات و جابه جايي ها و

اضافات در چهل و هشت اصل مدون تصويب مي گردد.

 

يكي از مهمترين اصولي كه دست خوش تغيير شد اصل پنجم قانون

اساسي بود كه پيش بيني شوراي رهبري از فقهاي واجد شرايط حذف

گرديد. اين مورد در اصل ۱۰۷ هم آمده بود. 

يكي ديگر از تغييرات در باب اصول مربوط به ولايت فقيه استفاده از عبارت

ولايت مطلقه فقيه بود و ديگر تغيير حذف شرط مرجعيت به عبارت فقهاي

واجد شرايط بود.اين تغيير با نظر مثبت امام(ره) صورت گرفت و درخواست

اين تغيير توسط ايشان مطرح گرديد كه با فوت ايشان اين درخواست جامه

عمل به تن كرد.

 

از ديگر تغييرات عمده قانون اساسي حذف جايگاه نخست وزير و اعطاي

اختيارات وي به رئيس جمهور بود.

 

در اصلاحيه سال ۶۸ هم چنين شوراي عالي امنيت ملي در اصل ۱۷۶ 

تعريف شد و هم چنين در اصل ۱۷۷ شرايط بازنگري در قانون اساسي

پيش بيني شد. طبق اين اصل از اين به بعد براي بازنگري در قانون

اساسي در موارد ضروري، مقام معظم رهبري پس از مشورت با مجمع

تشخيص مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيس جمهور، موارد اصلاح

تا تنظيم قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد

مي نمايد.

 

مصوبات اين شورا پس از تأييد مقام رهبري بايد از طريق مراجعه به آراء

عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركت كنندگان در همه پرسي برسد. 

در ضمن قانون اساسي چنين مقرر مي دارد كه محتواي اصول مربوط به

اسلامي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات بر اساس موازين

اسلامي و پايه هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري

بودن حكومت و ولايت امر و امامت و نيز اداره امور كشور با اتكاء به آراء

عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير ناپذير است.

 

قانون اساسي و امكان تغييري دوباره

 

وقتي قانوني به رفراندوم گذاشته شد و به تصويب اكثريت مردم رسيد،

بايد براي همه مرجع و سند ملي باشد و طرح تغيير و اصلاح دوباره آن

صرفاً در بلندمدت و پس از سالها كار كارشناسي صورت گيرد. علي رغم

تمام اين بحث ها به اذعان تمامي حقوقدانان، قانون اساسي فعلي ما،

يكي از جامع ترين و كامل ترين قوانين اساسي دنياست و تغيير آن به

سادگي ممكن و ميسور نيست؛ لذا تا زماني كه تغيير نيافته تضعيف آن

به صلاح كشور نيست.

 

از سوي ديگر اصولي در اين قانون وجود دارد كه پس از گذشت ۲۷ سال

از عمر انقلاب هنوز معطل مانده و اجرا نشده اند و اجراي اين اصول

بسياري از معضلات فعلي ما را حل خواهد نمود.

 

منبع : http://www2.irna.ir/occasion/12azar84/indexghanon.htm 



برگرفته شده از سایت انصارالخمینی (ره) به نشانی:

http://fajr57.ir/?id=5457




تاریخ: یک شنبه 12 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

جنگ صفین » لیلة الهریر در جنگ صفین

رویارویی عمروعاص و مالک اشتر

در طول نبرد صفین، مالک اشتر رشادت ها و دلاوری های بسیاری از

خود نشان داد؛ به گونه ای که حضور او در هر نقطه از میدان کاملاً

محسوس و تأثیرگذار بود و مهارت وی در جنگ آوری، حتی از چشم معاویه

و فرمانده هانش مخفی نماند.

معاویه با دیدن مبارزات مالک اشتر و در هم کوبیدن صفوف شامیان توسط

وی، تصمیم گرفت تا او را از پای در آورد؛ لذا به مروان بن حکم دستور داد

تا با همراهی گروهی جنگجو، به مالک حمله برده و به زندگی او خاتمه

دهند؛ ولی مروان که از رویارویی با مالک، هراس داشت و بر جان خود

می ترسید و از طرفی در اعطای وعده حکومت مصر به عمروعاص از

جانب معاویه دل خوشی نداشت از پذیرش این مأموریت خودداری کرد و

به معاویه پیشنهاد داد تا این مسئولیت را به عمروعاص واگذارد و در

حالی که به عمروعاص اشاره می کرد به معاویه گفت: «عمروعاص

هم نشین و راز دار توست نه من! به او وعده فرمانروایی مصر را دادی و

مرا در زمره محرومان قرار دادی؛ پس اینک که فرمانروایی را به او عطا

کردی، بهتر است مسئولیت این نبرد را نیز به او دهی»!. معاویه از پاسخ

مروان خوشش نیامد و از طرفی هم، سخن او را برحق می دانست، از

این رو مأموریت این نبرد را به عمروعاص سپرد. عمروعاص که تا این لحظه

در مجلس ساکت نشسته بود به معاویه گفت: «به خدا قسم! من هرگز

مانند مروان با تو سخن نمی گویم!».معاویه گفت:«چرا باید پاسخی دهی،

در حالی که من تو را بر او مقدم کردم و مشاور خود قرار داده و به تو وعده

آنچنانی دادم؛ اما او را محروم کردم؟!». عمرو گفت: «ای معاویه! تو نیز این

را بدان که اگر چیزی به من دادی و چنین و چنانم کردی، به خاطر

شایستگی ها و لیاقت من بوده است».

عمروعاص این را گفت و آماده رویارویی با مالک اشتر شد و با همراهی

جنگاورانی وارد میدان نبرد شد و به سوی مالک به راه افتاد، اما همین که

رودرروی وی قرار گرفت و صلابت او و یارانش را دید، لرزه بر اندامش افتاد؛

ولی به هر ترتیب سعی کرد تا بر ترس خود چیره شود و در حالی که رجز

می خواند به سوی مالک حمله ور شد؛ ولی با یک حمله مالک،خراشی در

چهره اش پدید آمد. از این رو، عمروعاص از ترس جانش، زخم را بهانه کرد

و با سرعت به لشکرش بازگشت. فرار عمرو عاص از صحنه ی نبرد. بر

لشکریان شام سنگین آمد و آنان به معاویه اعتراض کردند که چرا چنین

فرد ترسویی را فرمانده لشکر کرده است».(1)

شایعه ی کشته شدن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در اوج جنگ و درگیری دو لشکر، شناسایی افراد بسیار مشکل بود؛ آنچه

دیده می شد، نیزه ها و شمشیرهایی بود که طرفین به سوی یکدیگر

حواله می کردند و تنها صدای چکاچک شمشیرها و نیزه ها به گوش

می رسید. امیرالمؤمنین(علیه السلام)نیز همچون یارانش در وسط میدان

غرق در پیکار بود، به طوری که آن حضرت در ازدحام جمعیت جنگجویان،

به چشم نیامد و ساعتی عراقیان از او اطلاعی نداشتند. بزرگان سپاه

گمان کردند آن حضرت شهید شده است. با این گمان عده ای ناله زده و به

شدت گریستند. وقتی امام حسن(علیه السلام)از این جریان آگاه شد، نزد

آن عده آمد و فرمود: «ای مردم! آرام باشید و با گمانی واهی، گریه نکنید.

شک نکنید که اگر مردم شام، امیرالمؤمنین(علیه السلام)را کشته بودند با

جرأت و شدت بیشتری بر شما حمله ور می شدند». در این هنگام

پیرمردی از راه رسید و گفت: «امیرالمؤمنین(علیه السلام)را شهید کردند.

من پیکر مبارکش را در میان کشتگان دیدم». با سخن او، لشکریان صدا به

ناله سردادند. امام حسن(علیه السلام)که از گفته آن پیرمرد خشمگین

شده بود، رو به لشکریان کرد و فرمود:

او مردی دروغگوست، سخنش را باور نکنید. پدرم مرا خبر داده که

شهادتش در کوفه خواهد بود و مردی از قبیله ی مراد، او را شهید خواهد

کرد و آن حضرت هرگز سخن دروغ نمی گوید. شما نباید گفته پدرم را رها

کنید و به خبر دروغ این مرد توجه کنید. بروید و مردانه نبرد کنید؛ تا به

خواست خدا پیروز شوید.

گفته های امام حسن(علیه السلام)به لشکریان آرامش داد و آنان دوباره

به میدان نبرد بازگشته و مشغول جنگ شدند.(2)

خطبه ی امیرالمؤمنین(علیه السلام)قبل از لیله الهریر

امام(علیه السلام)در طول این مدت، تلاش های بسیاری نمود تا بلکه

شامیان را از تصمیم خود منصرف کند؛ ولی هیچ یک از این تلاش ها مثمر

ثمر واقع نشد؛ از این رو هنگامی که حضرت از انصراف شامیان بر ادعای

باطل خودشان ناامید شد، در جمع یارانش خطبه ای آتشین بدین شرح

ایراد فرمود:

الحمد لله علی نعمه الفاضله علی جمیع من خلق من البر و الفاجر و علی

حججه البالغه علی خلقه من اطاعه فیهم و من عصاه ان رحم فبفضله و

منه و ان عذب فیما کسبت ایدیهم (و ان الله لیس بظلام للعبید).(3) احمده

علی حسن البلاء و تظاهر النعماء و استعینه علی ما نابنا من أسر دنیا او

آخره و أومن به و أتوکل علیه و کفی بالله وکیلا و أشهد ان لا اله الا الله

وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین

الحق ارتضاه لذلک و کان أهله و اصطفاه علی جمیع العباد لتبلیغ رسالته

و جعله رحمه منه علی خلقه فکان کعلمه فیه رءوفا رحیم أکرم خلق الله

حسباً و اجمله منظرا و اسخاه نفسا و أبره بوالد و أوصله لرحم و أفضله

علما و أثقله حلما و أوفاه بعهد و آمنه علی عقد لم یتعلق علیه مسلم و

لا کافر بمظلمه قط بل کان یظلم فیغفر و یقدر فیصفح و یعفو حتی مضی

(صلی الله علیه و آله و سلم)مطیعا الله صابرا علی ما أصابه مجاهدا فی

الله حق جهاد حتی اتاه الیقین(صلی الله علیه و آله و سلم)فکان ذهابه

أعظم المصیبه علی جمع اهل الأرض و البر و الفاجر؛ ثم ترک کتاب الله

فیکم یأمر بطاعة الله و ینهی عن معصیته و قد عهد الی رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم)عهدا فلست أحید عنه وقد حضرتم عدوکم

و قد علمتم من رئیسهم منافق ابن منافق یدعوهم إلی النار و ابن عم

نبیکم معکم بین اظهرکم یدعوکم الی الجنه و الی طاعه ربکم و یعمل

بسنه نبیکم(صلی الله علیه و آله و سلم) فلاسواء من صلی قبل کل ذکر

لم یسبقنی بصلاتی مع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)احد و أنا

من اهل بدر و معاویه طلیق ابن طلیق و الله انکم لعلی حق و إنهم لعلی

باطل فلا یکونن القوم علی باطلهم اجتمعوا علیه و تفرقون عق حقکم

حتی یغلب باطلهم حقکم، قاتلوهم یعذب هم الله باید بکم؛ فان لم تفعلوا

یعذبهم بأیدی غیرکم، فأجابه اصحابه فقالوا: یا امیرالمؤمنین انهض بنا

الی عدونا و عدوک اذا شئت فو الله ما نرید بک بدلانموت معک و نحیا معک

– فقال لهم علی مجیباً لهم: «والذی نفسی بیده لنظر الی رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم)اضرب قدامه بسفی فقال:لاسیف الا ذوالفقار

و لا فتی إلا علی»(4) و قال: «یا علی! أنت منی بمنزله هارون من موسی

غیر أنه لا نبی بعدی (5) و موتک و حیاتک یا علی معی». و الله ما کذبت

و لا کذبت و لا ضللت و لاضل بی و ما نسیت ما عهد الی و انی لعلی بینة

من ربی و انی لعلی الطریق الواضح ألفظه لفظا؛(6)

سپاس خدای را بر نعمت های بیکرانش بر تمامی مردم، از نیک و بد و بر

حجت های رسای او در برابر آفریدگانش، چه آنان که سر به فرمان او

سپردند و چه آنان که از فرمان او سرتافتند. اگر رحمت آرد، از سرفضل و

منت اوست و اگر شکنجه و عذاب روا دارد؛ دستاورد خود گنهکاران است؛

زیرا خداوند بر بندگان خویش ستمکار نیست و او را بر نیک آزمایی و آشکار

ساختن این هم نعمت های بیکران سپاس دارم و در آنچه از امور دنیا یا

آخرت نصیب ما فرموده،هم از او یاری جویم و به او ایمان دارم و بر او توکل

کنم که حمایت او کافی است.

و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یکتا نیست. و گواهی می دهم

که محمد بنده و فرستاده اوست، وی را به راهنمایی و با دین حق بفرستاد

و وی نیز خود شایسته ی آن بود، او را از میان تمام بندگانش به پیام

رسانی خویش برگزید و رحمتی بر آفریدگان خویش قرار داد، همچنان که

خدا خود از فطرت او آگاهی داشت، نرمخوی و مهربان بود، گرامی ترین

آفریدگان خدا، به شرف و دودمان و خوش چهره ترین و گشاده دست ترین

کس؛و به والدین نکوکارتر،و برنگهداشت پیوند خویشاوندی(و صله ی رحم)

نگهبان تر،و به دانش برتر،و به بردباری سنگین تر و شکیباتر و به پیمانداری

وفادارتر و به عقد و عهد امین تر از هر کس بود، هرگز مسلمان و کافی

ستمی از او ندید بلکه وی خود ستم می دید و می بخشود و (بر انتقام)

توانا بود و درمی گذشت و عفو می فرمود، همواره سر به فرمان خدا

می سپرد و بر آنچه بدو می رسید شکیبا بود، در پیکار در راه خدا، چنان

که جهاد الهی را در خوراست، عمر خویش را سپری کرد تا آن که رحلتش

در رسید، درود خدا بر او و خاندانش. رفتن او (از این سرای خاکی) برای

تمام مردم زمین، از نیک و بد، بزرگترین مصیبت بود. آن گاه کتاب خدا را

در میان شما بر جای گذاشت که شما را به فرمانبرداری از خدا امر

می دهد و از نافرمانی از او باز می دارد. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله

و سلم)با من عهدی بسته است که نمی توانم از آن سرپیچی کنم. اینک

شما با(نیروهای)دشمن رویاروی شده اید و می دانید فرمانده آنان کیست

منافقی است منافق زاده که ایشان را به دوزخ می خواند و (از این سوی)

پسرعم پیامبرتان با شما و در میان شماست که شما را به (بهشت و به )

فرمانبرداری پروردگارتان می خواند،و خود به روش پیامبرتان عمل می کند

هیچ کس در نمازگزاری من با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر

من پیشی نگرفته است. من از بدریانم و معاویه اسیر آزاد شده ی جنگی

و فرزند اسیری آزاد شده است. به خدا سوگند که شما به یقین، برحقید و

آنان بی گمان، بر باطلند. مبادا آن گروه، بر باطل خویش همدست و هم

داستان شوند و شما بر حق خویش به پراکندگی گرایید تا باطل آنان بر

حق شما چیره آید. با آنان پیکار کنید که خداوند آنان را به دست شما

مجازات می کند و اگر شما چنان نکنید، به دست دیگران عذابشان خواهد

کرد؛

پس یاران در پاسخ حضرت گفتند: «ای امیرمؤمنان! هرگاه و به هرگونه

شما بخواهی ما را بر دشمنان و دشمن خود بشوران و بتازان که به خدا

قسم،ما جز تو کسی را به فرماندهی نخواهیم، با تو می میریم و با تو زنده

می مانیم». امیرالمؤمنین(علیه السلام)در پاسخ به آنان فرمود:

سوگند به آن که جانم در دستان اوست، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله

و سلم)، وقتی دید من در برابر وی با شمشیر خود ضربه هایی کاری

می زنم، فرمود:

«شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نباشد و فرمود: «ای علی

تو نسبت به من مانند هارونی نسبت به موسی، جز آنکه پس از من

پیامبری نباشد، و مرگ و زندگی تو، ای علی، با من است». به خدا سوگند!

دروغ نگفتم و دروغ نشنیدم و گمراه نشدم و کسی به وسیله ی من به

بیراهه کشانده نشد و آنچه را (پیامبر) با من پیمان بست از یاد نبردم.

براستی مرا دلیلی آشکار از طرف پروردگار است و من بی گمان در راه

روشن او رهسپارم و سخن پیامبر را حرف به حرف بازگفتم.

لیله الهریر

درگیری شدید میان دو سپاه، از اول ماه صفر آغاز شد و تا نیمه آن ادامه

داشت و شب نیمه آن ماه که مصادف با شب جمعه بود(7) را لیله الهریر

نامیده اند. «هریر» در لغت به معنای زوزه ی سگ است و دلیل نام گذاری

آن شب، به لیله الهریر این بود که آن شب، سپاه معاویه در زیر ضربات

سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون سگ، زوزه می کشیدند و رفته

رفته توان رویارویی با یاران آن حضرت را از دست می دادند. نبرد میان دو

لشکر تا صبح و با شدت ادامه داشت و به جای آرامش شبانگاهی، صدای

شمشیر و نیزه و فریاد جنگجویان شنیده می شد. در آن شب، تیرها تمام

شد؛ نیزه ها شکست؛ شمشیرها دو نیم شد؛ ولی باز جنگجویان با

شمشیرها و نیزه های شکسته با یکدیگر می جنگیدند و وقتی آنها نیز از

کار می افتاد با سنگ به یکدیگر می زدند. در آن شب و روز، امیرالمؤمنین

(علیه السلام) به تنهایی پانصد و بیست و سه نفر(8) را به هلاکت رساند؛

به این ترتیب که با هر ضربه، الله اکبر می گفت و با همان ضربه ی اول،

طرف مقابل را از پای در می آورد. سپیده دم صبح در حال دمیدن بود اما

نبرد به شدت ادامه داشت و رفته رفته لشکر معاویه به شکست نزدیک

می شد.

امام(علیه السلام) در آن روز، رو به آسمان کرد و این گونه با خدای خویش

راز و نیاز فرمود:

یا الله یا رحمان یا رحیم، یا واحد یا أحد یا صمد، یا الله یا أله محمد، اللهم

الیک نقلت الأقدام و افضت القلوب و رفعت الأیدی و امتدت الأعناق و

شخصت الأبصار و طلبت الحوائج، اللهم انا نشکو الیک غیبه نبینا(صلی الله

علیه و آله و سلم)و کثره عدونا و تشتت أهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا

بالحق و انت خیر الفاتحین سیروا علی برکه الله ثم نادی: لااله الا الله

و الله اکبر کلمه التقوی؛

ای خداوند بخشاینده! ای بخشایشگر! ای یکتا و یگانه! ای بی نیاز! ای

پروردگار محمد! پروردگارا! گام ها به سوی تو روانه شده و دل ها برای تو

در سینه ها می تپد و دست ها به درگاه تو برخاسته می شود و گردن ها

به سوی تو کشیده می شود و دیدگان به تو دوخته می گردد و نیازها

همه از تو درخواست می شود. بارالها! ما از فقدان پیامبرمان(صلی الله

علیه و آله و سلم)، و فزونی دشمنان و پراکندگی آرزوها و آرمان هایمان

به تو شکایت می کنیم. پروردگارا! تو در نزاع بین ما و قوم ما،به حق داوری

کن (و ما را فاتح گردان) که تو بهترین پیروزی دهنده ای؛ پس به برکت و

فضل خدا پیش روید. آن گاه ندا سر داد: نیست خدایی جز پروردگار یکتا،

و نام خدای بزرگ کلمه تقوا و پرهیزکاری است.(9)

خطبه امام(علیه السلام)در لیله الهریر

امیرالمؤمنین(علیه السلام)در آن شب، طی سخنانی، یارانش را به صبر و

مقاومت بیشتر فرا خواند و از آنان خواست تا با پیکار بی امان خود، کار

جنگ را یکسره کرده و سپاهیان معاویه را شکست دهند. متن خطبه آن

حضرت بدین شرح است:

الحمدالله الذی یبرم ما قضی و قدر، فما أبرم فلا ینقضه الناقضون، و ما

تقض فلن یبرمه المبرمون، مع أن الله تعالی لو شاء لما اختلف اثنان من

خلقه،و لا تنازعت الامه فی شیء من امره،و لا جحد المفضول حق الفاضل،

و لو شاء الله ما اقتتلوا، و لکن الله یفعل ما یرید، و قد ساقتنا و هؤلاء

المقادیر الی هذا المکان، و نحن من الله تعالی بمنظر و مستمع، و لو شاء

الله لانتقم و کان معه التغییر، و لکنه جعل الدنیا در الأعمال و الأخره

دار القرار لیجزی الذین أساء و ابما عملوا و یجزی الذین أحسنوا بالحسنی،

ألا! و انکم تقاتلون عدوکم غدا، فاطلبوا اللیله القیام و أکثروا فیها من تلاوه

القرآن و اذکروا الله و اسألوه النصر، و علیکم بالحذر و الحزام و الصبر و

کونوا صادقین، ألا! و قد بلغ بکم و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا

آخر نفس، فان الامور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها، و قد صبر لکن القوم

علی غیر دین حتی بلغوا فیکم ما بلغوا، و انا غاد علیهم غدا و محاکمهم

الی رب العالمین؛(10)

سپاس خدای را که اساس حکم و قضای خود را چنان محکم و مبرم

گردانید که هیچ آفریده را قدرت و توان آن نباشد که نقضی به حکم و

فسخی به اساس قضای او راه دهد و اگر می خواست حتی دو نفر در

عالم با یکدیگر مخالفت نمی کردند و میان امت تنازع و تخاصم نمی افتاد

و مفضول در حق فاضل جفا نمی نمود. ما را تقدیر سابق و حکم و قضای

مبرم او بدین جایگاه آورده و در این ورطه انداخته است. هر نفسی که بر

می آوریم و هر قدمی که می نهیم و هر کاری که می کنیم، کم باشد یا

زیاد، آسان باشد یا سخت، بر او پوشیده نیست؛ بلکه او به خطورات ذهن

و اعمال ما آگاه است و اگر می خواست در همین دنیا، جزای نیک مردان و

سزای بدکاران را به آنان می داد. دنیا را سرای اعمال کرده است و آخرت

را سرای قرار. بدانید که شما باید فردا با دشمنان خویش بجنگید، پس

امشب را قدری بیدار باشید، خدای را بیاد آورید و ذکر بگویید، قرآن بخوانید،

و از خدای تعالی نصرت و پیروزی بخواهید. فردا استوار باشید (صبر و

استقامت را سبب پیروزی و نجات بدانید). می بینید که کار میان شما و

دشمنان شما به کجا رسیده و از دشمن رمقی باقی نمانده و در کار 

ایشان خلل وارد شده است.

ارزش و اعتبار کارها در به پایان رساندن آن است و هر کاری که پایانش

مانند آغازش نباشد، خیری در آن نیست. شما در آغاز، مبارزات درخشانی

نمودید، اکنون که کار به آخر می رسد، می باید که هیچ سستی به

خویش راه ندهید و به حکم قضای باری تعالی تن دهید که آن قومی که

بر باطلند می بینید چگونه تلاش می نمایند. شما که بحمدالله برحقید،

باید تلاش و جدیت شما بیشتر باشد. بدانید که فردا صبحگاهان با آنان

خواهیم جنگید.

صبح روز بعد، صفوف لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام)با نظم خاصی

شکل گرفت و دو لشکر در برابر هم ایستادند. حضرت زره پیامبر(صلی الله

علیه و آله و سلم)را برتن نمود، عمامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و

سلم)را سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ آن گاه رو به لشکریان

کرد و با صدای بلند فرمود:

ایها الناس! من یبع نفسه یربح هذا الیوم، فانه یوم له ما بعده من الأیام، أما

و الله! ان لو لا ان تعطل الحدود و تبطل الحقوق و یظهر الظالمون و تفوز

کلمه الشیطان ما اخترنا ورود المنایا علی خفض العیش و طیبه، ألا! ان

خضاب النساء الحناء و خضاب الرجال الدماء، و الصبر خیر عواقب الأمور،

ألا! أنها احن بدریة و صغائن أحدیه و أحقاد جاهلیه و ثب بها معاویه حین

الغفله لیذکر بها ثارات بنی عبد شمس: (فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمن

لهم لعلهم ینتهون).(11)و(12)

ای مردم! هرکس که امروز خود را به خدا بفروشد، (سود کامل را ببرد و

بهشت جاوید را بیابد). امروز روزی است که از این روز بسیار خواهند گفت.

به خدا سوگند اگر نبود که آنها حدود دین را معطل گذاشتند و در باطل

کردن حقوق، سعی نمودند و ظالمان بعد از آنکه متواری شده بودند ظاهر

شدند و شیطان هم بر سر وسوسه های خود بود و این جماعت را بر

کفران و عصیان و کتمان حقوق نعمت های باری تعالی وا نمی داشت،

من هرگز قدم در این میدان نمی نهادم و جنگ و ستیز را بر زندگی و

آسایش خویش اختیار نمی کردم. (اما، چه کنم که باید این جماعت گمراه

را به راه راست آورم و به راه درست فرا خوانم و چون این کار بدین جا

رسیده، جز از راه جنگ و نبرد، این مهم محقق نخواهد شد) بدانید که

خضاب زنان حناست و خضاب مردان خون و هیچ کاری بهتر از صبر نیست،

و باید دانست صبر و پیروزی قرین یکدیگرند.

بدانید که این کینه ها از بقایای بدر واحد و کینه های جاهلیت است که در

سینه ی معاویه بوده و امروز می خواهد آن کینه ها را بیرون ریخته و

سینه ی خویش را از آن دردهای قدیم و کینه های دیرینه شفا دهد. با

پیشوایان کفر پیکار کنید؛ زیرا آنها پیمانی ندارند، شاید(با شدت عمل)

دست بردارند.

با بالا آمدن خورشید، همچنان دو لشکر مشغول نبرد بودند و شدت جنگ

به حدی بود که غبار ناشی از رفت و آمدها آسمان را تیره و تار کرده بود.

در آن شب و روز، سپاه معاویه متحمل شکست های پیاپی و سنگینی شد

و بسیاری از لشکریان نام آور خود را از دست داد و بسیاری دیگر نیز زخمی

شدند و این در حالی بود که یاران امام(علیه السلام)همانند آن حضرت

شجاعانه می جنگیدند و جانبازی های بسیاری از خود نشان می دادند.

مالک اشتر در میان لشکریان حرکت می کرد و فریاد می زد: «ای مردم!

تا پیروزی به اندازه کمتر از یک کمان باقی مانده است، آیا کسی هست که

جان خود را به خدا بفروشد و به همراه اشتر نبرد کند تا پیروز گردد یا آن که

به جوار خدا رود؟». رفته رفته شکست شامیان حتمی شد و پیروزی نهایی

لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و شکست لشکریان معاویه زمان

زیادی باقی نمانده بود. امام(علیه السلام)نیز به یارانش روحیه می بخشید

و در کنارشان، آنان را به ادامه پیکار جانفشانه دعوت می فرمود.

در این بین بار دیگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در میان یارانش ایستاد و با

صلابتی خاص پس از حمد و ثنای الهی خطاب به آنان چنین فرمود:

أیها الناس! قد بلغ لکم الأمر و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا آخر

نفس و ان الأمور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها و قد صبر لکم القوم علی غیر

دین حتی بلغنا منهم ما بلغنا و انا غاد علیهم بالغداة أحاکهم الی الله

عزوجل؛(13)

ای مردم! کار شما و دشمن شما به این جا رسیده که می بینید! از آنان 

جز آخرین نفس، چیزی باقی نمانده است. آغاز کارها با پایان آن سنجیده

می شود. این مردم بدون این که دینی داشته باشند در مقابل شما

ایستاده اند و به این وضع فعلی دچار شده اند و من آنان را به محکمه

الهی خواهم کشید و به زندگی شان پایان خواهم داد.

پی نوشت ها :

1. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص92 و 93؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 439و 440.
2. لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج3، ص74.
3. آل عمران: آیه ی 182.
4. تاریخ طبری، ج 2، ص514.
5. ابن اثیر، الکامل، ج2، ص 278.
6. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 313-315.
7. تاریخ طبری، ج5، ص 47؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص315؛ البلاذری، انساب الاشراف،

ج2، ص 323.
8. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص389.
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 230؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص180و181؛

ابوطالب یحیی بن حسین، تیسیر المطالب فی امالی ابی طالب.
10. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 171؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه؛

ج1، ص 143.
11. توبه: آیه 12.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 175.
13. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص 476؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه،

ج1، ص 143.

منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین،

بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، اول، زمستان 1390.

سایت راسخون




تاریخ: شنبه 13 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

تحمیل گران ماجرای حکمیت

را به وجود آوردند

در جنگ صفین و فرآیند تحمیل حکمیت به امیرالمؤمنین(علیه السلام)

شخصیتهای مختلفی نقش آفرینی میکنند. در آن برهه مقاومت مالک اشتر

نخعی در برابر تحمیلگران بویژه اَشعَث بن قِیس کِندی ستودنی و عبرت

آموز است. در متن پیش رو سعی شده تا با بیان برخی رخدادهای مرتبط

با اعمال و تحرکات این دو شخصیت تأثیرگذار در عصر حکومت حضرت

علی(ع) زمینه ای جهت فهم بهتر تاریخ سیاسی صدر اسلام ایجاد شود.

 

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(1):

زکات و صدقه بر ما حرام است

پرده اول: 

انتساب به خلیفه؛ ترفندی سیاسی و یا نیتی خیر؟! 

«در جریان ازدواج امام حسن(علیه السلام) با جعده آمده که امیرالمؤمنین
 
(علیه السلام) دختر سعید بن قیس(برادر اشعث) را برای امام حسن(ع)
 
خواستگاری نمود، وقتی اشعث از این جریان مطلع شد نزد سعید رفت و
 
او را از این کار منصرف نموده و دختر سعید را به عقد پسر خود درآورد،
 
سپس نزد امیرالمؤمنین(ع)آمد و اعلام کرد،دختری که برای امام حسن(ع)
 
خواستگاری نموده اید، زن پسر من است. اشعث در آنجا با اصرار دختر
 
خود را به عقد امام حسن(علیه السلام) درآورد.»1

«امام علی(ع) نقل می کنند که در نیمه شبی، اشعث ظرفی سرپوشیده،
 
 
پر از حلوای خوش طعم و لذیذ به خانه ما آورد... به او گفتم:

این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است.

گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است.

به او گفتم: آیا آمده ای از راه دین خدا ما را بفریبی؟ آیا درک نداری،
 
نمی فهمی و یا دیوانه و جن زده ای و یا بیهوده سخن می گویی؟

آنگاه امام قسم یاد کرد که اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان آن
 
است به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای
 
 
نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد»2

1- ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی، ص 27

2- صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، 1395، خطبه 224، ص 346 

 
مالك،اولين متهم به ضديت با ولايت(۲):
 
اشعث منافقانه دم از ولايت ميزند
 
پرده دوم:
 
«حضرت علي(ع) پس از فراغت از جنگ جمل، طي نامه اي از اشعث، كه
 
 
در آن هنگام والي آذربايجان بود، خواست تا بيت المال را به
 
خزانه مركزي بازگرداند»۳
 
در حقيقت نامه حضرت به معناي عزل اشعث بود؛ چرا كه معلوم بود
 
علي(ع) كارگزار غاصب بيت المال را مشروع نمي داند. به طور
 
طبيعي اين برخورد حضرت موجب ناراحتي و بغض اشعث نسبت به مولا
 
گرديد.
 
پس از نامه حضرت، او با يك تصميم سرنوشت ساز مواجه شد. اگر به نفع
 
اميرالمؤمنين(ع) تغيير رنگ مي داد، منافع خود را در
 
آذربايجان از دست ميداد و اگر به طرف معاويه مي گريخت،موقعيت خويش
 
 
را در ميان قبيله اش از كف مي داد. مانند انسانهاي ملون و
 
بي ثبات، كه در اين مواقع عقل حسابگر خود را به كار مي اندازند و 
 
می اندیشند تا ببينند انتخاب كدام گزينه به سود دنيايشان است.
 
اشعث نيز به ترديد افتاد و به دوستانش گفت: « نامه علي مرا به وحشت
 
انداخته، او دارايي آذربايجان را خواهد گرفت؛ من مي خواهم
 
به معاويه ملحق شوم۴
 
يارانش او را از اين كار بر حذر داشتند؛ زيرا بين عراقيها و شاميها رقابت
 
ديرينهاي بر سر به دست گرفتن حاكميت جهان اسلام بود،
 
به اين جهت پيوستن اشعث به شاميها مايه ننگ و عار وي در ميان عراقيها
 
 
مي شد و نفوذش در ميان قبيله اش از بين مي رفت. از اين
 
رو اطرافيان وي به او گفتند «اگر بميري بهتر است تا اينكه دست به اين
 
كار بزني؛ آيا شهر و مردم قومت را رها ميكني و دنباله رو و
 
فرمانبر شاميان ميشوي؟!»(۵)  ­اشعث منافقانه
 
 
دم از ولايت ميزند 12/6/2014
 
به دنبال اين قضيه اشعث به ناچار نزد مولا در كوفه آمد و به قوم خود
 
پيوست.
 
ستايش فضايل امام علي(ع) در قالب شعر
 
از اين پس، اشعث در ميان حاميان دو آتشه ولايت درآمد. او كه پيش از آن،
 
 
به فكر پيوستن به معاويه بود، در وصف اميرالمؤمنين(ع)
 
و كرامتها و فضايل مولا و جانشيني به حق او نسبت به نبي اكرم
 
(صلي الله عليه و آله)، اشعاري سرود كه مضمون يكي از شعرهايش
 
چنين است:
 
فرستاده علي نزد من آمد؛ علي همان كسي است كه وصي پيامبر(ص)
 
و انساني مهذب و بهترين خلق خداست. او وزير پيامبر(ص) و
 
داماد آن جناب به شمار مي آيد و او انساني برتر و در اعمال صالح، فردي
 
پيشرو و پيشگام بوده، به روش و سيره پيامبر(ص) اقتدا می کند.
 
 به سبب فضيلت علي ما از او اطاعت كرده ايم، اطاعت مخلصانه
 
دائمي. ما به خاطر برتري علي با او بيعت كرده ايم، او فقيه و
 
بردبار بوده و در عين حال قدرتمند و تواناست، مانند شير بيشه است كه
 
شجاعتش را حفظ كرده است. حليم و با عفت و در عين حال
 
مردي جنگاور و دلاور است و از پيمان شكني و خيانت و گناهكاري به دور
 
 
است.
 
جلب اعتماد ياران اميرالمؤمنين(ع) براي تثبيت جايگاه سياسي
 
اشعث با يك موضعگيري حساب شده،يعني خودداري از پيوستن به معاويه
 
 
و بيعت با مولا، به دو هدف دست يافت. يكي آنكه
 
محبوبيت و رياست خود را در ميان افراد قبيله خود (يعني كنده) حفظ نمود؛
 
 
ديگر اينكه اعتماد بسياري از ياران حضرت را به خود جلب
 
كرد. بدين وسيله نطفه خطرناكي در آستانه جنگ صفين بسته شد؛ به
 
گونه اي كه مبارزه با اشعث و افشاي نفاق او بسيار دشوار
 
گرديد. اگر اشعث به معاويه مي پيوست، هم نفوذش در ميان يمني ها 
 
 
از بین مي رفت و هم ماهيتش براي ياران حضرت آشكار مي شد؛ ولي
 
او با پيوستن به حضرت و تعريف و تمجيد از اميرالمؤمنين(ع)، خود را از يك
 
چهره خائن، به يك عنصر با غيرت و مؤمنِ به مولا مبدل
 
ساخت و همين امر كارِ حضرت را در برخورد با او بسيار دشوار كرد.
 
حضرت به دو طريق ميتوانست با اشعث برخورد كند؛ يكي آنكه بيعت او را
 
 
نپذيرد و از مشاركت او در حكومت پرهيز كند؛ اما اين
 
برخورد در افكار عمومي آن روز قابل توجيه نبود؛ چرا كه در نظر يمنيهاي
 
كوفه، اين به معناي مجازات قبل از ارتكاب جرم بود.
 
راه دوم اين بود كه بيعت او را بپذيرد، ولي از سپردن پست كليدي به او
 
خودداري نمايد. اين برخورد مي توانست تا حد زيادي از خطر
 
توطئه اشعث جلوگيري كند؛ ولي كاري بسيار سخت بود؛ چون اشعث جزو
 
رؤساي يمن بود و رياست بخشي از قبايل خود را به عهده
 
داشت؛ بنابراين عزل او از اين مقام خلاف فرهنگ اعراب بود. با اين حال
 
حضرت راه دوم را برگزيد و اشعث را از فرماندهي كنار
 
گذاشت.
 
به دنبال اتخاذ سياست حذف اشعث از رده فرماندهي، حضرت از جبهه
 
هاي مختلف مورد حمله قرار گرفت. پيشتر فرماندهي دو قبيله
 
كنده و ربيعه كه از قبايل مهم و نيرومند جنگي كوفه به حساب مي آمدند،
 
با اشعث بود. حضرت در آستانه حركت به سوي صفين، اشعث
 
را از رياست اين دو قبيله عزل كرد و به جاي او حسان بن مخدوج را در
 
رأس اين دو قبيله قرار داد.۶
 
خرده گيري نزديكان امام(ع) به ايشان به دليل عزل اشعث
 
اين اقدام مي توانست از نفوذ اشعث در ميان افراد اين دو قبيله تا حد
 
زيادي بكاهد؛ به گونه اي كه دست او براي اعمال نفوذ جنگ صفین
 
 
 
كوتاه شود. ولي اشعث با ابراز ناراحتي از اين اقدام حضرت،
 
 
يمني ها را تحريك كرد؛ به طوري كه برخي از ياران يمني
 
نزديك و ناب حضرت، به ايشان خرده گرفتند و گفتند: « اي اميرالمؤمنين!
 
مديريت اشعث تنها مخصوص مثل خودش است؛ هر
 
شخصي نميتواند مثل او رياست كند و حسان بن مخدوج مانند اشعث
 
 
نيست»۷
 
اين افراد از ياران بيدار حضرت به حساب مي آمدند؛ به گونه اي كه حضرت
 
 
به آنها افتخار مي كرد. اعتراض آنها به حضرت نشانگر
 
دشواري مبارزه با جريان نفاق است؛ زيرا شناخت و مبارزه با امثال اشعث
 
آن قدر پيچيده است كه گاه خواص اهل حق را نيز مي فريبد
 
و كار حاكم اسلامي را در برخورد با آنها دشوار مي كند. به دنبال مخالفت
 
 
يمني ها با اقدام حضرت، افراد قبيله ربيعه كه «حسان بن
 
مخدوج» از ميان آنها بود،برآشفتند و حريث بن جابر گفت حسان در شرافت،
 
دلاوري و توانايي رياست، نسبت به اشعث چيزي كم
 
ندارد.
 
نجاشي يكي از شعراي يمني سپاه حضرت به حمايت از اشعث برخاست
 
 
و شعري در وصف برتري و لياقت اشعث براي رياست
 
سرود. وي خطاب به حريث بن جابر گفت: «اگر حقي كه اميرالمؤمنين(ع)
 
 
بر گردن ما دارد در بين نبود، ما حريث بن جابر را از
 
گفته اش پيشمان مي كرديم.»
 
اندك اندك ماجرای عزل اشعث به يك بحران سياسي ـ اجتماعي جدي
 
 
تبديل گرديد كه روز به روز بر دامنه اش افزوده شد؛ به
 
گونه اي كه خطر بروز اختلافات قبيلگي و رقابتهاي سياسي و قومي،
 
وحدت و انسجام سپاه كوفه را تهديد مي كرد و نزديك بود در
 
همان آغاز راه، برخي باب مخالفت با مولا را بگشايند. اين امر در حالي بود
 
كه سپاه شام به سوي صفين در حال حركت بود؛ ولي هنوز
 
سپاه حضرت به حركت در نيامده بود. مخالفت و كارشكني از سوي اشعث
 
و يارانش افزايش يافت و كار از دلخوري و انتقاد گذشت.
 
طبق نقل «مِنقري» رزمندگان يمني از اقدام حضرت خشمگين شدند؛ از
 
اين رو «سعيد بن قيس همداني» نزدشان رفته، ضمن
 
سرزنش آنها گفت: «شما گمان ميكنيد اگر از دستور علي(ع) سرپيچي
 
كنيد نزد دشمن او پناهگاه و مفرّي خواهيد يافت؟ آيا معاويه
 
پاداش به شما ميدهد...؟ كلام درست همان است كه علي گفته و نظر
 
حق همان است كه او بدان گراييده».
 
ظاهرسازي سياسي با ابراز ارادت دروغين به «مولا»
 
در همين گير و دار خبر عزل اشعث توسط اميرمؤمنان(ع) به معاويه رسيد.
 
 
او نيز از فرصت استفاده كرد و به مالك بن هبيره گفت
 
چيزي به اشعث بگو كه او را عليه علي(ع) تحريك كند. مالك بن هبيره كه
 
خود فردي كندي و از دوستان اشعث بود، از شاعري
 
خواست شعري تحريك آميز براي اشعث بگويد؛ او نيز در چند بيت عزل
 
 
اشعث را مايه ننگ و عار مردان دلاور كوفه خواند، سكوت قبيله
 
كنده در برابر اين اقدام را نشانه پستي و دنائت آنها شمرد و آن را نوعي
 
غصب حق قبيله كنده توسط ربيعه قلمداد كرد.
 
به هر حال كار به جايي رسيد كه زمينه فرمانبري از حسان بن مخدوج از
 
ميان رفت و خود حسّان پرچم فرماندهي را با دست خويش
 
بر در خانه اشعث نصب كرد؛ ولي او با زيركي از قبول رياست خودداري
 
كرد و گفت: «اگر اين پرچم (فرماندهي) نزد علي بزرگ است،
 
والله برايم از پر كوچك شترمرغ كم ارزشتر است؛ پناه بر خدا كه اين كار
 
علي موجب دشمني من با شما شود».
 
اشعث در حالي اين جملات را مي گفت كه پيشتر با اظهار ناراحتيهاي خود
 
موجب تحريك يمنيها شده تا بر حضرت فشار آورد و ايشان
 
را از تصميم خود پشيمان نمايد؛ ولي اكنون كه ميديد پذيرفتن رياست كنده
 
 
به قيمت علني شدن ضعف او در مقابل جاه و مقام دنيا
 
تمام ميشود؛ براي حفظ عزت و كرامت نفساني خويش، ژست بزرگواري
 
به خود گرفت و سياست بي اعتنايي به رياست را برگزيد. از
 
اين رو وقتي حضرت پيشنهاد تقسيم رياست ربيعه و كنده را بين او و
 
حسان مطرح كرد، بدون اينكه از خود حرص و ولعي نشان دهد
 
گفت: « امر، امر شماست؛ هر طوري كه شما بفرماييد»
 
 ­ اشعث منافقانه دم از ولايت مي زند 12/6/2014
 
 
سرانجام حضرت براي جلب رضايت و دلگرمي خيل كثيري از رزمندگان
 
يمني كه دل هاشان از اين ماجرا آزرده بود، به ناچار جناح
 
راست لشكر عراقيها را به اشعث سپرد و او را به فرماندهي كنده برگزيد.
 
بدين طريق اشعث در رأس سمتي بسيار حساس قرار
 
گرفت.
 
منابع
۳- منقري، همان، ص ۲۰ و ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ص ۱۱۱ و ابن اعثم،
الفتوح،ج ۱ و ۲، ص۵۰۳
۴- منقري، همان، ص ۲۱. بنگريد به: الامامه و السياسه
۵- ر.ك: منقري، همان، ص ۲۱ و ابن قتيبه، همان، ج ۱، ص ۱۱۲ و ابن اعثم، همان،
ج ۱ و ۲، ص ۵۰۳ و ۵۰
۶- ر.ك: منقري، همان، ص ۱۳۷
۷- ر.ك: منقري، همان، ص ۱۳۷
۸- منقري، همان، ص ۱


 

پرده سوم: 

 

مالک،اولین متهم به ضدیت با ولایت(3):

 

اشعث شرایط را برای فتنه عمروعاص فراهم کرد


شروع جنگ صفین و هماهنگی غیابی اشعث با معاویه

جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی(ع) بود که در

سال 37 هجری بین آن حضرت و معاویه در ناحیه غربی عراق بین رقه و

بالس به نام صفین رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت.

امام علی(ع) در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود،

از مقامش عزل و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه

نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرالمؤمنین(ع)

خلیفه وقت مسلمانان بار دیگر، پس از نبردجمل، جریر ابن عبدا... را برای

مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم

تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان، سپاه شام را برای مقابله

با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیرمؤمنان نیز چون چاره ای

ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت کرد و در بیابان

صفین با سپاه شام مواجه شد و به این ترتیب،نبردی سخت و طولانی بین

سپاهیان عراق و شام درگرفت.

لیله الهریر و خطبه ای که منشأ تفرقه شد!

در «لیله الهریر»، شبی که کار بر اصحاب معاویه در صفین تنگ ‏شده بود

و شکست سپاه شام نزدیک می نمود، تحرکاتی از سوی اشعث انجام شد

که جاسوسان خبر آن را به معاویه رساندند و او شرایط را برای اجرای

تدبیر «عمرو عاص» جهت بالای نیزه کردن قرآن مناسب دید. اشعث فردای

آن روز ‏برای یارانش خطابه‏ ای خواند و گفت:

«اگر شدت جنگ همانند روز گذشته باشد، عرب نابود خواهد شد. من این

سخن را از باب جنگ نمی‏ گویم بلکه اگر ما نابود شویم، من برای زنان و

فرزندان وحشت دارم. و سپس برای اینکه کسی گمان بد درباره او نبرد

گفت: این نظری است که من دارم.»9

این خبر به معاویه رسید و او با صدای بلند گفت‏«اصاب و رب الکعبه‏»:

به خدای کعبه‏ سوگند اشعث درست گفته است.

به گواهی تاریخ، حمله برق آسای لشگریانمولا بویژه مالک اشتر به حدی

کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام

علی(ع) قرار گرفته بود: 

«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ

لی الامان من علی(ع).»10

در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی

از چهرههای منافق در جمع یاران امام علی(ع) بالاخص اشعث، شرایط

علیه مولا تغییر یافت. 

منابع:

9- شرح ابن ابی الحدید جلد 2 صفحه 214

10- وقعه صفین، ص 481؛ الاخبار الطوال، ص 188؛ مروج الذهب، ج‏2،

ص 400؛ تاریخ طبری، ج‏3، جزء6، ص‏26؛ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 160. 

فروغ ولایت ص‏640 


 

پرده چهارم:

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(4):

نهروانیان ندای ˈقرآن قرآنˈ سر می دهند

 
نهروانيها با مديريت پشت پرده اشعث، نداي «قرآن قرآن» سر مي دهند
 
«بامداد روز پنجشنبه سيزدهم صفر، سپاه امام (عليه السلام) با نيرنگ
 
كاملاً بي سابقه اي روبه رو شد و خدمتي كه فرزند عاص به
 
شاميان كرد بحق مايه حيات مجدد تيره اموي و بازگشت آنان به صحنه
 
 
اجتماع شد.
 
 
سپاه شام، طبق دستور عمرو عاص، پوستهاي چرم قرآن شام را كه زمان
 
عثمان به عنوان (مصحف امام) براي شام فرستاده شده
 
بود، از همديگر جدا كرده و بر نوك نيزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف
 
 
آراستند آن گاه همگي يك صدا شعار سر دادند كه: حاكم
 
ميان ما و شما كتاب خداست.
 
گوشهاي عراقيان متوجه فريادها شد و چشم هايشان به نوك نيزه ها افتاد.
 
 
از سپاه شام جز شعارها و فريادهاي ترحم انگيز چيزي
 
شنيده نميشد. همگي ميگفتند: اي مردم عرب، به خاطر زنان و دخترانتان،
 
خدا را در نظر بگيريد!
 
- خدا را خدا را، به خاطر دينتان!
 
- پس از مردم شام چه كسي از مرزهاي شام پاسداري خواهد كرد و پس
 
 
ازمردم عراق چه كسي از مرزهاي عراق حفاظت خواهد
 
نمود؟

پرده پنجم: 

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(5):

تحمیل گران ماجرای حکمیت را به وجود آوردند


با تحریک منافقان فشار نهروانیها بر امام علی(علیه السلام) جهت تحمیل 

حکمیت کلید می خورد

«در این حال حدود بیست هزار نفر شمشیر به دست که پیشانی هایشان

از کثرت سجده پینه بسته بود و «مسعر بن فدکی» و «زیدبن حصین» و

«اشعث ابن قیس» گروهی از قاریان که بعدها خوارج را تشکیل دادند،

پیش آمدند و امام را به اسم، و نه به عنوان امیرالمؤمنین صدا زدند و

گفتند: یا علی این قوم را اجابت کن و گرنه تو را به آنان تحویل می‏ دهیم و

یا چون عثمان می‏ کشیم.»14

«اشعث بن قیس پیش از همه، پافشاری می‏ کرد و چون او یمنی بود، 

قاریان یمن هم طرف او را گرفته بودند.»15

به هر حال امام(ع) در برابر فشار این افراد ایستادگی کرد و فرمود: 

«وای بر شما! من نخستین دعوت کننده به سوی کتاب خدا و اولین کسی

هستم که آن را اجابت می‏کنم و بر من روا نیست و دین من نیز اجازه نمی‏دهد

که به سوی کتاب خدا دعوت شوم و آن را نپذیرم، من با آنان جنگ می‏کنم تا

به حکم قرآن عمل کنند و آنان خدا را معصیت کرده ‏اند و پیمان او را

شکسته‏ اند و کتاب او را ترک کرده‏ اند و من شما را آگاه می‏ کنم که آنان

شما را فریب داده ‏اند و خواستار عمل به قرآن نیستند»16

امام(ع) گفت: «اگر از من اطاعت می کنید با آنان بجنگید و اگر نافرمانی

می‏ کنید آنچه را که می‏خواهید بکنید، آنان گفتند: به مالک اشتر پیغام بده

که برگردد.»17

پرده ششم: 

مالک باز گرد!

«در آن هنگام مالک اشتر بشدت مشغول نبرد بود و به خیمه معاویه نزدیک

شده بود و در چند قدمی پیروزی قرار داشت. تحمیل گران سپاه امام(ع)

با اصرار و تهدید از ایشان خواستند که مالک را بازگرداند، امام به ناچار

یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و به او پیغام داد که برگردد»18

پرده هفتم: 

مسکوت ماندن پیام امام توسط مالک اشتر 

مالک با شناخت عمیق از ولایت و تحلیل درست از شرایط فشار بر امام(ع)

به امر ایشان ترتیب اثر نمی دهد و آن را مسکوت می گذارد.

«مالک به فرستاده امام گفت: این لحظه لحظه ‏ای نیست که من دست از

جنگ بردارم، من اکنون امید پیروزی دارم به امام بگو عجله نکند. یزید

برگشت و سخن مالک را به امام رسانید.»18

پرده هشتم: 

دومین پیام خطاب به مالک: فتنه ای برپا شده برگرد!

 تحمیلگران خطاب به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: حتماً تو خودت دستور

مقاومت داده ‏ای. امام(ع) فرمود: دیدید که من به قاصد، مطلب پنهانی

نگفتم. آنها گفتند: بگو برگردد و گرنه تو را عزل می ‏کنیم. امام(ع) به

«یزید بن هانی» گفت: برو به مالک بگو که فتنه ‏ای برپا شده برگرد، یزید

نزد مالک رفت و جریان را گفت. مالک گفت: به خدا سوگند که من این وضع

را پیش بینی می‏کردم. این توطئه عمروعاص است. آیا شایسته است که

من در چنین موقعیتی که دارم برگردم. یزید گفت: آیا دوست داری که تو

اینجا پیروز شوی ولی امیرالمؤمنین را دستگیر و به معاویه تسلیم کنند؟ 19

پرده نهم: 

برخورد قاطعانه مالک با تحمیلگران به ولایت

«مالک با شنیدن سخن یزیدبن هانی دست از جنگ برداشت و به سوی

امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد.»20

«مالک اشتر به سوی آنان باز گشت و چون به ایشان رسید بانگ بر آورد:

ای گروه خواری و سستی! آیا اکنون که در آستانه پیروزی هستید فریب

آنها را می‏خورید. اندکی به من مهلت دهید تا کار را یکسره کنم. آنها گفتند:

ما در خطای تو شرکت نمی‏کنیم. مالک گفت: بهترین‏های شما کشته شده و

پست‏ترین‏های شما باقی مانده اند. شما چه زمانی بر حق بودید؟ آیا آن زمان

که با شامیان می‏جنگیدید یا اکنون که از جنگ دست کشیده ‏اید؟ اگر چنین

باشد، باید کشته شدگان شما در آتش باشند. آنها گفتند: ای مالک این

سخنان را رها کن،برای خدا جنگ کردیم و برای خدا دست از جنگ کشیدیم

مالک گفت: به خدا سوگند که فریب خورده ‏اید. 

ای صاحبان پیشانی های پینه بسته، ما گمان می‏کردیم که نماز شما برای

زهد در دنیا و شوق به ملاقات پروردگار است ولی اکنون شما را

نمی‏ بینیم جز اینکه از مرگ به سوی دنیا فرار می‏ کنید.»21

پرده دهم: 

علی جان! همه امت به فدایت که مظلومانه سر به زیر انداختی

مالک و تحمیل گران یکدیگر را دشنام می‏دادند و باتازیانه به صورت مرکب‏های

همدیگر می‏زدند و نزدیک بود اختلاف داخلی در سپاه امام(ع) شعله بکشد.

درگیری و نزاع لفظی در میان یاران حضرت آنچنان بالا گرفت که یک نفر

کشته شد و در این هنگام امام فریاد زد: دست بردارید. آنها در میان صفوف

سپاه فریاد زدند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حکم قرآن رضایت داده 

و امام ساکت بود و سر خود را به زیرانداخته بود.»22

منابع:

14- تاریخ طبری، ج 3، ص 101؛ وقعه صفین، ص 49؛ مروج الذهب، ج 2، ص.391

15- وقعه صفین، ص.21

16- وقعه صفین، ص.490

17- تاریخ طبری، ج 3، ص.101

18- وقعه صفین، ص 490؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ الفتوح، ج 3، ص 184؛

الاخبار الطوال ص 190؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج‏2 ص‏. 365

19- همان

20- وقعه صفین، ص 491

21- وقعه صفین، ص 491؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 3،

ص 365؛ اسکافی، المعیار و الموازنه ص‏156؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص‏.175

22- اعیان الشیعه، ج 9، ص 39، و 40، بحار ج 32، ص 544، 




تاریخ: شنبه 14 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
نهم صفر مصادف با سالروز جنگ نهروان
 
چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست.
 
 
می‌بینید که بیشتر این جمعیت، موافق با جنگ نیست.
 

بعد از آن که سپاه حضرت علی (ع) در اثر دسیسه‌های عمر و عاص در

صفین دست از جنگ کشیده و حضرت امیرالمؤمنین (ع)را مجبور به پذیرش

حکمیت کردند، درست همان زمان که اشعث ­بن­ قیس قرارنامه تحکیم را

برای گروه‌های مختلف سپاه می‌خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او

فریاد زدند: «لاحکم إلا الله». و گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداوند است».

سؤال آنان این بود:‌ تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را

روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.

   آن‌ها از امام خواستند تا با رها کردن مسأله حکمیت که به پندار آنان

منجر به کفر شده،توبه کند.امام با استناد به آیۀ «اوفوا بالعقود» فرمودند:

چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. می‌بینید که بیشتر این

جمعیت، موافق با جنگ نیست.

  در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف

حکمیت و گروهی موافق آن بودند. تا این‌که در نزدیکی کوفه، کم‌کم‌

جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه "حروراء" رفتند.

  اینان در کوفه نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا "ابوموسی" را

برا ی حکمیت نفرستد. امام فرمود:

 ما چیزی را که پذیرفته‌ایم نقض نمی‌کنیم.من از آغاز با این حکمیت مخالف

بودم، و به اجبار مردم به آن تن دادم، و در اصل ما حکمیت قرآن را

پذیرفته‌ایم نه حکمیت رجال را.

  اعتراضات خوارج که شش ماه ادامه داشت، سبب شد تا امام "عبدالله­ بن­

عباس" و "صعصعة­ بن­ صوحان" را برای گفتگو نزد آن‌ها بفرستد. آنان

تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند زیرا که

پذیرفتن حکمیت را کفر تلقی می‌کردند و بدین ترتیب از امام می‌خواستند

تا بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کند، به هر حال صحبت‌های مکرر

امام و اصحاب، نتوانست خوارج را، بازگرداند.

  خوارج در شوال سال 37 در منزل "زید­ بن ­حصین"، با انتخاب "عبدالله­ بن

­وهب راسبی" به رهبری خود، وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان

بخشیدند. پس از حکمیت، آنها با ترک کوفه، به مدائن رفته و از آنجا هم

فکران بصری خود را نیز به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنها مدائن را

به دلیل وجود شیعیان امام امیرالمؤمنین (ع) صلاح ندانسته و نهروان را

برگزیدند. پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام ­امیرالمؤمنین (ع) مخالفت خود

را با نتیجه حکمیت اعلام کرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین

اجتماع کنند. امام به خوارج فرمود:‌ کار این دو حکم بر خلاف قرآن بوده و

من به سوی شام در حرکت هستم، شما نیز ما را همراهی کنید.

  آنها ضمن مخالفت با امام در مسیر خود به "عبدالله ­بن خباب" برخوردند.

و از او درباره علی سؤال کردند. او گفت:‌ علی، امیرالمؤمنین است. آنها

عبدالله و همسرش را که باردار بود به قتل رساندند. خوارج در طول راه به

هر کسی برمی‌خوردند، درباره حکمیت سؤال می‌کردند. اگر با آنها موافق

نبود او را می‌کشتند.این حرکت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آن‌ها

بگیرد. آن حضرت در نامه‌ای خوارج را به بازگشت دعوت کرد. "عبدالله­ بن­

وهب"، در پاسخ امام، همان سخن پیشین خود را دربارۀ لزوم توبه آن

حضرت یادآور شد. "قیس ­بن ­سعد" و "ابو ایوب انصاری" از آنان خواستند

تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند در صورتی حاضرند

که کسی چونان عمر آن‌ها را رهبری کند. زمانی که امام دریافت که اینان

تسلیم پذیر نیستند، سپاه چهارده هزار نفری خویش را در برابر خوارج

آراست. خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل

شده و رهبرانشان کشته شدند.از سپاه امام،کمتر از ده نفر کشته شدند. 




تاریخ: شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق

العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه

آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت،

عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به

استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه

به استقبال سلمان شتافت!

سلمان فارسی از شخصيت‌ هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وى با اين كه ايرانى ‌نژاد بود در

ميان عرب‌ ها و مسلمانان حجاز كه غالباً عرب‌ نژاد بودند به مقامى رفيع و

مرتبه‌ اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم

(صلی الله علیه و آله) ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان

برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن زيد) نيز عقد اخوت

بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت منا أهل البيت و قد

آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از

اهل بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را

عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل

شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.[۱]

داستان زندگی سلمان از زبان خودش

پدرم ملكى داشت،روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه

گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به

گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت

تأثير قرار داد، با خود گفتم:اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب

آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به

دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از

مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در شام است.

موقعى كه نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی‌‌ افتاد كه در

كنيسه خود نماز می‌‌خواندند، از نماز آنها خيلى خوشم آمد، فكر كردم دين

آنها بهتر از دين ما است، پدرم خيلى با من بحث و جدل كرد، من نيز با او

مشاجره كردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجير بر پاهاى من بست!

به نصارى پيام فرستادم كه من دين آنها را اختيار كرده ام و درخواست

كردم وقتى كه قافله اى از شام بر آنها وارد می‌‌شود، پيش از آن كه به

شام برگردند، مرا خبر كنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نيز چنين

كردند، زنجير را پاره كردم و از زندان گريخته با آن ها به شام رفتم، آنجا

پرسيدم عالم بزرگ شما كيست؟

گفتند: اسقف رئيس كنيسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او

تعريف كردم و نزد او ماندگار شدم، در اين مدت خدمت می‌‌كردم، نماز

می‌‌خواندم و درس می‌‌آموختم، اين اسقف در دين خود مرد بدى بود چون

صدقه ها را از مردم جمع آورى می‌‌كرد تا در ميان مستحقان تقسيم كند

ولى آن را براى خود می‌‌اندوخت و ذخيره می‌‌كرد.

او بعد از مدتى از دنيا رفت. ديگرى را جانشين او قرار دادند، من در دين آنها

كسى را نديدم كه به امور آخرت راغب تر و به دنيا بى اعتناتر و در عبادت

كوشاتر از او باشد.

آنچنان محبتى نسبت به او پيدا كردم كه فكر نمی‌‌كنم پيش از آن، كسى را

آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى كه مرگ او فرا رسيد، گفتم: چنان كه

می‌‌بينى پيك اجل فرا رسيده، چه دستورى به من می‌‌دهى و به التزام

خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟ گفت: پسرك من، كسى را مثل خودم

سراغ ندارم مگر مردى كه در موصل هست. وقتى او از دنیا رفت نزد مرد

موصلى رفتم و جريان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم.

بعد از مدتى مرگ او نيز دريافت. از آينده خود سؤال كردم، من را به عابدى

كه در «نصيبين» بود. راهنمائى كرد نزد او رفتم و جريان خود را به او گفتم

و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى كه اجل او نيز فرا رسيد، از آينده خود

سؤال كردم.

گفت: بعد از من حق با مردى است كه در «عموريه» (يكى از نقاط روم)

اقامت دارد نزد او سفر كردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود،

چند تا گاو و گوسفند دست و پا كردم. بعد از مدتى اجل او نيز فرا رسيد، به

او گفتم: من را به التزام خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟

 

گفت:پسرك من، كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى

كنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌كنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث

شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به

سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره [۲] واقع شده است، هجرت

می‌‌كند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه

هائى است كه پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هديه را قبول

می‌‌كند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى

حتما می‌‌شناسى.

روزى قافله اى می‌‌گذشت، از وطنشان سؤال كردم، فهميدم كه آنان از

مردمان جزيرة العرب هستند به آنها گفتم: اين گاوها و گوسفندهاى خود را

به شما می‌‌دهم در برابر اين كه من را همراه خود به وطنتان ببريد، گفتند:

قبول كرديم.

من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسيديم در آنجا بود كه به من ظلم

كردند و مرا به يك نفر يهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان ديدم،

گمان كردم همان شهرى است كه براى من تعريف كرده اند، همان جائى

كه بزودى شهر هجرت پيامبرى خواهد شد كه جهان در انتظار ظهور او بود

ولى افسوس اين، آن نبود!

نزد شخصى كه من را خريده بود، ماندم تا اين كه روزى يك نفر از يهود

بنى قريظه نزد وى آمد و مرا خريد و با خود بيرون برد تا وارد شهر مدينه

شديم به محض اين كه مدينه را ديدم، يقين كردم همان شهرى است كه

صفات آن را براى من تعريف كرده اند، نزد آن شخص ماندم در باغ خرمائى

كه وى در زمين بنى قريظه داشت كار می‌‌كردم تا آن كه خدا پيامبر را

برانگيخت و پيامبر سالها پس از بعثت، به مدينه هجرت نمود و در قبا در

ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالك من زير درخت نشسته بود. ناگهان

يكى از عموزادگان وى از يهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت:

خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر

و دست می‌‌شكنند. گمان می‌‌كنند او پيامبر است!

همين كه او نخستين جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد كه از شدت

آن درخت خرما به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود بر سر مالك خود

بيفتم! به سرعت پائين آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم

دست ها را بلند كرده مشت محكمی ‌‌به من فرو كوفت و گفت: اين حرفها

به تو چه مربوط است؟ تو دنبال كارت برو!

سركار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پيش خود داشتم جمع كردم و

راه قبا را در پيش گرفتم، در آنجا بود كه خدمت پيامبر رسيدم و وقتى داخل

شدم ديدم چند نفر از يارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غريبه و از

وطن دور هستيد و احتياج به طعام و غذا داريد،من مقدارى غذا همراه دارم

نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنيدم شما را از

همه كس نسبت به آن سزاوارتر ديدم لذا آن را پيش شما آورده ام، بعد

خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشتم.

پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا ولى خودش خوددارى كرد و

اصلا دست به سوى آن دراز نكرد.با خود گفتم اين يكى او صدقه نمی‌‌خورد!

آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پيامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم:

ديروز ديدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراك بود، دوست داشتم تو

را بوسيله اهداء آن احترامی‌‌ كرده باشم. اين را گفتم و غذا را در برابرش

نهادم به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آنها ميل

فرمود، با خود گفتم: اين دومی ‌‌او هديه می‌‌خورد!

آن روز نيز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز

رفتم، او را در بقيع يافتم كه دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش

بودند،دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود

سلام كردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببينم،

فهميد مقصود من چيست. عبا را از پشت خود بلند كرد، ديدم علامت و مهر

نبوت، چنان كه آن شخص براى من توصيف كرده بود، ميان دو كتفش

پيداست خود را به قدمهايش انداختم بر پاهايش بوسه زدم و گريه كردم،

من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را چنان كه

اكنون براى شما نقل می‌‌كنم از اول تا آخر حكايت كردم. بعد، اسلام اختيار

كردم ولى بردگى ميان من و شركت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.

روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.[۳]با صاحبم

مكاتبه كردم،پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى

كنند،در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر مسلمان آزاد زندگى

كردم و در جنگ خندق و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.[۴]

 

نقش سلمان در جنگ خندق

در سال پنجم هجرت عده اى از سران يهود به منظور دسته بندى و عقد

اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد پيامبر اسلام و

مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌

شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى

صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.

نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله غطفان، مدينه،

پايتخت حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمی‌‌قرار دهند

و در همان حال قبيله بنى قريظه كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل

مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب

مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان

بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.

در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و

نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر

عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب

اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود

كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف

مدينه است، حفظ كند.

این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به

دنبال داشت.

 

واقعه سنگ در مسیر حفر خندق

 

در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن

خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت.

پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد

روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ

سياه رنگ بسيار سختى برخورد.

 

سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت

بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به

اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر

آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست

ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.

 

سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن

سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان

آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى

طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها

اصابت نكند.

 

آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را

محكم گرفته بود،با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ

شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!

 

سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن

ساخت، پيامبر صدا زد: الله اكبر! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد،

كاخ هاى حيره و مدائن كسرى بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن

ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد،

عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله

هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و

گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين روم به من عطا شد، اين شعله كاخهاى

آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.

 

سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و

در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى

از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هم اكنون كاخ هاى سوريه، صنعاء و

ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به

اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم.مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين،

وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند

 

سلمان پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)

وى پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به كوفه رفت و تا مدتی در

آن جا مقيم گرديد.

نقش سلمان در فتح مدائن

سلمان فارسي در فتح مداين نقش ویژه ای داشت.هنگامي که مسلمانان

وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک مي‌گشودند، نگهبانان يکي از

قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي

بودند که نمي‌خواستند به سادگي تسليم شوند.سلمان نزد ‌آنان رفت و به

زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش

مي‌جنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نمي‌بينم؛ زيرا

کسرا در مقابل ارتش اسلام عقب‌‌نشيني کرده و متواري شده است و بر

مقر حکومتش دست يافته‌اند؛ چنان‌‌که سربازي از او در مداين باقي نمانده

است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم

شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي

کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و

چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد

و از کرامت‌هاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخن‌ها گفت. ايرانيان تسليم

گرديدند و دروازه‌هاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.

سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از

مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت

و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز مي‌طلبيدند،سينه

سپر مي‌کرد و از ايشان دلهره‌اي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از

ايمان و پارسايي سرچشمه مي‌گرفت.

به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم

مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند،

عده‌اي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان

خواست که از مردم «بَهرَسير»عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير

گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از

مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.

سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق

سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام مي‌ورزيد. هنگام عبور از دجله،

مسلمانان ترديد‌هايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با

اسب از آب بگذرند و گفت: همان‌گونه که خشکي‌ها رام مسلمين است،

آب‌ها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همان‌گونه که گروه گروه به

آب وارد مي‌شويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.

سلمان فارسي و حذيفة بن يمان مأمور شدند تا سرزمين مناسبي را

برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد.

سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح

مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي‌‌

وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.

سلمان و امارت مدائن

سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و

شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) جانشين

راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره

از حکومت وقت انتقاد مي‌کرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛

زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را مي‌ديد.

البته سلمان بي‌اذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف

خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب،

خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را

دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.

چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و

خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در

ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن مي‌شوم تا در

دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به

آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دست‌‌رنج خويش استفاده مي‌کرد

و پيش از اين‌‌که به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد

مي‌بافت و از اين راه زندگي مي‌گذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در

بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره

از مشکلاتشان بگشايد.

او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفه‌ها و فنون را فراخواند و گفت: شما را

براي امر مهمي فراخوانده‌ام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمع‌آوري افراطي

اموال را منع کرده است. اي صنعت‌گران! شما را دعوت کردم که بگويم من

از شما حمايت مي‌کنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر

حرفه و فني مي‌خواهم که نماينده‌اي براي خود برگزيند تا هر گاه

مسئله‌اي يا مظلمه‌اي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند

دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام

دريافتي خود از بيت‌‌المال را که پنج‌‌هزار درهم است،به محرومان و بينوايان

مي‌دهم و خود سبد مي‌بافم و از ثمره کارم بهره‌برداري مي‌کنم. صداي

مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را

تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.

وفات سلمان

سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول

سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.[۵] وى در مدائن وفات يافت و

حضرت على علیه‌السلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و

او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود.

هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.

فضائل سلمان

سلمان مدتى با ابودرداء در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها روزه

می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت

افراطى او اعتراض می‌‌كرد.

روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى

بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز

در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟

سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو

نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم افطار كن، نماز بخوان

به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.

اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است.

پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين

وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از

ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و

فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.

على بن ابيطالب او را لقب لقمان حكيم داده بود. بعد از مرگش از على

درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بيت،

شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را

دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و

دانش بود.

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى

داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه آمد، عمر رفتارى

كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع

كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق

ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!

سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام

معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در

دوران خلافت ابوبكر مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان عثمان

سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به

جهان ابدى گشود.

 

پی‌نوشت:
این مطلب به نقل از سایت دانشنامه اسلامی می‌باشد.
[1] سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض

النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.
[2] حره عبارت از سرزمينى است كه سنگ هاى سياه و آتش فشانى از دوره هاى

ژئولوژى در آن پراكنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعيت

شهر مدينه عينا از اين قرار است به اين معنى كه اطراف آن را سنگهاى سياه و پراكنده

كه از بقاياى ادوار گذشته زمين است فراگرفته است.
[3] مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت

خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را

تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.
[4] اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى

ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده

است.
[5] اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول

(خالد محمد خالد)، ص 61



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهید آیت الله سیدحسن مدرس، از بزرگ مردان تاریخ ایران زمین است.

او که حدود هفده سال، از 1289 تا 1307 نماینده مجلس بود، هیچ گاه از

راه انقلابى خویش پشیمان نشد و در طول این مدت، با جسارت و شجاعت

شگفت انگیز به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت و سرانجام جان خود

را نیز در این راه فدا کرد. انتخاب سال روز شهادت وى به عنوان روز مجلس

از سوى مجلس شوراى اسلامى، به ماندگارى نام و یاد او در خاطرها و

شناخت هر چه بیشتر این عالم انقلابى کمک خواهد کرد. در این مقاله،

به زندگى آن بزرگ مرد و نیز روز مجلس مى پردازیم.

آیت الله سیدحسن مدرس به اتفاق فرزندش ، عبدالباقی مدرس

 

آیت الله سیدحسن مدرس(ره)

به اتفاق عده ای از نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس شورای ملی

 

زندگى نامه شهید آیت الله سید حسن مدرس (ره) مدرس

سیدحسن قمشه اى اسفه اى، مشهور به مدرس، در سال 1287 هجرى

قمرى برابر با 1249 خورشیدى، در خانواده اى از سادات طباطبایى ساکن

سرابه، از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش، سید اسماعیل، زندگى

خود و خانواده اش را در کمال سادگى و قناعت اداره مى کرد.

میرعبدالباقى، پدربزرگ مدرس، مرد زاهد و عابدى بود که از سال ها

پیش در قُمشه (شهرضاى کنونى) سکونت داشت. مدرس به همراه پدر

ره سپار قمشه شد و مدت ده سال در آن شهر، مقدمات ادبیات عرب و

فارسى را فراگرفت. او شانزده سال بیشتر نداشت که براى ادامه تحصیل

به اصفهان رفت و حدود سیزده سال در آن شهر اقامت گزید. پس از آن،

راهى نجف اشرف شد و هفت سال در آن مکان مقدس به تحصیل علم

پرداخت. وى در دوره دوم مجلس شوراى ملى از طرف علماى نجف، به

عنوان یکى از پنج مجتهدى که قوانین مصوّب مجلس را براى مغایر نبودن

با موازین شرع نظارت مى کردند، برگزیده شد. او سرانجام جان خویش

را بر سر مخالفت با رضاخان پهلوى گذاشت و به درجه والاى شهادت

رسید.

 

نظر مدرس درباره مجلس

در دیدگاه مدرس، مجلس قانون گذارى به دلیل تشکیل شدن از نمایندگان

مردم کشور، به منزله عصاره ملت و مرکز ثقل مملکت است. وى مجلس

را رقم زننده امور ملت و تنها مرجع تصمیم گیرنده در مملکت مى دانست.

مدرس معتقد بود هیچ قانون، مصوّبه و امتیاز بدون نظر و تصویب مجلس،

قانونى نیست. وى در جلسه 25 اسفند 1302 در بیان مقام و منزلت

مجلس مى گوید: «این مجلس را به منزله تمام ایران مى دانم. مثل این

است که سى کُرور اهالى ایران در اینجا تشریف دارند».

 

دیدگاه امام خمینى رحمه الله درباره شهید مدرس

امام خمینى رحمه الله در مورد مدرس مى فرماید: «مرحوم مدرس که به

امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد به رضاخان بگویید من زنده

هستم. مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده اند. ... یک

شخص روحانى که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود و کرباس به تن

مى کرد. او در مقابل قدرت زیاد رضاخان ایستاد و آن طور هجوم کرد به

مجلس که نگذاشت رضاخان کارى بکند و در حالى که عمال رضاخان با

هم زنده باد زنده باد مى گفتند، ایستاد و گفت که مرده باد رضاخان و

زنده باد من. یک همچون مرد قدرتمندى بود، براى اینکه الهى بود.

مى خواست براى خدا کار بکند و از کسى نمى ترسید. ... مدرس یک

ملاى دین دار بود چندین دوره زمام دارى مجلس را داشت و از هر کس

براى او استفاده مهیاتر بود. بعد از مردن چه چیز به جاى خود گذاشت،

جز شرافت و بزرگى. ما مى گوییم مثل مدرس ها باید بر رأس هیئت

تقنینیه و قواى مجریه و قضایى واقع شود»

آیت‌الله سیدحسن مدرس(ره)

پس از جان سالم به در بردن از ترور در بیمارستان


آیت‌الله سید حسن مدرس در جوانی با سواران بختیاری

 


آیت‌الله سید حسن مدرس در یکی از جلسات دوره ۱۶ مجلس

 

نمایی از محل شهادت آیت‌الله سید حسن مدرس(ره)

 






تاریخ: چهار شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
به مناسبت 9 صفرالمظفر سالگرد شهادت عمار یاسر
 

 
به مناسبت شهادت عمار بن یاسر؛ 
 
عمار، مرد جهاد در راه حق  
 
عمار بن یاسر در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب
 
 
چراغى مى‌درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى‌نگر
 
و کج اندیش را روشن مى‌ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب
 
به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه
 
دیگرى رفت، تو همان را برگزین که علی برگزیده است» را آویزه گوش
 
خود داشت.
 
زمانی که همه ادیان الهی به دست بشر دستخوش تغییر و تحول گشته
 
بود و از آن حال روحانی خارج و به ادیان حداقلی با ارضای حداکثری نفس
 
همراه گشته بود و درست در زمانی که ابلیس پیروزی خود را بر اهل حق
 
قطعی می دانست، به یکباره ندای حق این بار از مکانی سر بر آورد که
 
زمانی محل عبادت اولیای خدا بود، ولی در آن زمان محل اصلی فسق و
 
جهل مطلق شده بود؛ منظور از جهل، کجی راه است و اعراب جاهلی
 
انسان های باهوشی بودند.
 
طبق معمول، اهل باطل به سرکردگی ابلیس پا به میدان گذاشته و جمع
 
 
شدند تا نور الهی را خاموش کنند؛ اما خواست و مشیت خدا و سختی
 
هایی که اهل حق کشیدند، سبب شد این نور الهی درخشان تر گردد و
 
 
عالم گیر شود. یکی از افراد اهل حق که سختی های بسیاری در این راه
 
 
مقدس کشید و سهمی در گسترش این نور الهی داشت، عمار ابن یاسر
 
 
بود که خلاصه‎ای از زندگانی و مجاهدت هایش را از نظر می گذرانیم.
 
خلاصه زندگینامه:
 
نام: عمار بن یاسر
 
کنیه: ابویقظان
 
القاب: طیب، مطیب، مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم
 
سال تولد: 43 پیش از بعثت
 
سال شهادت: 9 صفر سال 37 هجری قمری
 
اسلام آوردن عمار و یاسر
 
پیامبر خدا(ص) در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا
 
 
سخنان آن حضرت را بشنود؛ کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش
 
رسیده بود، او را سخت شیفته کرده و نفس الهی رسول خدا
 
 
(صلی الله علیه و آله)، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود بود. او را پر
 
 
پرواز بخشیده بود تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل افزای
 
مسلمانی جانی تازه بگیرد.
 
تا شب نزد پیامبر(ص) ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت.
 
 
عمار یاسر، از نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت، جهل و تاریکی دل
 
به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا
 
(صلی الله علیه واله وسلم) شهادت داد؛ هنوز زمانی از اسلام آوردن او 
 
نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد.
 
یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجه
 
‏ های ابوجهل و همفکرانش از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو، در
 
 
سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت.
 
خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود: «الا من
 
اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ مگر آن کس که(به گفتن سخن کفر) مجبور
 
 
گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.»(نحل:106)
 
وقتی داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
 
گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سر تا پا سرشار از
 
 
ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام
 
 
عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک می‏ ریخت. پیامبر(ص)
 
اشک های او را پاک کرد و یاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی
 
قرار گرفت، اظهار برائت کند.(1)
 
هجرت به مدینه
 
عمار از کسانی بود که پیش از پیامبر(ص)به مدینه هجرت کرد و منتظر بود
 
 
تا پیامبر اسلام و علی(ع) به آنان ملحق شوند. نخستین گامی که پیامبر
 
 
اکرم(ص) پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن
 
 
آن بیش از همه زحمت می‏ کشید و به تنهایی کار چند نفر را انجام می‏داد.
 
صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از
 
تواناییش به کار وادار کنند.
 
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر(ص) برد و گفت: این گروه مرا
 
کشتند! پیامبر(ص) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه
 
حاضران نشست؛ فرمود: «انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه
 
عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن؛ تو نمی ‏میری تا وقتی که
 
گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد و آخرین توشه تو از دنیا 
 
جرعه ای شیر است.»(2)
 
این سخن در میان یاران پیامبر(ص) منتشر شد و سپس دهان به دهان
 
 
انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت‏ خاصی 
 
پیدا کرد؛ به ویژه که پیامبر(ص) او را به مناسبت هایی می‏ ستود.
 
 
فعـالیت هاى سیاسـى و مبارزاتـى
 
عمار در تمام جنگ ها و غزوات پیامبر(ص) و نیز «بیعت رضوان» حضور
 
یافت. پس از رحلت آن حضرت، در میان کسانى بود که به خلافت و
 
جانشینى ابوبکر اعتراض داشت(3) و او را به واگذارى خلافت به اهل آن
 
 
توصیه مى نمود؛ بنا به نقل شیخ صدوق(ره)، از مهاجران سعید بن عاص،
 
 
مقداد بن اسود، ابى بن کعب، عمار بن یاسر،ابوذر غفارى، سلمان فارسى،
 
 
عبدالله بن مسعود و بریده بن خضیب اسلمى و از انصار، خزیمه بن ثابت،
 
ذوالشهادتین، سهل بن حنیف، ابوایوب انصارى و ابوهیثم بن تیهان در روز
 
جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول،لب به اعتراض
 
گشودند و عمار بن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت: حقى را که خداوند
 
براى جز تو قرار داده است، غصب نکن و اولین کسى نباش که دستور
 
پیامبر خدا(ص) را نادیده مى گیرد؛ خلافت را به اهلش واگذار تا در روز
 
واپسین رسول خدا(ص) را از خود خشنود گردانى.(4)
 
در عین حال، عمار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذاب در زمان خلافت
 
 
ابوبکر، حضور داشت و از کیان اسلام دفاع مى کرد و در حالى که از ناحیه
 
 
گوش به شدت آسیب دیده بود، خطابه و رجز مى خواند و دیگر رزمندگان
 
اسلام را به ادامه نبرد تشویق مى کرد.(5)
 
وى در زمان خلافت عمر بن خطاب از سوی خلیفه به فرماندارى کوفه
 
منصوب شد و عمر در عهدنامه اش خطاب به کوفیان نوشت که عمار از
 
نجیبان و از اصحاب پیامبر(ص) است؛ اما پس از مدتى به دلیل نامعلوم،
 
او را از فرمانروایى عزل و به جاى وى ابوموسى اشعرى را گماشت.(6)
 
روزى خلیفه از عمار پرسید: از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدى؟
 
 
عمار پاسخ داد: به خدا قسم، نه روزى که مرا به این سمت گماشتى،
 
خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردى، رنجیده خاطر شدم!(7)
 
وى در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم
 
هجرى و به فرماندهى سعد بن ابى وقاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و
 
پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر کرد. عمار در زمان خلافت عثمان بن
 
 
عفان، زبانى پرخاشگر داشت و آشکارا به اقدامات و عملکردهاى خلیفه
 
 
انتقاد مى کرد و خطاب به وى مى گفت: تو قریش را بر گردن مردم سوار
 
 
کردى!(8)
 
هنگامى که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، عمار بر وى خشمناک
 
شد و نفرین کرد و به رغم این که مردم از بدرقه ابوذر غفارى منع شده
 
بودند، به همراه على(ع) و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته
 
یعقوبى، عثمان تصمیم داشت تا عمار را نیز تبعید کند، اما بنى مخزوم که
 
هم پیمانان او بودند،نزدعلى(ع) رفته و از آن حضرت استمداد کردند؛
 
 
امیر مومنان علی (علیه السلام)فرمود: نمى گذاریم عثمان به میل خود 
 
رفتار کند.(9)
 
عمار به خاطر همین روحیه انقلابى و پرخاشگر، مورد ضرب و جرح خلیفه
 
 
و نگهبانان او قرار گرفت، تا جایى که پهلویش شکست و به فتق گرفتار
 
شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامى پیامبر(ص)
 
آوردند. وقتى به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهاى فوت شده
 
به هنگام بیهوشى را به جا آورد. سپس چنین گفت: خداوندا! تو را سپاس
 
مى گویم، این اولین بارى نیست که در راهت شکنجه مى شوم.
 
طایفه بنى مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر
 
عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.
 
(10)
 
 
عمار و درک ولایت
 
محبت و دلبستگى عمار نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) به ‎ویژه
 
پیامبر(ص) و امام على(ع) ـ بر کسى پوشیده نیست. او کسى است که
 
رسول خدا(ص) پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وى را «الطیب
 
 
المطیب» نامید(11) و فرمود: کسى که او را دشمن بدارد،خدا با او دشمن
 
 
است و کسى که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.(12)
 
نیز فرمود: بهشت، مشتاق على، سلمان و عمار است.(13)
 
وى در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب چراغى
 
 
مى درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى نگر و کج
 
اندیش را روشن مى ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب به
 
او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه دیگرى
 
 
رفت، تو همان را برگزین که برگزیده است»(15) را آویزه گوش داشت و
 
همواره ملازم(15) آن حضرت بود.
 
وى همان گونه که در زمان خلیفه دوم نیز کتمان نمى کرد و مى گفت که
 
 
اگر خلیفه بمیرد، با على علیه السلام بیعت خواهد کرد، اولین کسى بود
 
 
که با امیرمومنان علیه السلام بیعت کرد و مردم را براى بیعت با آن بزرگوار
 
فراخواند و آنان را از روى کار آمدن شخصى مانند عثمان ـ در صورت
 
سستى کردن ـ بر حذر مى داشت.(16)
 
روشنگری های عمار در حکومت امام علی(ع)
 
 
فداکارى او در جنگ هاى جمل و صفین ـ که به عنوان سردار سپاه على
 
 
(علیه السلام) ایفاى نقش مى کرد ـ تعیین کننده و براى همگان، مایه
 
 
تحسین بود؛ فروه بن حارث تمیمى ـ که خود از افراد بى طرف در جنگ
 
جمل بود ـ مى گوید: در کنار زبیر ایستاده بودم، مردى نزد وى آمد و گفت:
 
 
اى امیر، گروهى از یاران على که عمار یکى از آنها است، از وى جدا
 
شده اند تا به ما ملحق شوند، زبیر گفت: نه به خدا سوگند! عمار هرگز از
 
 
على جدا نمى شود و آن مرد سه بار گفت: آرى چنین است.(17)
 
1ـ پس از شکست اصحاب جمل
 
پس از شکست اصحاب جمل، امیرمومنان علیه السلام دستور داد تا
 
عایشه را در خانه و قصر «بنى خلف» در بصره اسکان دهند. در آن هنگام
 
 
عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و گفت: مادر! دیدى فرزندانت چگونه براى
 
 
یارى دین خدا شمشیر زدند؟!
 
عایشه گفت: آرى! پس از آن که چیره شدید، این چنین آگاه گشته اى!
 
عمار پاسخ داد: به خدا سوگند! اگر ما را تا نخل هاى دور دست «هجر»
 
تعقیب کرده و شکست مى دادید، باز یقین داشتم که ما، بر حق و شما،
 
بر باطلید.(18)
 
2ـ معیـار شنـاخت حـق
 
حضور عمار در میان کسانى که با پیامبر(ص) «بیعت رضوان» بستند و
 
سپس به یارى على علیه السلام در صفین آمدند و نیز در میان هشتصد
 
صحابى که در صفین همراه امیرمومنان علیه السلام بودند، براى دیگران
 
 
میزان شناخت حق از باطل بود. خزیمه بن ثابت ـ که خود از اصحاب بود و
 
در جنگ جمل حضور بى طرف داشت ـ در صفین نیز مردد بود، اما پس از
 
به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: هم اکنون
 
 
گمراهى آنان بر من آشکار گردید، خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و
 
به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.(19)
 
 
 
3- نمونـه اى دیگـر از روشنگـرى عمـار
 
اسما بن خارجه فزارى مى گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار
 
عمار بن یاسر ایستاده بودم؛ مردى به دنبال وى آمد و وقتى او را یافت،
 
گفت: سوالى دارم، آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هر طور که
 
مایلى بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهى
 
طرف مقابل تردیدى نداشتم، اما وقتى صداى اذان، نماز و شهادتین آنان را
 
شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد على علیه السلام رفته و سوال و
 
شبهه ام را طرح کردم، آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه
 
مى گوید.
 
عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: من به همراه پیامبر(ص) در سه نوبت
 
 
«بدر، احد و حنین» با آن پرچم سیاهى که در دست عمرو بن عاص است،
 
 
جنگیده ام و این، چهارمین بار است و حالش بهتر از گذشته نیست؛ بلکه
 
 
بدتر است. جایگاه ما امروز همان جایگاه پرچم رسول خدا(ص) و جایگاه آن
 
 
پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است؛ریختن خون آنان را مانند
 
خون گنجشک بر خود جایز مى دانم و هیچ تردیدى به خود راه نمى دهم.
 
(20)
 
کشته شدن عمار در صفین،حتى در صفوف دشمن اثر گذاشت به گونه ای
 
 
که ابوعبدالرحمن سلمى، از یاران امیرمؤمنان علیه السلام مى گوید: پس
 
 
از کشته شدن عمار به خود گفتم:در میان صفوف دشمن نفوذ کنم تا ببینم
 
 
آیا آنان از کشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاویه شدم، دیدم
 
معاویه به همراه عمروبن عاص، ابواعورسلمى و عبدالله بن عمرو با هم
 
در حرکتند. اسبم را در میان آنان مى راندم تا گفته هایشان را درست
 
بشنوم. شنیدم عبدالله بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز
 
مردى را کشتید که پیامبر(ص) درباره اش آن چنان فرموده بود.
 
عمروبن عاص پرسید: مگر پیامبر(ص) چه گفت؟ عبدالله گفت: مگر نبودى
 
 
هنگامى که مسجد را مى ساختیم، مردم سنگ ها و خشت ها را یکى
 
یکى و عمار آن ها را دوتا دوتا حمل مى کرد تا بیهوش افتاد و پیامبر(ص)
 
 
بر بالین او آمد و در حالى که خاک از چهره عمار مى زدود، فرمود:
 
افسوس پسر سمیه، با این که تو براى رضاى خدا و پاداش اخروى دوتا
 
 
دوتا سنگ مى برى، اما گروه بیدادگر تو را مى کشند.
 
عمروبن عاص با شنیدن این حدیث، خود را به معاویه نزدیک کرد و گفت:
 
 
آیا نمى شنوى عبدالله چه مى گوید؟ معاویه اظهار بى اطلاعى کرد و
 
عمرو بن عاص حدیث پیامبر(ص) را نقل کرد. معاویه در حالى که خشمناک
 
 
بود، با لحنى تحقیرآمیز گفت: پیرخرفتى هستى و در حالى که قادر به
 
کنترل خود نیستى، حدیث روایت مى کنى؟ مگر عمار را ما کشتیم؟ عمار
 
را کسى کشت که به جبهه جنگ آورد.(21)
 
مردم نادان و بى خرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهاى خویش
 
بیرون آمده و گفتند: عمار را کسى کشت که به صحنه نبرد آورد!
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: نمى دانم کدام یک شگفت تر است،
 
 
معاویه یا مردم.(22)
 
 
دنبالـه پیکـار صفیـن
 
عمار که سمت فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت، در حالى که
 
معاویه، عمروبن عاص و دشمنان على(ع) را کافران به ظاهر مسلمان
 
مى دانست، به سوى دشمن حمله مى برد و چنین مى سرود:
 
نحن ضربـناکم على تنزیله           فالیوم نضربکم على تأویله.(23)
 
ترجمه: ما(پیشتر) شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن زدیم و امروز نیز
 
 
بر تأویل و مفهوم قرآن مى زنیم.
 
او در راهى که انتخاب کرده بود، چنان استوار بود که مى گفت: خدایا،
 
مى دانى اگر رضایت تو در این باشد که خود را از بلندى به زیر افکنم یا
 
خود را در دریا غرق سازم یا شمشیر در شکم خود فروبرم، همان را انجام
 
 
خواهم داد؛ اما مى دانم امروز عملى بهتر و شایسته تر از نبرد با فاسقان
 
 
نیست.
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: در آن روز حاضران از صحابه پیامبر(ص) به
 
 
هر طرفى که عمار حمله مى برد، به دنبالش حرکت مى کردند، وقتى به
 
هاشم بن عتبه مرقال ـ که پرچمدار على(ع) در صفین بود ـ رسید، او را
 
مخاطب قرار داد و چنین گفت: به پیش که بهشت زیر برق شمشیرها و
 
نوک تیز نیزه هاست؛ درهاى آسمان گشوده و حورالعین زینت شده است
 
 
و نیـز شعـرى به این مضمـون مى خوانـد: امروز روزى است که دوستانم
 
 
و محمد(ص) و پاداش اعمالم را ملاقات مى کنم.(24)
 
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسیدن به فیض شهادت و دیدار رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله وسلم) به جنگیدن پرداختند. این یار دیرین و کهنسال
 
 
امیرمؤمنان علیه السلام و این جوان دل نود و سه ساله با کشته شدنش،
 
 
قلب على(ع) را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود: خدا
 
رحمت کند عمار را روزى که اسلام آورد، روزى که کشته شد و روزى که
 
 
مبعوث خواهد شد؛بهشت گوارایش باد و قاتل عمار در دوزخ خواهد بود!(25)
 
(ضریح عمار یاسر در سوریه)
 
قـاتل عمـار
 
برخى قاتل وى را «عقبه بن عامر» دانسته اند و او کسى بود که در زمان
 
 
زمامدارى عثمان و به دستور وى عمار را تا حد فتق شکنجه کرد.(26) اما
 
 
بسیارى دیگر از مورخان، قاتل وى را «ابوغاذیه جهنى» دانسته اند. وى
 
پس از آن که جریان بیعت «عقبه» را گزارش مى کند و از رسول خدا(ص)
 
روایت مى کند که در آن روز فرمود: همانا جان و مال مسلمانان محترم
 
است و کسى حق ندارد خون مسلمانى را بریزد، پس از من کافر نشوید
 
و خون همدیگر را نریزید، مى گوید: روزى در مسجد قبا از عمار بن یاسر،
 
 
که در میان مردم مهربان بود، شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت:او، همان
 
نعثل است.(27) من کینه عمار را به دل گرفتم و همان جا تصمیم گرفتم
 
هرگاه بر وى دست یابم، او را از پاى درآورم،در روز صفین در میان لشکریان
 
معاویه و سپاهیان على علیه السلام در حالى که سخت به مبارزه مشغول
 
بود، فرصت را غنیمت شمرده و در زمانى که کلاه آهنى اش از سرش
 
افتاده بود، ضربتى وارد کردم و او را به قتل رساندم.
 
راوى سخن ابوغاذیه مى گوید: مردى به گمراهى او ندیده ام؛ وى در حالى
 
 
که سخنان رسول خدا(ص) را روایت مى کند، باز تصمیم به قتل عمار
 
مى گیرد و او را مى کشد.
 
ابوغاذیه در میان سخنان خویش اظهار تشنگى کرد، در ظرف بلورین آب
 
 
آوردند نپذیرفت، ظرف دیگرى آوردند، آب را نوشید. مردى در آن جا حاضر
 
بود و از حماقت وى شگفت زده شد و گفت: از نوشیدن آب در ظرف بلورین
 
 
به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز مى کند، اما از کشتن عمار ابایى ندارد!
 
(28)
پس از کشته شدن عمار، مردى از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش
 
جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدام یک قاتل اویند، به نزاع
 
پرداخت. هر کدام مى گفتند: من قاتل اویم! عمروبن عاص با شنیدن
 
سخنان آنان گفت: به خدا قسم در جهنم رفتن نزاع دارند.
 
وقتى معاویه سخن عمروبن عاص را شنید، بر آشفت و گفت: چه کارى
 
 
است مى کنى؟ گروهى به خاطر ما خود را به کشتن مى دهند و تو این
 
گونه سخن مى گویى؟ عمروبن عاص پاسخ داد: به خدا سوگند، این چنین
 
 
است؛ اى کاش بیست سال پیش از این مرده بودم.(29)
 
(حسین حسینی نیک)
 
/9462/702/ر
منابع:
1ـ تفسیر طبری، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; و دیگر تفاسیر.
2ـ این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند
وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر
(ج‏9، صص‏22- 21) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج‏3، جزء6،
ص 21; کامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏157.
3ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 9.
4ـ الخصال, ج 2, ص 465ـ461.
5ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص ;181 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 422.
6ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 255.
7ـ مختصر تاریخ دمشق, ج 18, ص 244.
8ـ سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 420.
9ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 70 و 69.
10ـ انساب الاشراف, ج 6, ص 163 و 162.
11ـ سنن ترمذى, ص 3798.
12ـ مستدرک حاکم, ج 3, ص 399.
13ـ رجال کشى, ش 58.
14ـ کشف الغمه, ج 1, ص 143, به نقل از مناقب خوارزمى.
15ـ ملازمت و رفاقت وى با امیرمومنان(ع) ریشه دار است. وى به هنگام ساختن مسجد
مدینه و کندن خندق در جنگ احزاب و نیز در غزوه (ذات العشیره) همراه آن حضرت بود و از
وى جدا نمى شد و تا آخرین نفس نیز از وى جدا نشد.
16ـ همان, ج 2, ص 168.
17ـ امالى, شیخ طوسى, ص 144.
18ـ تهذیب الکمال, ج 21, ص ;225 الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
19ـ وقعه صفین, ص 321.
20ـ امیرمومنان(ع) هنگامى که سخن معاویه را شنید, فرمود:بنابراین قاتل حمزه, پیامبر(ص)
خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذهب, ج 1, ص ;45
کشف الغمه, ج 1, ص ;260 اعیان الشیعه, ج 8, ص 375)
21ـ تاریخ طبرى, ج 50, ص 41 و 40.
22ـ وقعه صفین, ص 215.
23ـ تاریخ طبرى, ج 5, ص 39 و ;38 الکامل فى التاریخ, ج 3, ص 309 و 308.
24ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 262.
25ـ انساب الاشراف, ج 3, ص 93.
26ـ (نعثل) پیرمرد یهودى در مدینه که به پستى شهره بود.
27ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 260.
28ـ ابوغاذیه, در زمان حکمرانى حجاج و در شهر واسط مرد. حجاج اعلام کرد کسى که در
تشییع جنازه وى حاضر نشود, منافق است. (انساب الاشراف, ج 3, ص 91).
29ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
30ـ همان, ص ;264 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 426.



تاریخ: سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نامه‎های امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ مفید(ره)

نامه اول:

برادر با ایمان و دوست رشید ما
 
نامه‌ای به برادر با ایمان و دوست رشید ما، ابوعبدالله محمد بن
 
 
نعمان - شیخ مفید - که خداوند عزت وی را مستدام بدارد. سلام
 
 
خداوند بر تو ای کسی که در دوستی ما به زیور اخلاص آراسته‌ای
 
و در اعتقاد و ایمان به ما دارای امتیاز مخصوص هستی. 

ما در مورد نعمت وجود تو خداوند یکتا را سپاسگزاریم، و از پیشگاه
 
 
مقدس خداوندی استدعا می‌کنیم که بر سید و مولای حضرت 
 
محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله) و خاندان او درود و صلوات 
 
پیاپی و بی نهایت خویش را نازل فرماید.

از آنجا که در راه یاری حق و بیان سخنان و نصایح ما صادقانه 
 
 
کوشیدی خداوند این افتخار را به شما ارزانی داشته و به ما اجازه 
 
 
فرموده است که با شما مکاتبه کنیم.

شما مکلف هستید که اوامر و دستورات ما را به دوستان ما 
 
رسانی، خداوند عزت و توفیق اطاعتش را به آنان مرحمت فرماید
 
و مهمات آنان را کفایت کرده،در پناه لطف خویش محفوظشان دارد

با یاری خداوند متعال در مقابل دشمنان ما که از دین خداوند روی
 
برگردانده‌اند بر اساس تذکرات، استقامت کن و با خواست الهی
 
دستورات ما را به آنان که از تو می‌پذیرند و گفتار ما موجب آرامش
 
آنها می‌باشد، ابلاغ کن. با این که بر اساس فرمان خداوند بزرگ و
 
صلاح واقعی آنها ما و شیعیان‌مان تا زمانی که حکومت در اختیار
 
 
ستمگران است در نقطه‌ای دور و پنهان از دیده‌ها بسر می‌بریم،
 
ولی از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می‌گذرد کاملاً مطلع
 
 
هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها
 
و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری می‌کردند ولی
 
 
اکثر شما مرتکب شدید باخبریم.

از عهدشکنی‎ها و پشت‌ سر گذاشتن عهد و پیمان‎ها با اطلاعیم
 
(که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت
 
 
شده است).

گویی اینها از لغزش‎های خود خبر ندارند، با همه گناهان، ما هرگز
 
 
امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی‌کنیم و اگر
 
 
عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگی شما را در بر
 
 
می‌گرفت و دشمنان شما را از بین می‌بردند.

پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد
 
رسانید.

در برابر فتنه‌هایی که پیش می‌آید و البته عده‌ای در این آزمایش
 
 
و برخورد با فتنه‌ها هلاک می‌شوند، مقاومت کنید و البته همه
 
 
اینها از نشانه‌های حرکت و قیام ما هست. اوامر و نواهی ما را
 
 
متروک نگذارید و بدانید که علی‌رغم کراهت و ناخشنودی کفار و
 
مشرکان، خداوند نور خود را تمام خواهد کرد.

تقیه را از دست ندهید... من ولی خدا هستم، سعادت پویندگان
 
 
راه حق را تضمین می‌کنم.

... پس سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما
 
نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید
 
بترسید و دوری کنید.

امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و
 
 
دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد.

عدم التزام به دستورات ما، موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا
 
بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت.

ای شیخ مفید! خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و
 
توفیقات خویش را در سایه رحمت بی‌پایانش نصیب ما فرماید.(1)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1. احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.

 




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نگاهی به حیات علمی شیخ مفید   

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از روزنامه جمهوری، نهم آذرماه پيش رو،

روز بزرگداشت شيخ مفيد است وي از نخستين فقهاء شيعه بود كه به فقه

اجتهادي رو آورد و جايگاه بس عظيمي در مذهب شيعه دارد. شيخ مفيد

نامش محمد بن محمد بن نعمان، هم متكلم است و هم فقيه. ابن النديم

درفن دوم از مـقـاله پنجم (الفهرست) كه درباره متكلمين شيعه بحث

مي كند، از او به عنوان (ابن المعلم) ياد مي كند و ستايش مي نمايد. او

در سال 338 متولد و در سال 413 درگذشته است. كتاب معروف او در فقه

به نام (مقنعه) است و چاپ شده و موجود است. شيخ مفيد از چهره هاي

بسيار درخشان شـيـعـه در جـهان اسلام مي باشد، ابويعلي جعفري كه

داماد مفيد بوده است، گفته: "مفيد شبها مختصري مي خوابيد، باقي را به

نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مي گذرانيد". شيخ مفيد

شاگرد ابن ابي عقيل است. 1

شيخ مفيد و روزگار زندگي او

از قـيـام نـافـرجـام مـختار بن ابي عبيده ثقفي به بعد، همه حركت

محرومان ضدستمگران، به نام طـرفـداري از "آل رسول(علیهم السلام)"

آغاز گرديده است بدين معني كه مخالفت با حكومتهاي وقت با هـواداران

خـانـدان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه، راونديه و ديگر فرقه‌ها براي

تحقق يك نيت صورت گرفته است و آن برانداختن حكومت نژالیه السلامدي

عباسي و تاسيس حكومت بر اساس عدل قرآني بـوده اسـت كـه در آن

عـرب و غير عرب مساوي بوده باشند. در آن روزگار مهم‌ترين كانون قيام،

(خـراسـان) بـود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و

مي خواستند حكومت را از آل ابي سفيان به آل علي(علیهم السلام)

بازگردانند. روزي كه محمد بن علي بن عبداللّه بن عباس، داعيان خود را به

خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند، بلكه مردم

را به "الرضا من آل مـحـمـد (صلی الله علیه واله)" بـخوانند سرانجام اين

نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بني الـحسن و بني ا

لحسين(علیهم السلام) محروم ماندند اما سيرتي كه خلفاي عباسي از

آغاز كار يا اندكي پس از اسـتـقـرار حـكـومت پيش گرفتند، آن نبود كه

توده هاي محروم مي خواستند، آنچه به دنبال اين نـهـضـت تـحقق يافت،

حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال

مـي كـرد با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني داخل در قوه

اجرايي گرديده بود بي جهت نـيـسـت كـه سـال 352 مـعـزالـدوله ديلمي

زنان شيعه را گفت تا روهاي خود را سياه كنند و با گـريـبـان چـاك در بـازار

بـغـداد بـيـايـند و فقهاي اهل سنت آن سال را "سنة البدعة (سال بدعت"

ناميدند. آنان با اين وضع حقوق از دست رفته را مطالبه مي نمودند.

بازگشت به خويشتن

پـس از ايـن آزمايش تلخ و پس از اين دوره سياه بود كه متفكران شيعه به

خودآمدند و به اين فكر افـتـادنـد كـه نخست انديشه هاي فكري و اعتقادي

شيعه را به مردم بياموزند و آنان را با عدالت و مـساوات و احكام اسلامي

آشناتر سازند. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعه و شاگردان

امام بـاقر و امام صادق (عليهما السلام) كوشيدند اصول معتقدات تشيع را

بر پايه منطق عقلي و منطق كـلام پياده نمايند از اين تاريخ تا سال 447

هجري،يعني به سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و بـرانـداخـتـن آخـرين

فرمانرواي شيعه آل بويه، (الملك الرحيم)، دانشمندان شيعه با استناد به

ظاهر قرآن كريم و با استفاده از اخبار اهل بيت(علیهم السلام) عالي‌ترين

مكتب انديشه بشري و اسلامي را ارائه داد‌ند كه تا آن روز در دنياي اسلام

بي سابقه بود. اصول فلسفي واعتقادي اين مذهب را آن چنان پـي ريـزي

نـمودند كه نه تنها در طول تاريخ زنده بماند، بلكه پيوسته پيشروي خود را

حفظ كند و چاره ياب و پاسخگوي مشكلات اجتماعي باشد.

از يـك سـو اصل "عدالت" را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي

ديگرعقل را جزء منابع اسـتـنـبـاط احـكـام كـلي شناساندند.در زمينه اعتقاد

و عمل هر دو، حكومت عقل را به رسميت شناختند عصر ظهور شيخ مفيد

و هم رديفان او در چنين موقعيت ويژه بود.اين نوع حركت مكتبي توسط

فقها و متكلمين و انديشمندان اسلامي متوقف نگرديد، بلكه پيوسته

تـعـقيب و پي گيري شد تا به وسيله فقيهان پارسايي مانند ابن ادريس،

علا مه حلي، محقق حلي، شـيـخ علي كركي، پسرش شيخ عبدالعال و

شيخ ‌علي منشار، شيخ بهائي و دهها تن عالم ديگر در صـحـنـه فـقاهت

ظاهر شدند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات كه به وسيله صدوق و

كليني و مفيد و شيخ طوسي پي ريزي شده بود، به مرحله كامل تري

رساندند. درست است كه پس از يورش مـغـول بـه مـراكزعلمي، اندك

وقفه اي در حوزه هاي علمي مدارس ديني به وجود آمد، ولي پس از

فترت دوران مغول از نو، طبقات بعدي فقها مانند: شهيد اول و دوم، مقدس

اردبيلي، بعدها علامـه وحيد بهبهاني، شيخ جعفر آل كاشف الغطا، شيخ

محمد حسن صاحب جواهر و ميرزاي بزرگ شيرازي و شيخ مرتضي

انصاري، فقه اسلام احيا شده ورونق گرفت تا به عصر كنوني رسيد.2

شـيخ بزرگوار ما در آن بحران برخوردهاي اعتقادي و سياسي و حركتهاي

سرنوشت ساز در حومه بـغـداد ديده به جهان گشود و دانشهاي ابتدايي را

در خانواده و زادگاه خويش به پايان برد. او كه در يـك خانواده عميق و اصيل

در تشيع از سلاله نيكان و پاكان به وجود آمده بود و سراسر خاندان او

مـالامـال از عـشـق به اهل بيت رسالت(علیهم السلام) بوده اند، راهي

بغداد گرديد، از اساتيد و دانشمندان مدارس بغداد نيز كسب علم و دانش

نمود تا در علم كلام، فقه و اصول، سرآمد دانشمندان گرديد.

مفيد از ديدگاه دانشمندان شيعه

1 ـ گفتار نجاشي: نجاشي،شاگرد نامدار و مورد اعتماد شيخ مفيد در حق

اوگويد:

"محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد بن

جبير، شيخ و استاد ما ـ كـه رضـوان خدا بر او باد ـ فضل او در فقه و حديث

و ثقه بودن او مشهورتر از آن است كه توصيف شود او تاليفات متعددي

دارد كه از آنهاست: المقنعه، الاركان في دعائم الدين، الايضاح و الافصاح

در امامت، الارشاد، العيون والمحاسن و.."3

2 ـ گفتار طوسي: شيخ طوسي شاگرد ارزنده مكتب او درباره او در

فهرست مي نويسد:

"مـحـمـد بـن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متكلمان اماميه

است. در عصر خويش ريـاسـت و مـرجـعيت شيعه به او منتهي گرديد. در

فقه و كلام بر هر كس ديگر مقدم بود، حافظه خوب و ذهن دقيق داشت و

در پاسخ به سؤالات حاضرجواب بود. او بيش از 200 جلد كتاب كوچك و

بزرگ دارد"4

3ـ گـفتار ابويعلي جعفري: فقيه بزرگوار ابويعلي جعفري كه عنوان دامادي

وجانشيني شيخ را نيز دارد، در حق استاد خويش گويد:

"او انـدكـي از شـب را مـي خوابيد و باقي شبانه روز را يا نماز مي خواند

يا مطالعه مي كرد يا درس مي گفت يا قرآن تلاوت مي كرد" 5

تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال او پرداخته اند، او را با

جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده‌اند.

اساتيد

مـرحـوم نـوري در خـاتمه مستدرك، 50 تن از استادان مفيد را نام مي برد

البته تعداد آنها بيش از ايـنهاست از معروف‌ترين آنان: ابن قولويه قمي،

صدوق، ابن وليد قمي، ابوغالب، ابن جنيد اسكافي، ابوعلي صولي بصري،

ابوعبداللّه صفواني و... مي باشند.

شاگردان

تـعـداد كـثـيري از دانشجويان علوم اسلامي از مكتب پرفيض او بهره

برده‌اند كه سرآمد آنان سيد مـرتـضي علم الهدي، برادر سيد رضي،

شيخ طوسي، نجاشي، ابوالفتح كراچكي، ابويعلي جعفر بن سالار و

عبدالغني از مفاخر شاگردان اويند. 6

تاليفات

نـجـاشـي 171 جـلد كتاب از تاليفات شيخ را ذكر كرده است كه اسامي

برخي ازآنها به اين ترتيب است:

1 ـ در فقه: المقنعه، الفرائض الشرعيه و احكام النسا.

2 ـ در علوم قرآني: الكلام في دلائل القرآن، وجوه اعجاز القرآن، النصرة

في فضل القرآن، البيان في تـالـيف القرآن.

3 ـ در عـلـم كـلام و عـقـائد: اوائل الـمقالات، نقض فضيلة المعتزله،

الافصاح، الايضاح، الاركان. 7

وفات

شيخ بزرگوار ما در سال 413 در بغداد، پس از75 سال تلاش و خدمت

ارزنده درگذشت و مورد تـجـلـيـل فـراوان مردم و قدرداني علما و فضلا قرار

گرفت و به تعبيرشاگرد بزرگوارش شيخ طوسي كه خود حاضر در صحنه

بوده است،روز وفات او از كثرت دوست و دشمن براي اداي نماز و گـريستن

بر او، همانند و نظير نداشته است، هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع

كردند و سيد مرتضي علم الهدي بر او نمازگزارد و در حرم مطهر امام جواد

(ع) پائين پاي آن حضرت و نزديك قبر استادش ابن قولويه مدفون گرديد.

(منبع، فقهاي نامدار شيعه).

* مفيد در پيگيري مكتب استاد كوشيد (صدوق) و با استفاده از مباني علم

كلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و

تـلاشـهـايـي را كـه متقدمين پايه ريزي كرده بودند، به صورت دلپذيري

درآورد

* تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال شيخ مفيد پرداخته اند، او

را با جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده اند

* پاورقي‌ها:

1. آشنايي با علوم اسلامي، ص 294.

2. بخشي از تحليل آقاي دكتر جعفر شهيدي در آرام نامه، ص 52.

3. رجال نجاشي، ص 399، چاپ جامعه مدرسين قم.

4. 4معجم رجال الحديث، ج 17، ص 206.

5. فهرست ابن نديم، ص 266 و239، چاپ الاستقامه.

6. مكتب اسلام، سال اول، شماره 3

7. رجال نجاشي، ص 400 تا 403.

مكتب مفيد

پـيـش از مـفيد، علم كلام و اصول فقه در ميان دانشمندان اهل سنت

رونقي به سزا داشت فقها و مـتـكلمين بسياري در اطراف بغداد گرد آمده

و در رشته هاي گوناگون اصول عقائد، سرگرم بحث و مناظره بودند. هـر

چند علم كلام پيش از مفيد نيز در ميان شيعيان سابقه داشته است ولي

دراثر محدوديتي كه در كار شيعيان از نظر سياسي بود، اين موضوع از

مرحله تاليف و تدوين كتاب تجاوز نمي كرد. پيش از مفيد،شيخ صدوق كه

رئيس شيعيان بود سبك ساده اي را در تصنيف و تاليف به وجود آورده بود

و آن را بـه صورت املا، به صورت ساده به مستمعين القا مي نمود، مفيد

نيز در پيگيري مكتب استاد كوشيد و با استفاده از مباني علم كلام و اصول

فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و تـلاشـهـايـي را كـه

متقدمين مانند ابن جنيد اسكافي و قبل از او ابن عقيل فقيه معروف شيعه

و عـيـاشـي ريخته بودند، به صورت دلپذيري درآورد. به گفته نجاشي كتاب

كوچكي در اصول فقه تصنيف كرد كه مشتمل بر تمام مباحث آن بود.




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آیـــا یــــزیــد بــــن مــعـاویـــه
ســزاوار خــلافــت بـــر مــسـلـمـیـن بــود؟




یزید پسر معاویه دومین خلیفه از دودمان اموی بود

وی در میان مسلمانان بسیار نامحبوب است

یزید در سال ۶۰ قمری، پس از مرگ پدرش به قدرت رسید

و در مدت چهار سال خلافت بر سرزمین‌های اسلامی

جنگ‌های خون‌ باری را با مخالفین خود ترتیب داد

واقعه کربلا در دوران زمام ‌داری وی به وقوع پیوست

 

امام حسین اعلام فرمود

خــلافت یزید بر خلاف اسلام

و قرارنامهٔ صلح برادرش امام حسن است

و از بیعت با یزید سر باز زد

عبدالله بن عمر گفت که اگر قرار بود خلافت از پدر به پسر برسد

من الآن پس از پدرم خلیفه بودم

و بدین ترتیب ادعای خلافت هم کرد

عبدالله بن زبیر در مکه از اطاعت از یزید سرباز زد

و به دعوت علیه حکومت یزید پرداخت

 

در میان همهٔ مخالفان یزید

فقط برای دفع قیام حسین بن علی و عبدالله بن زبیر به خشونت گرایید

و فاجعه کربلا و کشته و اسیر شدن خاندان پیامبر را به بار آورد

واقعه حمله به شهر مکه به دستور یزید بن معاویه

از مسلمات تاریخی است که مورخان معروف اهل سنت

از جمله طبری در تاریخ خود

و ابن اثیر در کتاب الکامل آنرا نقل کرده‌اند

در مورد دلیل این حمله در تاریخ می‌خوانیم که:

پس از واقعه عاشورا، قیام‌های متعددی در نقاط مختلف دنیای اسلام

علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه صورت گرفت

بعضی از این قیام‌ها به انگیزه خونخواهی از حسین بن علی

و یارانش صورت گرفت

و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال می‌کرد

 

سیرهٔ یزید و روش زندگی او

با تمام خلفای پیش از او فرق داشت

او در حفظ شریعت اعتنایی نداشت و وحی را انکار می‌کرد

فردی عشرت جو و شراب خوار بود

که به فسق شهرت داشت

 

به شهادت رساندن حسین بن علی و یارانش

واقعهٔ حره، و جنگ با عبدالله بن زبیر

موجب نفرت بسیاری از مسلمین از او شد

و بسیاری از علما و خطباء، در عالم شیعه و اهل سنت

لعن او را جایز شمردند

 

ابوحامد محمد غزالی طوسی

عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود

فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد

که آن فتوا این بود

لعنت کردن یزید حرام است

دلیل فتوایش این بود

.

.

.

دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست

و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر

به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد

و از همهٔ این‌ها گذشته لعن انسان که سهل است

لعن حیوان هم صحیح نیست

و رسم لعن و نفرین ناپسند است

زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد

غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد

اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاری‌های یزید مخالف بود

بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی

به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه

و اصرار شیعه بر لعن یزید بود

 

امیر علی شیر نوایی نیز در این زمینه سروده است

ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن

زان که شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش

آنچه با آل نبی کرد او، اگر بخشد خدای

هم ببخشاید مرا گر کرده باشم لعنتش

لعنت خدا و نفرین رسول خدا(ص) 

بر یزید و یزیدیان 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در عراق

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در مصر

دیدگاه امام رضا(علیه السلام) درباره قیام زید 

در خونخواهی از سیدالشهدا(علیه السلام) 

قیام مردم مدینه (واقعه حره)، قیام توابین، قیام مختار و قیام زید از جمله

قیام‌هایی است که پس از واقعه عاشورا با نیت خونخواهی امام حسین

(علیه السلام) و شهدای دشت نینوا انجام گرفت. اما این قیام‌ها تا چه

مورد رضایت ائمه معصومین(علیهم السلام) بودند؟ در این گزارش یک

مورد از آن‌ها بررسی می‌شود.

هارون‌الرشید پسرش امین را جانشین خود قرار داد و جانشینی امین را

به مأمون سپرد، اما پس از مرگ هارون، بین دو فرزندش اختلاف روی داد.

نزاع میان امین و مأمون‌ که آغاز شد، زمینه قیام شیعیان علیه حکومت

جبار عباسی به وجود آمد و «ابن طباطبا» در سال 199 هجری قیام خود

را در کوفه آغاز کرد. با پیروزی‌های او، چهار تن از برادران امام رضا(ع) به

نام‌های احمد، اسماعیل، زید و ابراهیم نیز به قیام پیوستند. با این وجود،

شیعیان ثامن‌الحجج(ع) در قیام شرکت نکردند، از این رو قیام‌کنندگان در

مسیر ضدیّت با شیعه افتادند. فرمایش امام رضا(ع) به برادرشان زید

پس از شکست در قیام نیز بیانگر همین موضوع است:«ای زید! چنانچه به

شیعیان ما رسیدی از تحقیر و اهانت آنان بپرهیز که‌ نور تو از بین می‌رود.

ای زید! شیعیان ما کسانی هستند که مردم به آنان کینه‌ می‌ورزند و

دشمنی می‌کنند و خون و دارایی آنان را به خاطر محبتشان به ما و

اعتقادشان به ولایت ما، حلال کرده‌اند. پس اگر تو به آنان بدی کنی به 

خودستم کرده‌ای و جایگاهت را از بین برده‌ای.» (بحار الانوار، ج 48، ص 258)

علامه امینی با اشاره به این موضوع در جلد سوم «الغدیر» می‌نویسد:

روزی مأمون در اشاره به زید گفت: این زید هم همانند زید بن علی(ع)

است او هم مرد آشوب‌گری بود که قیام کرد و در این راه کشته شد.

امام رضا(ع) چون این سخنان را از مأمون شنیدند بسیار منقلب شده و با

سخنان حماسی و در عین حال مستدل از زید بن علی(ع) دفاع کردند. از

جمله فرمودند:«مأمون این زید (برادرم) را با زید بن علی(ع)مقایسه مکن!

فانّه کان من علماءِ آل محمد غَضِبَ لله عز و جل مجاهد اعدائه حتی قتل

فی سبیله؛ او از دانشمندان خاندان پیامبر بود برای خدا خشمگین شد و با

دشمنان او جنگید و در راه او به شهادت رسید. ای مأمون! پدرم موسی‌بن

جعفر(ع) می‌فرمود: «خدا رحمت کند عمویم زید را اگر پیروز می‌شد به

وعده خود عمل می‌کرد (حکومت را به امام صادق می‌سپرد).

نقل است مأمون در ادامه از امام هشتم(ع) پرسید: مگر زید بن علی از

جمله کسانی نیست که بدون حق ادعای امامت کرده است؟ حضرت

فرمود: خیر! زید ادعای امامت نداشت و به چیزی دعوت نمی‏‌کرد که

صلاحیت آن را دارا نباشد، او دارای تقوا بود و می‏‌گفت: من شما را به آن

چه مورد رضای خاندان رسالت است فرا می‏‌خوانم (عیون اخبارالرضا، ج۱،

ص۲۴۸). امام رضا(ع) در جای دیگری نیز در مقام تجلیل و ستایش از زید

می‌فرمایند: او از علمای آل محمّد بود (سفینة البحار ج ۱ کلمه زید).

از این موضوع چنین برداشت می‌شود که عالم آل محمد حضرت رضا(ع)

از قیام زید بن علی بن الحسین(ع) رضایت دارند. قیامی که ۶۰ سال پس

از واقعه جانسوز عاشورا رخ داد و انگیزه آن را علاوه بر مواردی نظیر

فاصله‌گرفتن خاندان بنی‌امیه از دین خدا، «انتقام خون شهدای کربلا»

عنوان کرده‌اند.

آنطور که در جلد پنجم تاریخ طبری آمده است: زید تاریخ قیام خود را شب

چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ قمری قرار داد و جنگ به طور رسمی روز

چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه یافت تا اینکه در جمعه سوم صفر که

زید به شهادت رسید و قیام به شکست انجامید. مهمترین عامل شکست

زید را «عهدشکنی مردم کوفه» بیان کرده‌اند (مقاتل الطالبین، ص۵۵).

زید روز جمعه و در ۴۲ سالگی به شهادت رسید (طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰).

نقل است روزی از زید پرسیدند چه کسی حسین‌بن علی(علیه السلام)را

 در کربلا کشت؟!او پاسخ داد:حسین(علیه السلام)را «سقیفه بنی‌ساعده»

کشتند (وقایع الایام، ص ۱۰۵).

زید هم‌اکنون دارای دو زیارتگاه در مصر و عراق است، چرا که سر وی در

قاهره دفن شده و پیکرش در کوفه (همان مکانی که بدنش را به دار

آویختند و سپس آتش زدند) خاکسپاری شده است.


 

زید بن علی الحسین(علیه السلام)

برادر امام محمد باقر(علیه السلام)

زید،پس ازامام باقر(علیه السلام)بزرگترین فرزندامام سجاد(علیه السلام)

است که به زهد، فضل، سخاوت و شجاعت معروف بود.

وی به منظور امر به  معروف و نهی از منکر و احقاق حق و بازگرداندن

خلافت به صاحبان اصلی آن، یعنی اهل بیت (علیهم السلام)، با شمشیر

قیام کرد و همین خروج و قیام مسلحانه، سبب شد عده ای گمان کنند که

او مردم را به خود دعوت می کند؛حال آنکه هدف او احیای حکومت اسلامی

به رهبری ائمه هدی (علیهم السلام) بود.

 

زید، اول صفر سال 120 هجری قیام خود را آغاز کرد. در این تاریخ زید به

عراق آمد و در کوفه مردم با او بیعت کردند. یوسف بن عمر ثقفی که از

طرف هشام، حاکم عراق بود، با وی نبرد کرد، ولی اطرافیان زید، او را تنها

گذاشتند. زید با همان جماعت اندک، تا شب به نبرد ادامه داد، اما شب

هنگام به واسطه شدت جراحات وارده، به شهادت رسید.

 

یارانش جنازه او را در کف نهر آبی دفن کردند و روی قبر را پوشانده و آب نهر

را بر آن جاری ساختند، تا از دید دشمن پنهان بماند، ولی حاکم عراق مطلع

شد و قبر را شکافته ، سر زید را از بدن جدا کرد و برای هشام فرستاد. به

دستور هشام، بدن زید را در کناسه ی کوفه بالای دار بردند و پس از مدتی

جنازه اش را سوزانده، خاکسترش را بر باد دادند.به همین جهت، زید قبری

ندارد، اما در همان جای دار، در کنار شط کوفه برایش مقامی ساخته اند.

ائمه هدی(علیهم السلام)همواره از زید بن علی بن الحسین(علیه السلام)

به نیکی یاد می کردند.

 

امام صادق (علیه السلام) پس از آن که از شهادت عموی خود مطلع شد،

گریست و فرمود:

 

« إنّا لله و إنّا إلیه راجعون؛ از خداوند به خاطر مصیبت عمویم زید، اجر و مزد

می طلبم! زید، عموی خوبی بود و برای دنیا و آخرت ما سودمند بود. به خدا

قسم که عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهدایی که در خدمت رسول خدا

و علی و حسن و حسین (علیه السلام) شهید شدند»!

 

به روایتی، امام هزار دینار از اموال خود را بین خانواده کسانی که در راه

یاری وی شهید شده بودند، تقسیم نمود. زید، دوم صفر سال 120 ه ق در

کوفه به شهادت رسید و هنگام شهادت 42 سال داشت. پس از او، فرزندش

یحیی نیز در سال 125 در اوایل سلطنت ولید بن یزید بن عبدالملک، خروج

کرد و او نیز به شهادت رسید. (منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج2، ص110) 

 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

1- وارد کردن سرمطهر امام حسین (علیه السلام) به شام

بنی امیه این روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسین (علیه السلام)

به شام عید قرار دادند.(1)

اول ‌صفر سال ‌۶۱ هجرى قمرى

ورود كاروان اسرا به دمشق

اهل بيت (ع) را همراه راس نوراني و پاك سيد الشهدا و ياران باوفايشان

به طرف دمشق آوردند.‏ اهل بيت (ع) چون نزديك دروازه دمشق

رسيدند، ام كلثوم شمر لعنه ‏الله عليه را صدا زد و فرمود: ما را از

دروازه‌اي وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده ‏باشند و سرها را

از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنها جلب شده به نواميس ‏

رسول خدا (ص) نگاه نكنند.‏

شمر كاملاً برخلاف خواست ام كلثوم عمل كرد و كاروان اهل بيت(ع) را

از دروازه ساعات كه ‏براي ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادي در

آنجا اجتماع كرده بودند، وارد شهر ‏دمشق كرد و اهل بيت (ع) و سرهاي

مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض ‏تماشاي مردم قرار

گيرند، سپس آنها را در نزديكي در مسجد جامع دمشق، در جايگاهي ‏كه

اسيران را نگاه مي‌دارند، نگاه داشت.‏

در بعضي از نقلها آمده است كه اهل بيت (ع) را سه روز در اين دروازه

نگاه داشتند.‏..

2- ورود اهل بیت (علیهم السلام) به شام

با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به دمشق یزید

دستور داد با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند. شامیان پست نیز

کوتاهی نکرده بر فراز بام ها بیرق های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری

بساط شراب پهن کردند. نغمه آوازخانان بلند بود و مردم دسته دسته به

سوی دروازه کوفه در دمشق می رفتند و عده ای از شهر خارج شده بودند.

این در حالی بود که اهل بیت مصیبت زده و داغدار پیامبر (صلی الله علیه وآله)

را -که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود- همراه با نیزه داران تازیانه

به دست و بی رحم وارد دروازه ساعات کردند. آن نابخردان پست همینکه

جمع نورانی اسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند.(2)




تاریخ: سه شنبه 3 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شناسایی مردم شام

شام و نواحى آن كه معاویه قریب چهل سال بر آن تسلط داشته و اهالى

آن عموما تازه مسلمان بودند و از روزى كه از مسیحیت به اسلام گرویدند

جز خاندان ابوسفیان و دست نشانده‏ هاى آنان كه در این منطقه حكومت

مى ‏كردند كسى را نمى‌شناختند، لذا اسلام مردم شام، اسلامى بود كه

بنى امیه به آنها تعلیم كرده بودند!

بنابراین اهل بیت(علیهم السلام) در چنین منطقه‏ اى وارد شدند كه معاویه

آنان را با اسلام دلخواه خود تربیت كرده بود و از نظر اخلاق و دستورات

عملى اسلام از معاویه و دست نشانده‏ هاى او پیروى میكردند! فراموش

نكنیم كه در جنگ صفین، معاویه با حیله‌های لطیف، آن جمعیت فراوان را

كه متجاوز از صد هزار نفر بودند، به مخالفت با امیرالمؤمنین علی

(علیه‏ السلام) بسیج كرد و آنچنان بر ضدعلی (علیه‏السلام) تبلیغات كرده

بود كه مردم شام او و خاندان او را واجب القتل مى‏ دانستند! و بر منابر،

على(علیه السلام) و خاندان او را دشنام مى‏ دادند!!

به همین جهت آنقدر بر اهل بیت(علیهم السلام) در شام سخت ‏گذشت

كه وقتى ظاهرا ازامام سجاد (علیه السلام) سؤال كردند كه در این سفر

در كجا به شما سخت‏ تر گذشت؟! در پاسخ فرمود: الشام! الشام، الشام .

در همین رابطه نقل شده كه امام سجاد(علیه‏السلام) فرمود:

«فیالیت لم انظر دمشق و لم اكنیرانى یزید فى البلاد اسیره؛ اى كاش

وارد دمشق نشده بودم و یزید مرا بدینسان اسیر در هر شهر و دیارى

نمى‌دید.»(1)

البته در میان اهالى شهرهاى شام افرادى علاقمند به خاندان پیامبر و اهل

بیت عصمت و طهارت (علیهم ‏السلام) وجود داشته‏ اند كه با طرفداران

بنى امیه و احیانا با حاملان سر مقدس امام حسین (علیه‏السلام) برخورد

كرده و درگیر شده ‏اند، ولى تعداد آنها نسبت به مخالفان بسیار ناچیز بوده

است!

شواهد بر این مدعا زیاد است از جمله وقتى كاروان اسیران را به در مسجد

شام آوردند، پیرمردى شامى جلو آمد و گفت: خدا را سپاس مى‏گویم

كه شما را كشت و نابود كرد!! و یزید را بر شما مسلط ساخت!

و شهرها را از مردان شما رهایى بخشید!! امام سجاد(علیه‏السلام)

به او فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خوانده‏اى ؟

گفت: آرى!

فرمود: آیا این آیه را خوانده‏اى؟! «قل لا اسئلكم علیه اجرا" الاَ

المودة فى القربى.»(2)

پیرمرد گفت: آرى تلاوت كرده‏ ام!

امام سجاد(علیه‏السلام) فرمود: ما قربى هستیم؛ اى پیرمرد! آیا

این آیه را قرائت كرده‏اى؟! «واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله

خمسه و للرسول و لذى القربى.»(3)

گفت: آرى!

امام سجاد(علیه ‏السلام) فرمود: قربى ما هستیم؛ اى پیرمرد! آیا

این آیه را قرائت كرده‏اى؟! «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس

اهل البیت و یطهركم تطهیرا.»(4)

آن پیرمرد گفت: آرى!

امام سجاد(علیه‏ السلام) فرمود: اى پیرمرد! ما اهل بیتى هستیم

كه به آیه تطهیر اختصاص داده شدیم!

راوى میگوید: آن پیرمرد سكوت كرد و از آن سخنی كه گفته بود، پشیمان

شد، آنگاه رو به امام كرد و گفت: تو را بخدا سوگند! شما همان خاندان

هستید!؟ حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) فرمود: به خدا طهارت

هستیم و به حق جدمان رسول خدا ما همان خاندانیم.

آن پیرمرد گریست و عمامه خود را از سر بر گرفت و سر بسوى آسمان

برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد خواه از انسیان باشند و یا

از جنیان به درگاه تو بیزارى مى‏جویم، سپس به حضرت عرض كرد: آیا براى

من توبه و بازگشتى وجود دارد؟

امام(علیه‏السلام) فرمود: آرى! اگر توبه كنى خدا بر تو ببخشاید، و تو با ما

خواهى بود.

آن پیرمرد گفت: من از آنچه گفته و كرده‏ ام، توبه مى‏كنم.

راوى میگوید:خبر توبه آن پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و دستور داد تا او

را بكشند!(5)

دیده های سهل بن سعد الساعدی(6)

سهل مى‏گوید: به سوى بیت المقدس حركت كردم تا به دمشق

رسیدم، شهرى را دیدم با رودخانه‏ هاى پر آب و درختان انبوه كه بر

در و دیوار آن پرده‏ هاى دیبا آویخته شده بود و مردم شادى مى‏كردند،

و زنانى را دیدم كه دف و طبل میزدند!! با خود گفتم براى شامیان

عیدى نیست كه ما ندانیم! پس گروهى را دیدم كه با یكدیگر سخن

مى‏گفتند، به آنان گفتم: براى مردم شام عیدى هست كه ما از آن

بى خبریم؟!

گفتند: اى پیرمرد! گویا تو مردى اعرابى و بیانگردى !

گفتم: من سهل بن سعدم كه محمد (صلى الله علیه و آله) را دیده‏ ام.

گفتند: اى سهل! تعجب نمى‌كنى كه چرا آسمان خون نمى‌بارد؟

و زمین ساكنان خود را فرو نمى‌برد؟!

گفتم: مگر چه روى داده است؟!

گفتند: این سر حسین فرزند محمد(علیهماالسلام) است كه از 

عراق به ارمغان آورده‏اند!

گفتم:واعجبا!سر حسین(علیه ‏السلام) را آورده‏ اند و مردم شادى

می كنند؟! از كدام دروازه آنان را وارد می ‏كنند؟ آنان اشاره به 

دروازه های نمودند كه آن را باب ساعات می گفتند.

در آن هنگام كه با آن افراد سرگرم گفتگو بودم، دیدم كه پرچم‌هایی یكى 

پس از دیگرى نمایان شد، ابتدا سرى نورانى و زیبا را بر سر نیزه دیدم

احساس كردم می خندد و آن سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) 

(علیه السلام)بود،سپس سوارى را دیدم كه نیزه‏اى در دست داشت و سر

مبارک امام حسین(علیه‏السلام) بر آن قرار داشت!(7) و آن سر از نظر

صورت،شبیه‏ ترین مردم بهرسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود،و شكوه و

عظمتى فوق العاده داشت و نور از او می تابید، محاسنش حاكى از پیرى 

بوداما خضاب شده بود، در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش داشت چشم 

به سوى شرق دوخته بود، و باد محاسن شریفش را به چپ و راست 

حرکت مى‏ داد، گویى امیرالمؤمنین علی(علیه‏السلام) بود.

آن نیزه را مردى به نام عمرو بن منذر در دست گرفته و پیش مى ‏آمد.

 

ام‌كلثوم را دیدم كه چادرى بسیار كهنه بر سر گرفته و روى خود را بسته

بود.

 

بر امام زین العابدین و اهل خاندان او سلام كرده خود را معرفى

نمودم، گفتند: اگر می‌توانى چیزى به این نیزه‌دار كه سر امام را

مى‏ برد، بده تا جلوتر برود و در اینجا نایستد! كه ما از نگاه مردم

در زحمتیم!

 

رفتم و یكصد درهم به آن نیزه‌دار دادم كه شتاب كند و از بانوان

دور شود؛ كار بدین منوال بود تا سرها را به نزد یزید بردند.(8)

 

سهل بن سعد مى‏گوید: سر مقدس امام حسین(علیه‏السلام) را در حالى

كه درون ظرفى نهاده بودند به مجلس یزید وارد كردند! من هم با آنان وارد

شدم. یزید بر تخت نشسته و بر سر او تاجى بود مزین به درّ و یاقوت و

اطراف او را گروه زیادى از پیرمردان قریش گرفته بودند! كسى كه سر

مبارك امام را با خود حمل میكرد به هنگامى كه پا در مجلس یزید نهاد این

دو بیت را خواند:

 

«اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قلت السید المحجبا!

 

قلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا!

 

شترم را از سیم و زر، سنگین ‌بار كن، كه من پادشاه با فرّ و شكوهى را

كشتم؛ كشتم كسى را كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد

او والاتر از همه است.»

 

یزید از او پرسید: اگر می دانستى كه او بهترین مردم است چرا او را

كشتى؟!

 

آن مرد گفت: به امید گرفتن جایزه از تو، او را كشتم!

 

یزید دستور داد او را گردن زدند.(9)

 

 

در این هنگام على بن الحسین(علیهما‏السلام) این ابیات را قرائت فرمودند:

 

اقاد ذلیلا فى دمشق كانن یمن الزنج عبد غاب عنه نصیره و جدى

رسول الله فى كل مشهد و شیخى امیرالمؤمنین امیره فیالیت لم انظر

دمشق و لم یكنیرانى یزید فى البلاد اسیره(10)؛ مرا در دمشق به خوارى

میبرند گویا برده‏اى از زنگیان هستم كه یاورى ندارد؛ در حالى كه در همه

مشاهد جدّ من رسول خدا و شیخ من امیرالمؤمنین كه او امیر است؛ اى

كاش من به دمشق داخل نشده و یزید مرا در شهرها اسیر نمى‌دید.»

 

سهل گوید: در شام، غرفه ‏اى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را

همراهى میكرد كه قدِ خمیده‏اى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام

حسین(علیه‏السلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن

سر مقدس پرتاب كرد!!

 

چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق

محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند. البته در

روایت دیگرى این نفرین به ‏ام‌كلثوم نسبت داده شده است.(11)

 

 

ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به امام سجاد(علیه‏السلام) گفت:

یا على بن الحسین! نمى‌گویى چه كسى پیروز شد؟!

 

امام فرمود: اندكى صبر كن تا هنگام نماز فرا رسد، و بعد از اذان

و اقامه خواهى دانست كه پیروزی با چه كسى بوده است! (12)

 

پس از این كه كاروان اسراء را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر

شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس یزید را بگیرند.

در این هنگام مروان بن حكم به مسجد آمد و از حادثه كربلا پرسید، براى

او شرح دادند، و او چیزى نگفت و رفت! بعد از او یحى بن حكم وارد

مسجد شد و او نیز از جریان كربلا جویا شد، براى او نیز ماجرا را نقل

كردند، او از جاى برخاست در حالى كه میگفت: به خدا سوگند در روز

قیامت از دیدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهید ماند، و من از

این پس با شما یكدل نباشم و در هیچ امرى شما را همراهى نخواهم

كرد!(13)

پی نوشت ها:

 

1- ریاض الاحزان، ص 108.

 

2- سوره شورى:23.

 

3- سوره انفال: 41.

 

4- سوره احزاب: 33.

 

5- بحار الانوار 45/129 ؛ الاحتجاج 2/120 با كمى اختلاف.

 

6- سهل بن سعد مالك الساعدى، از انصار است و هنگام وفات پیامبر (صلى الله علیه و آله)

پانزده ساله بود و او تا زمان حجاج در قید حیات بوده است، و گفته شده كه او یكصد سال

عمر كرد و آخرین نفر از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود كه از دنیا رفت. او خود

مى‏گفت: اگر من بمیرم شما از كسى نمى‌شنوید كه بدون واسطه بگوید: قال رسول الله! و

در سال 88 بدرود حیات گفته است. (الاستیعاب، ج 2، ص664).

 

7- از این نقل چنین مستفاد است كه سر امام حسین(علیه‏السلام) را در عقب سرها

مى‏ آورند و در پیشاپیش آن سرها سر مقدس عباس بن على(علیهما‏السلام) بوده و در

مأثوراتى كه گذشت، چیزى كه دلالت بر ترتیب سرها داشته باشد وجود نداشت، شاید بر

حسب این روایت این عمل كه سر حسین از عقب سرها مى‏آوردند بدین جهت بود كه امر را

بر مردم مشتبه كنند و آن سر مقدس شناخته نشود، و یا این كه مى‏خواستند مسأله را

بى اهمیت جلوه داده و عملا عظمت رهبرى امام حسین(علیه‏السلام) را در انقلاب عظیم

عاشورا كمرنگ نشان دهند.

 

8- قمقام زخار 556.

 

9- شاید یكى از دلایل فرمان قتل حامل سر توسط یزید به جهت خواندن اشعار بوده است

كه در آن هم به مدح امام(علیه‏السلام) پرداخته و هم از على(علیه‏السلام) و فاطمه

(علیهاالسلام) - كه بنى امیه شدیدا با آنان دشمن بودند – به عنوان «خیر الناس» یاد

كرده است، و چون آورنده این سر آن اشعار را در مجلس رسمى نزد یزید خواند خشم یزید

بالا گرفت اولا به جهت عداوت و دشمنى با خاندان پیامبر و على(علیهما‏السلام) كه نزد او

ثنا و مدح كرده شد، و ثانیا بیم از عكس العمل حاضران و آگاهى آنها از حقایق و احتمال

شورش بر علیه او و و تنفر از عملكرد و رفتارش، و یا به جهت فریب و دگرگون جلوه دادن

امر براى حاضران، لذا براى تكذیب آورنده سر امام كه: نه چنین است كه تو ستودى، و به

عنوان پاسخ عملى به گفته او دستور داد سر از بدنش جدا سازند.

 

10- ریاض الاحزان، ص 108.

 

11- الدمعة الساكبة، ج 5، ص84 .

 

12- قمقام زخار، ص570.

 

13- تاریخ طبرى، ج 5، ص234.

 

برگرفته از كتاب قصّه كربلا، على نظرى‏منفرد (با تصرف)

 

 

 

 




تاریخ: دو شنبه 2 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

28 محرم، امام جواد (علیه السلام) به دستور معتصم عباسی به بغداد 

تبعید شد در 28 محرم سال 220 هجری قمری امام محمد تقی(علیه السلام) 

به بغداد تبعید و چند ماه بعد در این شهر توسط دختر مأمون عباسی 

(همسرش)مسموم شد و به شهادت رسید.


امام محمد تقى (عليه السلام) معروف به جوادالائمه در 10 رجب و به

روايتى در 19 رمضان سال 195 قمرى در مدينه ديده به جهان گشود.پدرش

 حضرت امام رضا (عليه السلام) و مادرش سبيكه (عليه السلام) است كه

امام رضا (عليه السلام) وى را "خيزران" ناميده بود. اين بانوى پرهيزكار و

زاهد، از اهالى "نوبه" در سرزمين مصر و از خاندان قبطيه (همسر رسول

خدا (صلى الله عليه و آله) بود.

پدرش امام رضا (عليه السلام) در سال 200 قمرى ، در حالى كه امام

محمد تقى (عليه السلام) تنها شش سال بيشتر نداشت به اجبار و اكراه

مامون عباسى عازم خراسان گرديد و فرزند خردسال خويش را در مدينه

جانشين خود نمود و همگان را امر به پيروى از او كرد. امام محمد تقى

(عليه السلام) در هشت سالگى ، پس از شهادت پدر مهربانش به دست

مامون عباسى ، امامت شيعيان را بر عهده گرفت.

آن حضرت در طول عمر با بركت و كوتاه مدت خويش ، دوباره به بغداد

مسافرت نمود، كه هر دو بار، مصادف با ماه محرم بود.

بار نخست ، بنا به دعوت مامون عباسى (پس از شهادت امام رضا

(عليه السلام) در خراسان و بازگشت مامون در بغداد) عازم عراق گرديد و

در محرم سال 215 قمرى وارد بغداد شد. در همين هنگام مامون درصدد

تجهيز نيروى نظامى عظيم براى نبرد با روميان بر آمده بود.

مامون ، هنگامى كه به مقام علمى ، حكمت ، ادب و فضايل انسانى امام

محمد تقى (عليه السلام) آگاهى پيدا كرد، از وى به گرمى استقبال نمود و

او را بر سايران ، اعم از عباسيان و علويان ترجيح و برترى داد و حتى دختر

خود، ام الفضل را به عقد ازدواج آن حضرت درآورد.

عباسيان و درباريان مامون كه از تصميم وى در ازدواج دخترش با اماممحمد

تقى (عليه السلام) آگاهى يافته بودند. جملگى اقدام به سعايت و ايجاد

بدگمانى نموده و مامون را از آينده اين امر برحذر داشتند. آنان به مامون

گفتند: پيش از اين ، ولايت عهدى را به پدرش على بن موسى

(عليه السلام) واگذار كردى و اگر عمرش دوام مى يافت ، پس از مرگ تو،

خلافت از عباسيان به علويان منتقل مى گرديد. حال كه پدرش از دنيا رفته

است و عباسيان از آن دغدغه خاطر رهايى يافته اند، بار ديگر علويان را بر

ما مسلط مگردان !و محمد بن على(عليه السلام)را به دامادى خود انتخاب

نكن و دامادى ديگر براى خويش برگزين . مامون كه به گفتار بى اساس

آنان اعتقادى نداشت و از سوى ديگر آگاهى كامل به كمالات و فضايل

انسانى امام جواد (عليه السلام) داشت ، در عين مخالفت عباسيان و

درباريان خلافت ، دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد.

وى براى نشان دادن شايستگى آن حضرت ، جلسه مناظره علمى تشكيل

داد و آن حضرت را با عالم ترين و مشهورترين فقيه درباره عباسيان ، يعنى

"يحيى بن اكثم" به مناظره و مباحثه علمى وادار كرد و از اين راه ، موقعيت

علمى و فضيلت علمى و فضيلت هاى ناشناخته آن حضرت را بر همگان

اثبات نمود.

مامون در حد مطلوب از آن حضرت تكريم و احترام نمود ولى آن حضرت ،

تمايلى به زندگى اشرافى و معاشرت با آنان نداشت و به دنبال فرصتى

بود كه خود را از آن محيط خارج گرداند.

امام جواد (عليه السلام) به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد عازم مكه معظمه

گرديد و پس از مراسم حج ، به مدينه رفت و در همان جا ماندگار شد.

ام الفضل،همسر امام جواد(عليه السلام)كه در دربار خلافت پرورش يافته

و از زندگى اشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلايش

خاندان عصمت و طهارت را نداشت . به همين جهت از آغاز ورود به مدينه

منوره ، بناى ناسازگارى در پيش گرفت و اصرار به بازگشت به بغداد را

مى نمود.

ام الفضل ، چند بار در نزد پدرش مامون ، از امام جواد شكايت و گلايه نمود

كه آن حضرت ، توجه چندانى به وى ندارد و به همسران ديگر خود بهاى

بيشترى مى دهد. مامون ، به اظهار نگرانى و شكوائيه هاى دخترش

اعتنايى نمى كرد و وى را توصيه به زندگى مسالمت آميز با همسرش

امام جواد (عليه السلام) مى كرد.

مامون تا زنده بود از احترام و تكريم امام جواد (عليه السلام) كوتاهى نكرد

و از اين كه آن حضرت ، دامادى وى را پذيرفته است ، افتخار مى نمود.

سرانجام ، مامون در هفدهم رجب سال 218 قمرى در طرطوس شام بدرود

حيات گفته و برادرش "معتصم عباسى" جانشين وى گرديد و زمام امور

خلافت را بر عهده گرفت . معتصم با اين كه در ظاهر براى امام جواد احترام

و اكرام قائل بود. ولى در باطن نسبت به مقام و منزلت آن حضرت و

شايستگى وى براى رهبرى مسلمانان ، رشك مى برد و درصدد تحقير و

نابودى آن حضرت برآمد.

معتصم براى كنترل و مراقبت بيشتر آن حضرت ، وى را به بغداد طلبيد. گر

چه در ظاهر خواسته اش ، صورت دعوت را داشت ولى در حقيقت ، آن

حضرت را به اكراه و اجبار به بغداد طلبيد و وى را در آن جا تبعيد نمود.

امام محمد تقى عليه السلام به ناچار عازم بغداد شد. آن حضرت فرزندش

امام على نقى (عليه السلام) معروف به هادى را در مدينه جانشين خود

كرد و به همراه همسرش ام الفضل به بغداد رفت . ورود آن حضرت به

بغداد، دو روز مانده به آخر محرم سال 220 قمرى بود.

معتصم در باطن ، نسبت به آن حضرت و تمام خاندان عصمت و اهل بيت

(عليهم السلام) و شيعيان آنان دشمنى داشت و با بهانه هايى ، محدوديت

هاى تازه اى براى آنان قائل مى شد.امام محمد تقى (عليه السلام) در اين

سفر، چند ماهى بيشتر در بغداد زندگى نكرد و سرانجام در آخر ذى قعده

همين سال (220) به وسيله زهرى كه همسرش ام الفضل به تحريك

برادرش جعفر بن مامون و به دستور عمويش معتصم عباسى به آن حضرت

خورانيد، مسموم گرديد و پس از چندى به شهادت رسيد و در مقابر قريش

بغداد، در كنار جدش امام موسى كاظم (عليه السلام) كه هم اكنون معروف

به كاظمين است، دفن گرديد.

امام جواد (عليه السلام) در ميان دوازده امام معصوم (عليهم السلام) از نظر

سنى ، زودتر از همه به امامت نايل گرديد و از نظر سال هاى عمر، از همه

كم سن تر بود.

آن حضرت در هشت سالگى به امامت رسيد و در 25 سالگى به شهادت نايل

آمد.




تاریخ: دو شنبه 1 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
شهادت علی بن حسن مثلّث
 
در زندان منصور دوانقی - سال 146 هجری قمری
 
منصور دوانقی، دومین خلیفه عباسی به خطر قیام های محمد و ابراهیم،
 
فرزندان عبدالله بن حسن مثنّی در مدینه و بصره و مخالفت های عده ای
 
دیگر از بنی الحسن(علیه السلام) با دستگاه جور بنی عباس، نسبت به
 
نوادگان امام حسن مجتبی(ع) كه از علویان مبارز و ذی نفوذان عصر خود
 
 
بودند، سخت گیری های زیادی اعمال می كرد و زندگی را بر آنان بسیار
 
دشوار می نمود. وی،علاوه بر سركوب قیام های بنی الحسن(ع) و كشتن
 
تعدادی از آنان، از جمله محمد (نفس زكیه) و ابراهیم (قتیل باخمری)،
 
بسیاری از آنان را دستگیر و در سیاه چال های مخوف زندانی كرد. منصور،
 
در سال 140 قمری وارد مدینه شد و افراد سرشناس بنی الحسن(ع)،
 
مانند عبدالله بن حسن مثنّی، ابراهیم بن حسن مثنّی، ابوبكر بن حسن
 
مثنّی، حسن بن جعفر بن حسن مثنّی، عبدالله بن داوود بن حسن مثنّی،
 
 
علی بن داوود بن حسن مثنّی، عباس بن داوود بن حسن مثنّی، محمد بن
 
 
ابراهیم بن حسن مثنّی، اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنّی، عباس بن
 
حسن مثلّث، علی عابد بن حسن مثلث و علی بن محمد نفس زكیه را
 
دستگیر كرد و به مدت سه سال در مدینه زندانی كرد. در سال 144 قمری
 
 
نیز محمد دیباج (برادر مادری عبدالله بن حسن مثنّی) را بر آنان افزود و
 
مأموران حكومتی،بر بدنش چندان تازیانه زدند كه لباسش با پوست بدنش
 
به هم آمیخت. در همین سال، تمامی آنان را در بندهای آهنین كره و با
 
 
وضعیت رقت باری به سوی عراق حركت دادند و در زندان هاشمیه (در
 
حوالی كوفه) در سردابی نمور و تاریك زندانی نمودند و بر آنان بسیار
 
سخت گرفتند. آن زندان مخوف و هولناك، بلای جان نوادگان امام حسن
 
مجتبی(ع) شد و بر اثر سوء تغذیه، تاریكی و غیر بهداشتی بودن محیط،
 
 
آزارهای روحی و جسمی مأموران بر زندانیان، این عده، یكی پس از
 
دیگری به بیماری های گوناگون و طاقت فرسا مبتلا شده و مظلومانه در
 
همان جا به شهادت می رسیدند و بدون این كه امكان تغسیل و تكفین
 
آنان وجود داشته باشد، بر روی هم انباشته شده و مرگ سایرین را تسریع
 
می نمودند. نخستین كسی كه از آن جمع به دیار باقی شتافت، علی بن
 
حسن مثلث بن حسن مثنّی بن امام حسن مجتبی(ع) بود. وی از عابدان و
 
 
زاهدان عصر خود و به "علیّ الخیر" و "علیّ العابد" معروف بود و در عبادت
 
 
و بندگی، به ویژه در نماز و تهجّد، حالت خشوع و حضور قلب كامل داشت.
 
وی، در حالی جان داد كه سرش در سجده عبادت بود.
 
علی بن حسن مثلث،
 
 
به هنگام شهادت،چهل و پنج سال داشت و دارای پنچ پسر و چهار دختر
 
بود.یكی از فرزندانش حسین بن علی، معروف به شهید فخ است كه
 
سال های بعد، بر ضد بنی عباس قیام كرد و در سرزمین فخ، همانند 
 
ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) مظلومانه به شهادت رسید و اهل 
 
 
بیتش به اسارت دشمن در آمدند.(1)
 
1- نك: منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، از ص 250 تا 278؛
 
وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 167



تاریخ: دو شنبه 29 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
در سالروز شهادت امام سجاد(علیه السلام)؛
 

گوشه ای از خدمات امام سجاد (علیه السلام) به اسلام

چرا امام سجّاد(علیه السلام)،قیام مختار را تأیید نکردند 

امام سجاد(علیه السلام)به مختار می‌فرمایند: تو دیگر قابلیّت آن را نداری
 
که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌جایی که باید ورود پیدا
 
می‌کردی، نکردی...
 
حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (ع) در ‌۵ شعبان یا ۱۵ جمادی الاولی
 
سال ۳۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در دوازدهم یا
 
 
هجدهم ‌و بنا بر مشهور در ۲۵ محرم سال ۹۵ ه.‌ق در ‌حدود ۵۶ سالگی
 
مسموم شده و به شهادت رسید.آن حضرت در واقعه کربلا ۲۳ سال داشت،
 
 
مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی (ع)
 
 
است. دوران امامت ایشان که ۳۵ سال بود، مصادف با دشوار‌ترین دوران
 
ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.
 
در طول حیات شان، از آنجا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله
 
 
الحسین ـ علیه السلام ـ و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری
 
برای حکومت بنی امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز
 
 
برای اینکه این تراژدی غم بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام
 
 
چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی
 
 
آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‌کرد. ظلمت حادثه کربلا و قیام
 
جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا
 
 
زنده بودند آن را فراموش نکردند. 

را در روز شهادت امام سجاد (علیه السلام) باغم فراق امام كاروان اسرای

كربلا و نگین آرامش قلب اهل حرم آغاز می‌کنیم با آن امید که مقبول افتد.

*بیماری امام سجاد(علیه‎السلام) در کربلا
 
برخی از مورخان معتقدند که امام زین العابدین(علیه‎السلام) در واقعه
 
 
جانگداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیگر نوشته‎اند که از
 
 
سن مبارکش 22 سال می‎گذشت. محمد بن سعد در کتابش می‎نویسد:
 
«علی بن الحسین(علیهماالسلام) در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن
 
 
هنگام از عمر شریفش 23 سال می‎گذشت. فرزند ایشان، امام محمدباقر
 
(علیه‎السلام) که از کربلا تا شهادت همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود.
 
 
امام زین العابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شرکت نکرد و
 
خداوند او را برای هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله) از فاطمه(علیهاالسلام) در ذریه امام حسین
 
(علیه‎السلام) به امام سجاد(علیه‎السلام) و اولاد او منحصر گردید.»
 
شیخ مفید در این باره می‎گوید:«همین که امام حسین(علیه‎السلام)
 
شربت شهادت نوشید، شمر به قصد کشتن امام سجاد (علیه‎السلام) نیز
 
حمله برد. امام زین العابدین(علیه‎السلام) در بستر بیماری به سر می‎برد 
 
و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و مانع حمله شمر شد. عمر بن سعد آن
 
حضرت را در حالی که از بیماری رنج می‎برد با اهل بیت به کوفه انتقال داد.
 
»امام زین العابدین بیمار؛ غلط است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا
 
بر مصلحت خداوند چند روزی بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری
 
 
به شهادت نرسند تا بار مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا
 
(علیه‎السلام) بر دوش بکشند.
 
امام سجاد(علیه‎السلام) در قیام خونین کربلا مدت کوتاهی (بنا به مشیت
 
 
الهی) بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه
 
مسلمین را تداوم بخشید. این که برخی این امام همام را دائم المریض
 
معرفی کرده‎اند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت
 
 
نسبت به امام چهارم(علیه‎السلام) و فداکاری‎های ایشان بی توجهی
 
کرده‎اند.پس دریافتیم این که گفته می‎شود: امام زین العابدین بیمار؛ غلط
 
 
است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا بر مصلحت خداوند چند روزی
 
بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری به شهادت نرسند تا بار
 
مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا(علیه‎السلام) بر دوش
 
بکشند.
 
*سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
رسالت بيدارگرانه امام سجاد (عليه السلام ) چندان دير آغاز نشد. با
 
فاصله اى كوتاه از واقعه کربلا، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى
 
جسمى ، امام بر سكوى رهبرى ايستاد. از لابلاى توده هاى غم و درد، قد
 
 
برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهام ها و تبليغات
 
مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشم ها،درخشش حقيقت را ديدند
 
 
و سنگترين دل ها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر
 
آينده خويش بيمناك شدند!
 
امام على بن الحسين (عليه السلام ) در مدت اقامت خويش در كوفه ،
 
 
دو بار به احتجاج برخاست ؛ يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه
 
 
بود، و بار ديگر در «دارالاماره» و در برابر عبيدالله بن زياد.
 
هان ، اى مردم ، اى كوفيان ! شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه
 
 
هايى را كه براى پدرم نوشتيد! نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را! در
 
 
نامه هايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را كشتيد،
 
به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
 
 
حساس ترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در
 
شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش
 
 
مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط
 
 
مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن
 
حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
 
از كتاب هاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد
 
جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى
 
 
كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
 
اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ
 
عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست . اگر اين خطبه ايراد نشده بود،
 
چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل
 
 
اسلام مخفى مى ماند .
 

بازتاب خطبه حضرت

خطبه تاریخی امام سجاد (علیه السلام) تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا

گذاشت. در روایتی از "ابن باقی" چنین آمده که پس از این خطبه، مردم

گریه و شیون می‌کردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان

حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند

و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عده‌ای زبان به اعتراض

گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عده‌ای با او نماز نخواندند و

پراکنده شدند.

به علاوه، وضع عمومی شهر به گونه‌ای شد که یزید به ناچار در مقابل

درخواست بازماندگان حادثه کربلا که می‌خواستند برای مصائب امام

حسین (علیه السلام) عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام

"دارالحجاره"برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند.

ذکر امام حسین (علیه السلام) کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که

یزید قرآن را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن

بخوانند و توجه‌شان از حسین (علیه السلام) منصرف شود، ولی هیچ چیز

نمی‌توانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم

به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت.

از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه

امام زین العابدین(علیه السلام)تجدید نظر کرد.او که در ابتدا تصمیم داشت

سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را تا چهل روز بر بالای مناره

مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل

به قصر ببرند.

ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آن‌ها محبت كرد.

ثالثاً گناه قتل سید الشهدا (علیه السلام)را به گردن ابن زیاد انداخت و او 

را لعن ونفرین کرد و گفت: "اگر من بودم، هرگز حسین را نمی‌کشتم ."

البته همه این حرف‌ها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا

که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست

خود نشاند و با او شراب خورد.

واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از

علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد(علیه السلام)و دانستن

اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید

خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند.

 
*تصمیم یزید بر قتل امام (علیه السلام)
 
پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از
 
 
میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر
 
اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
 
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی
 
که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
 
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
 
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود:هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با
 
 
کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و
 
اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس
 
 
تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود،برایش
 
 
ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را
 
 
بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز
 
 
برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
 
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی
 
 
به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
 
 
آنچهره‌ى مظلوم بى‌صداى سربه‌زیرِ منفعلى كه از امام سجاد درست
 
 
كردند به كلى برخلاف واقع است؛چهره‌ى حقیقى امام سجاد(علیه‌السّلام)
 
چهره‌ى یك مبارزِ قهرمانِ خستگى‌ناپذیرِ آشتى‌ناپذیرِ پیگیرى است، كه با
 
تدبیر تمام، با دقت كامل راه‌ها را مى‌شناسد و انتخاب مى‌كند و به سمت
 
هدف‌ها این راه‌ها را مى‌پیماید، خودش خسته نمى‌شود و دشمن را
 
خسته مى‌كند؛ و بالاخره دشمن وقتى هیچ كار دیگری نتوانست بكند، آن
 
حضرت را مسموم كرد و این امام بزرگوار بعد از یك عمر پربركت و پرمبارزه
 
 
به رضوان الهى پرواز كرد. این خلاصه‌ى زندگى امام سجاد(ع) است.
 
خطبه‌های نمازجمعه تهران ۱۳۶۵/۷/۴
 

*کتاب همه چيز!

خواهش مى کنم عزيزان من، به خصوص جوانان، با صحيفه  سجاديه انس

بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين کتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد...

اغلب دعاهاى صحيفه سجاديه- تا آن جا که بنده سير کرده ام- همين

حالت را دارد. همه چيز مرتب و چيده شده است. مثل اين است که يک نفر،

در مقابل مستمعى نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف

مى زند. همان ناله هاى عاشقانه هم که در صحيفه  سجاديه آمده است،

همين حالت را دارد.خطبه هاى نماز جمعه  - 14/11/1373

 
حجت الاسلام دکتر رفیعی در حسینه امام خمینی(ره):در تاریخ تقریبا 250
 
ساله شیعه و امامت 11 امام بزرگوار(به غیر از دوران غیبت) سخت ترین
 
دوران مربوط به امامت 34 ساله امام سجاد(ع) بود. جامعه اسلامی پر بود
 
از فتنه ها و اضطراب ها و نگرانی ها و سختی های فراوان.
 
یک: زنده نگه داشتن یاد و نام نهضت عاشورا و امام حسین(ع)؛
 
بعد از عاشورا دشمنان و بنی أمیه سریعا وقایع را تحریف کردند و شهادت
 
 
امام حسین(ع) را خواست و جبر خدا اعلام کردند! اینجا بود که حضرت با
 
 
اقداماتشان سعی در روشن گری و حفظ نهضت عاشورا داشتند. برای
 
مثال: نوشته روی انگشتر حضرت سجاد(ع) "العزه لله" بود که بعد از
 
 
عاشورا دستور دادند انگشتری جدید ساختند و روی آن نوشتند: "شقی
 
قاتل حسین بن علی(ع)" این خودش شد یک علامت برای زنده
 
نگه داشتن یاد عاشورا.
 
گریه بسیار می کردند؛ آب می دیدند گریه می کردند، رود می دیدند گریه
 
می کردند، غذا می دیدند گریه میکردند و البته علت گریه شان را هم اعلام
 
 
میکردند تا آیندگان نگویند گریه درست و جایز نیست!
 
دیگر اقدام حضرت برای حفظ یاد عاشورا این بود که کیسه ای داشتند زرد
 
رنگ که خاک کربلا در آن بود و بعد هر نماز بر آن سجده می کردند.
 
دوم: تربیت شاگردان بسیار نظیر أبو حمزه ثمالی. با اینکه کلاس های
 
ایشان یک نفره و دو نفره بود اما در طول امامت خود اینقدر شاگرد تربیت
 
کردند تا جایی که حلقه اول شاگردان امام محمد باقر و امام صادق(ع)، از
 
 
شاگردان ایشان بودند.
 
سوم: فرهنگ دعا و معارف اسلامی را تبیین کردند. صحیفیه سجادیه زبور
 
آل محمد(ص) است. از آن غفلت نکنیم.
 
این صحیفه ای که معمول است و میبینیم فقط 54 دعا است و الان صحیفه
 
 
دوم و سوم و چهارم را در تکمیل آن منتشر کرده اند که بالغ بر 257 دعا
 
است. که همه آن ها هم با درود و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) آغاز
 
 
شده است.
 
چهارم: مبارزه و برخورد با حکام زمان خود. همه امامان ما سیاسی بودند
 
 
و اصلا امامت با سیاست آمیخته است. امام عارف به سیاست است و
 
امام سجاد نیز در هر فرصتی با حکام زمان خود برخورد میکردند.
 
 
 
( علیه السلام) تعلیم دادند
 
از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: پدرم در
 
روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به
 
 
سینه چسبانید و فرمودند: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه
 
(صلوات الله علیها) من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را
 
 
تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها
 
تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و
 
کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق
 
طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی
 
الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل
 
 
الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل
 
بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین
 
(علیه السلام )در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین
 
(علیه السلام) نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان
 
می باشد. 
 
 
آیت الله قرهی در این رابطه می فرمایند :مختار با این که دل اهل‌بیت و
 
آل‌الله را شاد کرد امّا موقعی که باید به کمک امام مجتبی(ع) می‌رفت،
 
گفت: من می‌دانم این کوفی‌ها بی‌وفا هستند و اصلاً این جنگ درست
 
 
نیست.
 
اگر به صورت ظاهر هم نگاه کنیم و همه مطالب را روی ورقه بیاوریم،
 
می‌بینیم محاسبات مختار درست از کار درآمده و درست گفته است، چون
 
امام آخر مجبور شدند صلح کنند؛ امّا آقاجان تو بهتر می‌فهمی یا امام؟!
 
یعنی واقعاً امام نمی‌دانست این کوفی‌ها چه کسانی هستند؟! تو باید
 
 
بگویی: من مطیعم، هرچه شما فرمودید؛ شکست خوردیم، اشکال ندارد؛
 
پیروز هم شدیم، اشکال ندارد.امام خمینی(ره) همیشه یک جمله‌ای
 
داشتند که می‌فرمودند: ما موظّف به تکلیف هستیم، نتیجه مهم نیست.
 
نتیجه هر چه شد، شد. تکلیفم این است که انجام بدهم، حالا می‌خواهم
 
 
پیروز بشوم، می‌خواهم نشوم! 
 
امّا مختار با اینکه دل اهل بیت را هم شاد کرد، ولی خودش برای خودش
 
اظهار فضل کرد. لذا شهدای کربلا کجا و مختار هم که شهید شد کجا؟!
 
اصلاً نمی‌شود درجاتشان را قیاس کنیم، زمین تا آسمان تفاوت دارند!دقّت
 
کنید؛ شاید این را نشنیده باشید. می‌دانید دلیل اینکه امام زین‌العابدین(ع)
 
به محمّد حنفیه گفت: امور را راجع به قضیه قیام مختار به تو می‌سپارم،
 
چیست؟ یک دلیل این است که امام نخواستند وارد شوند که یک مقدار
 
قوّت بگیرند و دین حفظ شود.
 
امّا یک دلیل دیگر این است که امام می‌گویند: من دیگر نمی‌خواهم
 
مستقیم به مختار، مطلبی را بگویم. مختار دیگر در اندازه‌ای نیست که من
 
مستقیم به او دستور بدهم. لذا با این که امام ضمنی به مختار اجازه قیام
 
 
دادند امّا دیگر مستقیم به او نمی‌فرمایند. بلکه می‌فرمایند: محمّد حنفیه!
 
 
تو در این امور از طرف ما تام الاختیاری. - این را به خاطر بسپارید و بر روی
 
 
آن تأمّل و تفکّر کنید تا ببینید چیست .یعنی حضرت به مختار می‌فرمایند:
 
تو دیگر قابلیّت آن را نداری که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌
 
جایی که باید ورود پیدا می‌کردی، نکردی و بالعکس اظهار فضل، اظهار
 
وجود و اظهار منیّت کردی. همین است! اظهار منیّت انسان را بیچاره
 
می‌کند. مختار اظهار منیّت و اظهار فضل کرد، این‌طور شد.
 
 
در رساله حقوقی امام سجاد(ع) است به بررسی حقوق و وظایف انسان
 
 
در هفت دسته پرداخته شده است از جمله: حق خداوند، حق نفس و
 
اعضای بدن،حق افعال عبادی، حق رعایا،حق رحم،حق دیگران و حق مال
 
که 51 حق مورد بحث رساله را در این هفت دسته جای داده اند.
 
رساله حقوق امام سجاد(ع) در عصری نوشته شد که خاندان شوم اموی
 
 
با ابزار ظلم و جهل در پی دور ساختن مردم از امام(ع) و منزوی کردن ائمه
 
(علیهم السلام) بودند تا از این طریق مانع فروریختن پایه های سست و
 
لرزان حکومت دروغین خود به وسیله آموزه های این بزرگواران شوند اما با
 
 
این وجود امام سجاد(ع) در میان آن همه اختناق از هیچ تلاشی مضایقه
 
نکرد و صدای حق را به گوش همگان رساند و اکنون که 1400سال از آن
 
روزها می گذرد رساله حقوق ایشان همچنان به عنوان یکی از منابع مهم
 
حقوقی و تربیتی مورد بحث واقع می شود. و هم اکنون که انسان دم از
 
حقوق بشر و تمدن های عالی خود می زند هنوز هم در مباحث حقوقی
 
دارای ضعف های بسیاری است که برخی از آنها به جز شعارهای توخالی
 
 
چیزی بیش نیست و اگر همین قواعد با رساله حقوقی امام سجاد(ع)
 
مقایسه گردد ضعف هایش آشکار می شود. به همین علت کشور ایران
 
اسلامی با پیروی از آموزه های اخلاقی و حقوقی امام چهارم می تواند تا
 
حدود زیادی به عدالت و مدینه فاضله نزدیک شود.
 
 
پس از واقعه  کربلا، جريان ولايت ستيز فرهنگي، سياسي و نظامي شکل
 
گرفت که همگي در کنارگذاري خط ولايت اهداف مشترکي داشتند.جريان
 
 
امويان سفياني، امويان مرواني و آل زبير چنان سرزمين هاي اسلامي را
 
دچار انحطاط و انحراف کرده بودند که ايمان و تقوا و معنويت، عدالت و
 
ولايت به کلي از جامعه رخت بربسته بود و تمامي حرکت هاي اسلام
 
خواهي، ولايتمداري، عدالت گستري و استکبار ستيزي سرکوب مي شد.
 
 
نمونه  آن، واقعه  حُرّه و آن جنايات بي شمار است. به همين دليل امام
 
سجاد (عليه السلام) در قالب دعا به مخاطبان شان بصيرت مي دادند و با
 
اتخاذ سياست صبر و انتظار به بازسازي جبهه  ولايت مدار مي پرداختند.
 
امام سجاد عليه السلام در غربت غريبانه شان، بايد احياي اسلام راستين
 
را طراحي مي کردند. ايشان به خاطر فضاي عذاب آور حاکم بايد در قالب
 
هايي بدون تحريک سردمداران جبهه  ولايت ستيزي، مفاد اسلام ناب
 
محمدي (صلّي ا... عليه و آله) را در ابعاد مختلف بيان مي کردند. کتب
 
معتبر تاريخي نگاشته اند که آن حضرت در مدينه و کوفه بيش از بيست 
 
نفر صحابي نداشتند لذا غير از عرضه  دين و مقابله با دشمنان و بازسازي
 
 
جبهه  ولايتمدار به عنوان يک سياست راهبردي، راهي نمانده بود.
 
به همين جهت «صحيفه  سجاديّه» هم -که در پنجاه  وسه دعاي آن،
 
مطالب بسيار عميق معرفتي، رفتاري، اخلاقي، خانوادگي، سياسي و
 
نظامي موجود است- دو نسخه بيشتر نبود و سال ها در دست خاندان
 
رسول ا... (صلّي ا... عليه و آله) پنهان بود. در پرتو واسازي جامعه ولايت
 
 
مدار توسط امام سجاد عليه السلام، نهضت علمي امام باقر و امام صادق
 
 
(عليهما السّلام) شکل گرفت و قيام هاي متعدد «زيد بن علي» و «يحيي
 
بن زيد» در سرزمين هاي اسلامي به وقوع پيوست که سقوط نظام پليد
 
اموي از آثار آن بود.
 
 
 
 
دکتر محمد حسین رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام نکته مهمی را
 
 
درباره قبر مادر امام چهارم بیان کردند:اشتباهات فاحشی در این خصوص
 
 
وجود دارد. اولا مادر امام سجاد(ع) هنگام وضع حمل ایشان از دنیا رفتند و
 
درواقع امام سجاد(ع) مادر به خود ندیدند. بنابراین اینکه گفته می‌شود
 
حضرت شهربانو(س) با امام حسین(ع) همراه بودند و در روز عاشورا
 
وقتی اباعبدالله(ع) به شهادت رسیدند سوار بر اسب شدند و ایشان را تا
 
 
ایران تعقیب کردند تا در این منطقه وارد کوه شدند و کوه به هم آمد
 
افسانه‌ای بیش نیست و غیرقابل قبول است.
 
اگر بنا بود کسی از فاجعه کربلا و اسارت و فاجعه‌ای که بر سر اهل بیت
 
امام حسین(ع) آمد نجات پیدا کند، در درجه اول امام سجاد(ع) است و بعد
 
 
از آن بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری(س) است. پس معنا ندارد که
 
آنها در غل و زنجیر باشند و همسر امام بخواهد نجات یابد؛ بنابراین داستان
 
از اساس جعلی است.
 
 سوالی که پیش می‌آید این است: این بنایی که امروزه در آن آثار تاریخی
 
هم هست چه سابقه‌ای دارد و اگر متعلق به حضرت شهربانو(س) نیست
 
 
پس چیست؟ باید گفت بنابر تحقیق اهل فن، این بقعه آرامگاهی است
 
متعلق به ایرانیان زرتشتی پیش از اسلام که ظاهرا اموات خود را آنجا
 
می‌آوردند و در دخمه‌ای قرار می‌دادند.
 
 
امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم
 
 
و حلم پس از ايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى از
 
تشكل شيعى در سخت‌ترين ادوار سياسى - اجتماعى -، در سال 95
 
هجرى قمرى به لقاى پروردگار و وصال معبود خويش شتافت.
 
در تاريخ وفات آن حضرت سال 94، 95 و 96 هجرى قمرى گفته شده است
 
ولى پيشينه دارترين و معتبرترين نقل مربوط به سال 95 هجرى قمرى
 
 
است.
 
البته جز اين نقل‌ها، برخى مورخان به سال‌هاى 92، 93، 99، 100 نيز
 
اشاره كرده‌اند. بنابراين، اگر نقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام
 
 
سجاد (عليه السلام) سال 38 هجرى و 95 قمرى  ملاك قرار دهيم، عمر
 
شريف وى هنگام وفات 57 سال بوده است. دو سال آن مقارن با روزگار
 
خلافت على بن ابى طالب علیه السلام و ده سال آن در دوران امامت
 
عموى گراميش - حسن بن على علیه السلام و ده سال در روزگار زعامت
 
 
حسين بن على (علیه السلام) بوده و 34 سال آن به دوران امامت خود آن
 
 
حضرت اختصاص داشته است.
 
و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است. بيشتر
 
نويسندگان ورز دوازدهم محرم را متذكر شده‌اند. و برخى روزهاى 18، 19،
 
22 و 25 محرم را مطرح كرده‌اند و نيز نقلى، روز 14 ربيع الاول را احتمال
 
داده‌است.
 
درباره علت وفات امام سجاد عليه السلام  و چگونگى وفات آن پيشواى
 
صالحان، عمده تاريخ‌نگاران تصريح كرده‌اند، وليد بن الملك، ايشان را
 
مسموم ساخته و آن حضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است.
 
بعضى هم نوشته‌اند كه هشام بن عبدالملک در روزگار خلافت وليد، امام
 
على بن الحسين (عليه السلام) را مسموم كرده است.
 
اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه
 
هر چند برنامه مسوميت امام سجاد علیه السلام از سوى دستگاه خلافت
 
 وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخص خليفه صادر شده باشد،
 
كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرا مسايل سياسى
 
 
و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجاد عليه السلام در ميان مردم و
 
معروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جرات را نمى‌داده
 
است كه به طور مستقيم با آن حضرت رويا رو شوند و به ستيز برخيزند و
 
با زمينه‌هاى قتل وى را به طور علنى فراهم آورند.
 
بر اين اساس، بعيد نمى‌نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش
 
 وليد مرتكب چنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام
 
 
سجاد(علیه السلام) بوده باشند.
 
بدن مطهر زين العابدين (عليه السلام) كنار امام حسن مجتبى
 
(عليه السلام) در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.



تاریخ: دو شنبه 28 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شهید مهدی زین الدیّن:

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند

زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج)

خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد .

تولد و کودکی

به سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان

مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی

مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش

فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش

فریضه بود و با مهر و محبت مادری،مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.

نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم

و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان

در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان

یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.

 
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
 
مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با
 
مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محراب آیت‌الله
 
مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن
 
شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به
 
هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی
 
بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
 
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید
 
زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد
 
تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
 
سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.
 
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم
 
پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری
 
می‌نمود. شهید زین‌الدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از
 
 
او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با
 
تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال
 
 
1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفته‌
 
شدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم
 
 
حمایت از امام خمینی (ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه
 
تحصیل و ورود جدی‌تر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
 
پس از مدتی پدر شهید زین‌الدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام
 
 
که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیش‌
 
آمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایر
 
اعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش
 
 
موثرتری را عهده‌دار شد.
 
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
 
 
شهید زین‌الدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با
 
غائله خلق مسلمان و توطئه‌های پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام
 
 
قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی،
 
 
در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش
 
 
به سزایی داشت.
 
 
 
شهید و دفاع مقدس
 
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زین‌الدین
 
بی‌درنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه
 
صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بی‌امان علیه کفار بعثی پرداخت.
 
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول
 
 
اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با
 
 
شجاعت، ایمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ می‌کرد و با
 
شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبنده‌ای بر پیکر
 
لشکریان صدام وارد می‌آورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط
 
رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و
 
همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و
 
محورهای عملیاتی بود.
 
شهید زین‌الدین در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات
 
قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد
 
رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ
 
 
علی‌بن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
 
در عملیات رمضان، تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و
 
خط‌شکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان 
 
 
در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این
 
 
تیپ، به لشکر تبدیل شد.
 
لشکر مقدس علی‌بن ابیطالب(ع) در تمام صحنه‌های نبرد سپاهیان اسلام
 
(عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان
 
یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده
 
 
داشت.
 
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر
 
یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن
 
از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و
 
بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره،
 
جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش
 
مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر
 
مجنون را حفظ کردند.
 
 
ویژگیهای اخلاقی
 
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات
 
 
و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر
 
 
این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا
 
 
استوار بود.
 
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش
 
 
دیده نمی‌شد.
 
شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعتقاد
 
داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به
 
خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه
 
نفس و جهاد اکبر بپردازند.
 
او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که
 
همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید
 
 
مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.
 
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص
 
 
مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و
 
جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
 
با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در
 
دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع
 
شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر
 
سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره
 
به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
 
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که
 
آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
 
شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با
 
شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق
 
 
می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن
 
حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش
 
می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
 
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت:
 
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی
 
چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان
 
می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.
 
او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره)
 
خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.
 
حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود.
 
 
همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار
 
می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:
 
در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.
 
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.
 
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
 
 
می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها،بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
 
بود.
 
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.
 
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و
 
نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:
 
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را
 
پیروز کن.
 
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند،
 
سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
 
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان
 
 
ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و
 
 
او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر
 
را بسازد، خود را ساخته بود.
 
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای
 
صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری
 
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
 
شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای
 
 
مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف،
 
حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:
 
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم
 
که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.
 
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش
 
در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را
 
در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.
 
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور
 
 
معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این
 
نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70%
 
نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.
 
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او
 
می‌گوید:
 
شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم
 
اخلاق اسلامی برخوردار بود.در میدان اسلام و اخلاق،توانا و در عرصه‌های
 
جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
 
 
نحوه شهادت
 
در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول
 
 
اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی
 
 
منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به
 
برادران می‌گوید:من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید
 
 
شدیم!
 
موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند:
 
خودمان می‌رویم.حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه
 
 
شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت
 
 
را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را
 
می‌توانیم بدهیم.
 
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها
 
 
و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب
 
شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا
 
 
در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
 
همان طور که برادران را توصیه می‌کرد:
 
ما باید حسین‌وار بجنگیم؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
 
ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛
 
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل
 
کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
 
 
متن وصيت نامه سردار شهيد مهدي زين الدين :
 
بسمه تعالی
 
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع)
 
 
است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین
 
 
به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار
 
می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون
 
 
شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما
 
رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت
 
امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به
 
امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه
 
 
عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. 
 
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند
 
 
زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج).
 
خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت
 
 
نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای
 
بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
 
1- مسائل شرعی:
 
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است
 
صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
 
ب)روزه: تعداد190روزه قرض دارم و نتوانستم بگیرم.
 
ج)خمس: سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
 
د)حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیر است.
 
2- مادیات
 
الف:بدهکاریها:

1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد
 
مرکزی بدهکارم، البته قبض دویست هزار ریال است، ولی از این مبلغ
 
شصت هزار ریال بدهی بنده است.
 
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1 گرفته ام که ماهانه بیشتر از
 
هزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن
 
 
را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
 
3- پنج هزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت
 
 
شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:
 
1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت
 
 
منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم.
 
 
باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین
 
زندگی می کردند و ظاهرا شهید حسن باقری از طریق آقای استادان منزل
 
را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند،ولی
 
نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مسترد ننموده است.
 
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشته‌ام
 
و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها پدرم برای خانه‌ای
 
که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من
 
 
فقط مبلغ فوق و یکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها را از مبلغ
 
نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده
 
است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.
 
باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم را به همسر و
 
فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب
 
دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من
 
 
اقدام نمایید.
 
مهدی زین الدین
 
 
 
 



تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

منطقه عملیاتی جنوب با مساحتی بالغ بر ۶۴۶۶۴ کیلومتر مربع یکی از

مناطق مهم و حیاتی و سرنوشت ساز میهن ماست، این منطقه کلیه

هستی و عظمت دیرینه خود را به رودخانه­  های متعدد (نظیر کرخه –

کارون – دز – جراحی – هندیان (زهره) – دویرج – شاهپور – اروندرود ) و

   زمین­های حاصلخیز و دشت­های وسیع آن و منابع عظیم نفت و گاز و

سایر منابع مدیون می باشد.

استان خوزستان در تقسیمات منطقه­ ای عملیاتی به سه منطقه تقسیم­

بندی گردیده است این سه منطقه شامل:

منطقه شمالی خوزستان دزفول – اندیشمک – شوش و غرب کرخه و

منطقه میانی شامل چزابه – بستان – سوسنگرد – هویزه – حمیدیه –

اهواز و منطقه جنوبی آن از کوشک طلائیه، حسینیه، پادگان حمید،

دار خوین شلمچه، خرمشهر – آبادان می­باشد.

در منطقه میانی خوزستان که دشتی وسیع و حاصلخیز می­باشد و به

دشت آزادگان معروف و دارای منابع عظیم نفتی نیز هست رودخانه کرخه

از سمت شمالی جنوبی تفسیر مسیر داده و بنام کرخه کور در شعبانی

تقسیم و نهایتاً آب آن به هور الهویزه می­ریزد و همانگونه که اشاره شد

سوسنگرد از شهرهای مهم و مرکزی این ناحیه است و شعبه ای از کرخه

از جنوب آن گذشته و بخشی از منازل و ساکنین که عمدتاً عرب زبان

هستند در بخش جنوبی آن ساکن می­باشند و در گذشته منطقه سوسنگرد

محل سکونت عشیره بنی طرف (به آنجا کوچ کرده بودند) و هویزه محل

سکونت طوایف بنی­سکین و محمودی بوده است، منطقه دشت آزادگان و

سوسنگرد که از سه شهرستان مهم بستان، هویزه و سوسنگرد تشکیل

شده دارای حدود ۵۸۴۴ کیلو مترمربع مساحت بوده و به دلیل نزدیکی

سوسنگرد به اهواز (حدود ۶۰ کیلومتر) دارای اهمیت سوق­الجیشی و

نظامی بسیار زیادی می­باشد.

شهر سوسنگرد در تاریخ ۲۴/۸/۵۹ به محاصره در آمد و در تاریخ ۲۵ آبانماه

نیروهای دشمن وارد شهر سوسنگرد شدند جنگ تن به تن آغاز شد مراتب

به اطلاع حضرت امام(ره)رسید و ایشان اوامری به شرح زیر صادر فرمودند:

« من شهر سوسنگرد را سالم و بدون محاصره از فرماندهی نیروی زمینی

و فرمانده لشگر ۹۲ زرهی میخواهم لذا ضروری است اقدام لازم ومقتضی

به عمل  آید.»

با ابلاغ فرمان حضرت امام (ره) هر آنچه که از نیرو ها در منطقه بودند جان

بر کف برای آزادی شهر سوسنگرد اقدام کردند. دستورالعمل توسط

فرمانده لشکر ۹۲ بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی به یگان های اجرای

ماموریت صادر شد.  تیپ ۲ زرهی لشگر ۹۲، گروه رزمی ۱۴۸، گروه دوم

جنگهای نامنظم چمران، تعدادی از رزمندگان داوطلب و سپاهیان انقلاب از

سمت شرق ( محورحمیدیه –سوسنگرد ) و تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی از

سمت شمال، نیروهای رزمنده ژاندارمری نیروهای مردمی سپاه پاسداران

گروه جنگهای نامنظم چمران در داخل شهر سوسنگرد دشمن را در جهات

مختلف با اجرای آتش توپخانه، هوانیروز، نیروی هوایی، تحت فشار قرار

دادند.

سیر تحولات و حوادث از آغاز تهاجم تا بیستم آبان ماه سال ۵۹ در جبهه

میانی خوزستان

 یگان­های لشکر ۹۲ زرهی با کمک نیروهای مردمی با استعداد رزمی خود

شجاعانه در مقابل نیروهای عراق ایستادگی کردند و ارتش عراق را وادار

به تجدیدنظر در گسترش خود نمودند تا جائی که دشمن یگان­های بیشتری

از جمله لشکر ۶ زرهی را وارد منطقه جنوب نمود، نیروهای عراقی در

نوزدهم مهرماه سال ۵۹ از رود خانه کرخه کور گذشته و سر انجام در

۲۲ مهر ماه شهر بستان به تصرف دشمن درآمد و در بیست و هفتم مهرماه

نیز مجدداً تپه الله­اکبر در اختیار نیروهای دشمن درآمد و سوسنگرد نیز از

سمت­های مختلف مورد تهدید قرار گرفت در نهم آبان سال ۵۹ نیروهای

دشمن در دو حمله سنگین در غرب کرخه و پل نادری و در منطقه شمال

آبادان و کوی فیاضیه تلاش نمودند در محور شمالی از کرخه عبور و بطرف

دزفول پیشروی کنند و در شمال آبادان با عبور از رودخانه بهمنشیر به

اهداف بلند پروازانه خود برسند لیکن با ایثار و مقاومت رزمندگان اسلام در

هر دو محور با شکست سختی روبرو شدند و لذا دشمن تمام تمرکز و

فعالیت خود را به منطقه میانی برای تصرف سوسنگرد معطوف داشت و

سوسنگرد صحنۀ نبرد­های خونین در آبان ماه سال ۵۹ گردید و به همین

علت تغییر و تحولات و جا به ­جایی هایی در منطقه جنوب از طرف نیروهای

خودی و دشمن به شرح زیر صورت پذیرف

گروه رزمی ۱۴۸ پیاده لشکر ۷۷ در اوائل آبان ماه، در حمیدیه مستقر گردید

و یک گروهان تقویت شده خود را به حدود ابوحمیظه اعزام نمود.

تا اواسط آبان ماه به دستور فرمانده نیروی زمینی تیپ ۲ زرهی دزفول +

گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ که در منطقه غرب کرخه دزفول مستقر

بودند به منطقه اهواز جا به جا و در   تپه ­های فولی آباد مستقر و احتیاط

نزاجا را تشکیل دادند.

 سپاه سوم عراق در مورخه ۱۷/۸/۵۹ با صدور دستور عملیاتی به لشکر ۹

زرهی + تیپ ۱۲ زرهی ابن ولید در منطقه سوسنگرد ماموریت داد شهر

سوسنگرد را تصرف و تامین و محور بستان الله­ اکبر، سوسنگرد–حمیدیه –

اهواز را تامین نماید و به لشکر ۵ میکانیزه ماموریت تامین محور اهواز

خرمشهر را محول نمود و لذا بحران در سوسنگرد جدی­تر شد در این دستور

دو گردان نیروی مخصوص نیز تحت امر لشکر ۹ زرهی داده شد.

   استقرار تیپ ۲ زرهی در فولی­ آباد در نوزدهم و بیستم تا بیست و یکم

آبان ماه عملی گردید و این تیپ به فرماندهی سرهنگ رزهی امرا….

شهبازی خود را برای نبرد در منطقه آماده نمود.

در تاریخ بیست و چهارم آبان ۵۹ نیروهای دشمن در منطقه سوسنگرد از

رودخانه کرخه عبور نموده و جاده اهواز سوسنگرد را مسدود و در دو

کیلومتری سوسنگرد مستقر گردیدند، ضمناً حدود یک تیپ زرهی از منطقۀ

بستان پیشروی و در ۱۰ کیلومتری سوسنگرد استقرار یافتند که با این

اقدام عملاً شهر سوسنگرد در محاصره کامل قرار گرفت و از طریق زمین

و هوا مورد حملات توپخانه­ای سنگین و بمباران­های هوائی واقع شد و

وضعیت مدافعین شهر لحظه به لحظه دشوارتر و تلفات آنان افزایش یافت.

همچنین نیروهای دشمن با عبور از پل سابله روبروی قریه بردیه به طرف

سوسنگرد پیشروی و با نفوذ به بخش جنوبی سوسنگرد تعدادی از اهالی

و مدافعین شامل ۱۵ نفر از نیروهای ژاندارمری و عده­ای پاسدار را به

شهادت رساندند و به همین منوال اوضاع هر لحظه بحرانی­تر می­شد.

نیروهای دشمن در ۲۵ آبان مجدداً تلاش­های زیادی نمودند تا حلقه محاصرۀ

سوسنگرد را تنگ تر نموده و این شهر را به تصرف خود در آورند، لیکن تیپ

۳۵ زرهی آنها که ماموریت داشت در غرب حمیدیه محور حمیدیه

سوسنگرد را قطع نماید، با مقاومت یگان­های ارتشی، رزمندگان سپاه

پاسداران و نیروهای جنگ های نامنظم شهید چمران مواجه گردید و قادر

به اجرای ماموریت خود نشد و نیروهای خودی در این روز حرکاتی به

سمت سوسنگرد داشتند و لشکر ۹۲ زرهی با نصب پل در محلی بنام

جرگه سیدعلی بر روی رودخانۀ کرخه کور زمینه را برای جا به جائی ها

فراهم نمود و گروه رزمی ۱۴۸ پیاده با عبور ازین پل به سمت سوسنگرد

پیشروی نمود و خود را به آبادی گلبهار در شرق ابوحمیظه رساند و یک

گروهان مکانیزه از لشکر ۹۲ نیز تحت کنترل عملیاتی این گردان قرار گرفت.

در ساعت ۱۵:۳۰- ۲۵/۸/۵۹ افراد پیاده دشمن وارد بخش جنوبی

سوسنگرد شدند و با رزمندگان هنگ ژاندارمری و نیروی سپاه پاسداران

درگیر شدند که تعداد مجروحان در این درگیری بسیار زیاد بود و به سبب

انبوه آتش دشمن امکان تخلیه با بالگرد هم نبود، با وجود همه این

تلاش­های دشمن، مجموعه اقداماتی که در ۲۵/۸ توسط رزمندگان اسلام

انجام شد سبب کند شدن حرکت دشمن گردید و تیپ ۴۳ زرهی عراق که

ماموریت اشغال سوسنگرد را داشت نتوانست به شهر نزدیک شود و

تیپ های ۳۵ و ۱۲ زرهی دشمن نیز نتوانستند اقدامات مهمی انجام دهند،

با این وصف سقوط سوسنگرد قریب­الوقوع به نظر  می­رسید و برای دفع

حملات دشمن ضمن جا به جائی گروه رزمی ۱۴۸ به سمت سوسنگرد،

تیپ ۲ زرهی دزفول نیز با تمام امکانات تا ساعت  ۲۰:۰۰ مورخ ۲۵/۸/۵۹

در غرب حمیدیه مستقر و آماده اجرای عملیات گردید و در مجموع حرکت

نیروهای زرهی و پیاده و پرسنل رزمنده جنگ­های نامنظم شهید چمران به

سمت سوسنگرد و استقرار در مناطق مناسب برای در هم کوبیدن

نیروهای دشمن و شکست محاصره سوسنگرد همچون طوفانی مهیب،

تهدیدی جدی برای نیروهای بعثی عراق جلوه گر شد. لازم به ذکر است

که بالگردهای هوانیروز در یک عملیات شجاعانه در این روز ۳۶ دستگاه

تانک و تعدادی خودروی حامل مهمات و خودروهای مختلف دیگر را با خدمه

آنان منهدم کردند که موجب سر در گمی یگان­ها و فرماندهان عراقی گردید

و در نهایت نیروهای خودی برای حمله­ای سرنوشت ساز در روز ۲۶/۸/۵۹

آماده شدند.عملیات در ساعات ۶:۰۰، روز ۲۶/۸/۵۹ آغاز شد و در ساعت

۱۲:۰۰ همان روز حلقه محاصره شهر سوسنگرد شکست و تا ساعت

۱۸:۰۰ نیروهای دشمن از شهر سوسنگرد عقب نشینی کردند.

نقش محوری حضرت آیت الله خامنه ­ای در عملیات آزادسازی سوسنگرد

عملیات آزاد‌سازی سوسنگرد از مقاطع  شکوهمند و غرورآفرین و در عین

حال مظلومانه تاریخ دفاع مقدس و مقاومت مردمی است.آبان ماه سالروز

حماسه آزادسازی سوسنگرد در سال ۱۳۵۹است که حضرت آیت‌الله

خامنه‌ای نماینده وقت امام خمینی در شورای عالی دفاع نقش برجسته‌ای

در این زمینه داشتند و در شرایطی که بنی‌صدر با کارشکنی‌ها و

خیانت‌هایش ساز مخالف می‌زد، حضرت آیت‎الله خامنه‌ای با همراهی

جمعی از فرماندهان ارتش و شهید چمران این حماسه بزرگ را هدایت

کردند. این در حالی بود که اگر سوسنگرد آزاد نمی‌شد، شرایط جنگ قطعاً

به مراتب سخت‌تر می‌شد.


سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در خصوص نقش

آیت الله خامنه‌ای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای

عالی دفاع می گوید: همت مضاعف آیت­ الله خامنه‌ای به عنوان نماینده

حضرت امام در شورای عالی دفاع در انجام عملیات آفندی آزادسازی

سوسنگرد و خنثی کردن نقش کارشکنانه بنی­ صدر (رئیس جمهور وقت)

و حاکم کردن فرمان امام خمینی(ره) که به حفظ اهواز و جلوگیری از

سقوط حتمی آن انجامید، راه را برای طراحی و اجرای عملیات­های

پیروزمندانه فتح­المبین، طریق­القدس و آزادی سرزمین‌های اشغال شده

و بیت‌المقدس هموار ساخت.


حماسه‌های دشت آزادگان و بویژه حماسه سوسنگرد پیام‌ها، درس‌ها

و عبرت‌های بزرگی دارد. این حماسه‌ها در ۴۵روز آغازین دفاع مقدس

اتفاق افتاد .با رسیدن خبر تهاجم دشمن به جبهه‌ها، حضرت آیت ­الله

خامنه ­ای به جبهه‌ها شتافتند و ضمن بررسی اوضاع، با عشق و شوق

جهاد، با لباس رزم و سلاح در دست به همراه رزمندگان در رزم و

شناسایی شبانه از روز سوم و چهارم جنگ شرکت کردند. ساماندهی

ستاد جنگ‌های نامنظم در همین روز‌ها اتفاق افتاد. حضرت آیت­ الله­

خامنه­ ای در نماز جمعه تهران در آن زمان، فراخوان عمومی دادند و

عاشقان اسلام، قرآن و امام و میهن را از سراسر کشور به حضور در

جبهه‌ها و دفاع در برابر دشمنانی که در پی ریشه‌کن کردن انقلاب نوپای

ملت ایران بودند دعوت کردند و خود دوباره به جبهه و میان رزمندگان و

خطوط مقاومت شتافتند و داوطلبان عاشق را سازماندهی کردند. آن

روز‌ها در منطقه جنوب و اهواز وضعیت مناسبی وجود نداشت. حضور

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای در آن منطقه همه را دور ایشان جمع کرد و

ایشان سازماندهی کردند و با نظارت و هدایت میدانی، هسته‌های اولیه

مقاومت را در جبهه‌ها تشکیل دادند و رزمندگان و نیز داوطلبان ارتشی را

با تعیین فرمانده انسجام بخشیدند.

 وقتی رزمندگانی که در شهر سوسنگرد در برابر دشمن مقاومت می‌کردند،

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای یک افسر ارتشی را فرمانده آنها قرار دادند،

شورای عالی دفاع را در متن مسائل جنگ قرار دادند، این عضو شورای

عالی دفاع که در متن جبهه‌ها و در بین رزمندگان حضور فعال داشت،

بهترین تصویر را از جنگ برای شورای عالی دفاع می‌آوردند و چشم و

دست امام در جهاد مقدس ملت قهرمان شدند و با رساندن اطلاعات به

امام خمینی(ره) و ولی‌امر زمان، زمینه اجرای فرامین و تدابیر امام در

جبهه‌ها را با همت و تلاش مضاعف فراهم کردند.رهبر عزیز در آن روزهای

خون و شهادت با لباس ساده سربازی و کلاه بسیجی در بین رزمندگان

حرکت می‌کردند، ایشان که امروز ما را به همت مضاعف و تلاش بیشتر

می‌خواند، خود برای امام(ره) این‌گونه بود؛ همت مضاعف در سیره تبعیت

از امام، توسط حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای عزیز و تلاش مضاعف در امور

جبهه‌ها.


نتایج عملیات آزادسازی سوسنگرد

طبق گزارش لشکر ۹۲ زرهی خوزستان در پایان عملیات آزادسازی

سوسنگرد تلفات دشمن بشرح زیر می باشد:

·        کشته و زخمی: ۴۵۵ نفر،
·        اسیر: ۱۸ نفر،
·        انهدام: ۱۳۵ دستگاه تانک، ۱۸ عراده توپ، دو دستگاه نفر بر ۸ 

دستگاه خودرو مهمات

·        به غنیمت گرفتن: پنج دستگاه خودرو مهمات.

 




تاریخ: دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
مادر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
 
به فرزند شهیدش پیوست
 

مادر بزرگوار شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی شامگاه گذشته به علت

بیماری و کهولت سن در بیمارستان ولایت قزوین درگذشت.

مادر بزرگوار سرلشگر خلبان، شهید بسیجی، عباس بابایی پس از سپری

کردن دوران بیماری روز گذشته دارفانی را وداع گفت و هم پرواز فرزند

شهیدش شد. 

به نقل از مهر، والده گرامی سرلشگر خلبان عباس بابایی دلاورمرد عرصه

جنگ پس از تحمل درد و رنج ناشی از بیماری روز گذشته دعوت حق را

لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

حاجیه خانم فاطمه خوئینی، مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، 

طی یک ماه گذشته به علت عارضه قلبی در بخش قلب بیمارستان ولایت

قزوین بستری بود و در سن ۸۸ سالگی دارفانی را وداع گفت.

مادر بزرگوار شهید عباس بابایی دارای ۴ فرزند دختر و سه پسر بود که

خلبان عباس بابایی همزمان با عید قربان سال ۱۳۶۶ طی دوران دفاع

مقدس و در پروازی برون مرزی به شهادت رسید.




تاریخ: یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شرح حال علامه از زبان خویش  

جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن

نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را

می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه

داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به

این آیه رسید:

« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »

با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.

همان هنگام چنین ادراک می کند  که اگر  حاجت خود را از خداوند

بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز،

فرزند صالحی به او عنایت می فرماید.آن پسر،پدر مرحوم علامه طباطبائی

می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را

بر وی می نهد.

ولادت:

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد

تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم

الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی

(علیه السلام) و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف

مادر اولاد حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشند. در سن پنج

سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و

از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن

کسی دیگر باقی نمانده بود.

تحصیلات واساتید :

سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از

آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس

می شد آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن

ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی

پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر

ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به

فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297

تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه

طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف

اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم

دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.

علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم

خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان

دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله

نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه

و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.

استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله،مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای

بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج

سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.

و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر

مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و

سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت

آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه،

با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از

ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو کرده و از

ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:

((شما به حضرت علی (علیه السلام) عرض حال کردید و ایشان مرا

فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))

و در همان جلسه فرمود:

(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر

مراقبت نما.))

فعالیت و کسب درآمد :

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی

معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد

مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد

تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس 

سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول

فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و

برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش

داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت

علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان

قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در

عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل

روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین

خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.

مهارتهای علامه :

فرزند علامه می افزاید:

پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری

تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی

برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم

طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ....،

اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود

هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه،

هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق

اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت

و خبر و ...

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری

هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به

زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و

معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد

روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه

نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را

علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون

عصر ایمان آورده باشند...

هجرت:

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا

به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی

می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:

همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل

یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد

شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که

هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک

بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از

درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد

آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که

مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت

کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد.پدر ما

در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم

آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود

و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به

قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود

ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای

بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با 

لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار

محقر و ساده ای داشت.

رحلت :

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس

نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید

شده بود و کمتر تناول می کردند،و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی

این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش  

           کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده

بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم.

گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که

ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض

کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به

میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر

خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا

(علیه السلام) در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند.

صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان]

از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی

درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج

(علیه السلام) مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به

جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی

دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای

نداشت.تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود

برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان

کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد،

تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً

بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه

ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به

حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر

شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان

را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام 

حسن مجنبی (علیه السلام) تا صحن مطهر حضرت معصومه 

(علیها السلام)تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی

(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه 

 (علیها السلام) دفن می کنند.




تاریخ: شنبه 24 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اين فقيه اخلاقي و مردمي که در عين حال هنرمندي چيره دست و نام آور

بودند، در طول ساليان اقامت خود در کرمانشاه در جايگاه عالمي عامل و

وظيفه شناس در خدمت تربيت ديني و اخلاقي مردم آن مرز و بوم و در

دوران انقلاب، در پيشبرد هدف هاي نظام جمهوري اسلامي، تلاش ارزنده

و شايسته ئي کرده و همواره در صراط مستقيم انقلاب پاي فشرده و

زحماتي متحمل شدند.فقدان ايشان براي آن استان و به خصوص جوامع

علمي و هنري آن خسارتي است که از خداوند متعال جبران آن را مسالت

مي کنم.رحمت و غفران الهي ارزاني آن روح باصفا و بااخلاص باد.

*فرازی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به مناسبت ارتحال ایت الله

 نجومی کرمانشاهی(ره)




تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

انقلابی‌ترین داش مشدی ایران+تصاویر

شهید طیب حاج رضایی از عیاران نامدار تهران بود. در رویداد ۲۸ مرداد

۱۳۳۲ نیز ازحامیان شاه به شمار میرفت، هر چند عده ای بر این باورند

که تهدیدات کمونیست ها طیب را به بیم افکنده بود. او پس از قیام ۱۵

خرداد۱۳۴۲ حاضر به پذیرش اتهام دریافت پول از امام نشد و پس از

محاکمه ای فرمایشی در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ به جوخه اعدام

سپرده شد. یادش گرامی باد

شهید حاج اسماعیل رضایی و شهید طیب حاج رضایی، از بارفروشان 

میدان بار تهران بودند که در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مؤثری 

داشتند. پس از این واقعه، طیب به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت 

تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی 

ویژه، به شاه اعلام کردشخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این 

اقدامات است.


 

 

 

طیب حاج رضایی

 (۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای 

تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات

محاوره‌ای آن زمان به جاهل و یا لوطی مشهور بودند.طیب در محله صابون

پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی

حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که

پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای

نانوایی‌ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و

طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه‌مند بود و پس از پایان

یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال

۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید

و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و

هفت فرزند داشت.

 

وی در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸

مرداد بود.

بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی

(علیه السلام) چنین می‌گوید :

 

«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص

حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً می‌گویم که عاشق او بود،

حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت

من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت

آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا

برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.»

 


 

اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی

پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه

 تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک

سپرده شد.

 

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان ها در یکی از زورخانه های تهران

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان‌ها در یکی از زورخانه‌های تهران

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان

 

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه و به هنگام قرائت رای صادره
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حاشیه دادگاه و در میان دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حال ایراد دفاعیات در دادگاه
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه،
 
شهید حاج اسماعیل رضایی در حال ایراد دفاعیات
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور
 
شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری!
 
اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
 
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه
 
آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود،
 
بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم،
 
من با بچه حضرت زهرا(سلام علیها) در نمی افتم.
 
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای
 
 
اعدام، وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه
 
 
یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو
 
دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
 
نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن.
 
طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم
 
حیرون کار طیب هستم.»
 
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک
 
می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره.
 
خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد
 
کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت
 
موندگاره.
 
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام
 
خمینی(ره) رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا 
 
پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود. 
 
 
 
تندیس شهید طیب حاج رضایی در موزه عبرت ایران



تاریخ: چهار شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

15 محرم الحرام :

سرهای بریده شهدای کربلا به شام فرستاده شدند

در روز پانزدهم محرم الحرام سال 61 هجری قمری یزید بن معاویه
 
(لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند
 
علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن
 
 
حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را
 
روانه شام نماید.
 
در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی)
 
سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به
 
 
شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به
 
 
زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
 
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین (علیه السلام)، اسراء را در
 
15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد
 
و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و
 
 
اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى،اهل بیت عصمت و طهارت
 
(علیهم السلام)را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری 
 
که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.
 
 جریان راهب مسیحی
 
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند،با سر
 
مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و
 
نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این
 
شعر را با خون نوشت:
 
اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
 
آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید
 
شفاعت جدش را دارند؟
 
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم
 
را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر
 
خون آشکار شد و این شعر را نوشت:
 
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب
 
بخدا سوگند شفاعت کننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در
 
عذاب خواهند بود
 
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم
 
که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
 
 وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب
 
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این
 
کارشان مخالف قرآن عمل نمودند حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان
 
 
شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به
 
گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد:
 
ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون
 
کرد متوجه شد از نیزه‌ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به
 
سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود
 
می‌آیند و می‌گویند:
 
السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.
 
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه
 
خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند:
 
خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد
 
خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را
 
 
کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد:
 
 
حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام)
 
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی
 
 
(صلی الله علیه وآله وسلم)راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که 
 
پیغمبر خودتان است؟ 
 
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد که هلاکت برای شما باد به خاطر
 
 
کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین (علیه السلام) را
 
 
تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه
 
ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
 
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو
 
می‌دهم. خولی هم پذیرفت،درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد،
 
 
 راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش
 
گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد:
 
ای سر،من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی
 
 جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست
 
 
و گواهی می‌دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
 
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان
 
خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌کنی
 
گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت:
 
اشهد ان لا اله الا الله صبح سر را به تحویل آنها داد،پس از این دیدار از
 
صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت (علیهم السلام) کرد.
 
 
ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک
 
 
دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم
 
کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسه‌های درهم را باز کردند و دیدند
 
سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا
 
عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه
 
 
ستمکاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود.
 
(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)؛ و به زودی ستمکاران بدانند
 
چه سرانجامی دارند.
 
حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده
 
نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخره.
 
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها
 
چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب
 
 
می‌گوید: یکی از کرامات امام زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به
 
جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین،
 
حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها می‌باشد. (یعنی این که وجود سر
 
 
مقدس امام در این مکان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی
 
 
خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل
 
فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل
 
 
موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌کنیم ولی از آنها
 
درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا
 
بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی
 
 
نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای
 
 
از آن خون می‌جوشید).
 
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا
 
می‌کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او
 
دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد
 
البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
 
حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌رسیدند
 
جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش
 
 
کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه،
 
 
شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یک خارجی است.

دمشق، سنگي كه سر مطهر سيدالشهداء(ع) روي آن قرار گرفت
 



تاریخ: سه شنبه 18 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 119
بازدید ماه : 2220
بازدید کل : 84093
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1

Alternative content